بسمه تعالی
شهيد علي آخوندي در سال 1334 در شهرستان قم متولد شد. در كودكي به فراگيري كتاب خدا(قرآن) همت گماشت و در جلسات مذهبي شركت فعال داشت. از كودكي اعتقاد به مذهب و روح تعبد و تدين در او به چشم مي خورد. اراده قوي و پولادين او هرگز باعث نشد كه شكست را بر خويشتن بپذيرد. او در سال چهارم ابتدايي به درد پا مبتلا شد و مدتي در بيمارستان بستري بود اما او با وجود بيماري و ناراحتي خويش در بيمارستان به بيماران كمك و مساعدت مي نمود. و اين بيماري او باعث شده بود كه پايش را عمل نمايد و علائم اين عمل هنوز در پاهاي او وجود داشت و هنگامي كه چكمه هاي نظامي به پا مي كرد اين علائم مشخص و بارز بود و او را ناراحت مي نمود. اما اين مانع در آن نبود كه او وظيفه خويش و رسالتي را كه مي توانست در لباس مقدس پاسداري انجام دهد از ياد ببرد.
تا سال پنجم رياضي ادامه تحصيل داد و بعد از آن به مطالعات آزاد خود در زمينه هاي مذهبي و سياسي پرداخت و از بينش و نگرش سياسي و مذهبي بالائي برخوردار بود به طوري كه به طور مثال در رابطه با جهان و سياستهاي استكباري و حركتها و جنبشهاي آزادي بخش در سطح جهان با آگاهي كامل سخن مي گفت. او خدمت وظيفه خويش را در پادگان بهمني بوشهر و خسروي آبادان بعنوان ناوي وظيفه انجام داد و در پايان بعنوان تقدير از اخلاق و منش او به او برگه رضايت نامه ارتش را دادند اما او كه مخالف رژيم شاه بود ورقه را به گوشه اي انداخت و از بين برد و ناگفته نماند كه او خدمت وظيفه را در رژيم سابق بدان جهت انجام داد كه به گفته خود شهيد براي آينده و آينده در نظر او عصر پيروزي انقلاب اسلامي بود و روزهاي پيروزي انقلاب اسلامي كه او به تهران شتافت تا در اين ميان او نيز يا ديگر مبارزان راه خدا باشد و وظيفه خويش را به انجام برساند.
او در دوران انقلاب در جريانات آن نقش فعال داشت و تا پاس از شب را به مبارزان با ماموران شاه همگام با امت حزب الله مي پرداختند و او كه در روزهاي 15 خرداد 42 بعنوان كودكي در كوچه و خيابان در حال بازي بودند در اين هنگام كه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيده بود بعنوان سربازي از سربازان امام لباس پاسداري بر تن نمود و آماده جانبازي در راه انقلاب و اسلام گشت و او با پوشيدن اين لباس مقدس در حقيقت سوگند وفاداري به تمامي ارزشهاي الهي و اسلامي را ياد نمود و لبيك گوي فرمان امام بزرگوار و تداوم دهنده راه شهيدان اسلام. او اين پاسداري را به نحو احسن انجام داد. او نه تنها پاسدارن انقلاب و اسلام بود كه پاسدار ارزشها و قداستي و در عين حال رسالت سنگيني كه اسلام و انقلاب و شهيدان بزرگواري كه در اين لباس مقدس براي اين لشگر مقدس بر جاي نهاده بودند بود. او با كمال جديت در طول چندين سال خدمت خويش در لباس مقدس به اين فرمان امام توجه تمام داشت: عزيزان من از پاسداري خوب پاسداري كنيد و براي اين نهاد مقدس ارزش فراوان قائل بود. اميد كه پاسداران رهرو راهش باشند.
علي با شروع جنگ تحميلي با اعتقاد به اين دفاع مقدس و جهاد عظيم آماده پيكار با دشمنان اسلام گشت و هنوز بيش از دو ماه از شروع جنگ تحميلي نگذشته بود كه قدم در اين دانشگاه عظيم نهاد و براستي به دور از اغراق و مبالغه است كه اگر بگويم او جزء آن دسته از دانشجوياني بود كه شايستگي حضور در اين دانشگاه و صعود به قله هاي معنويت را دارا بود، به بهترين وجه قدم گذاردن در اين عرصه بزرگ، در اين ميدان حقيقت شايسته مردان بزرگي و روحهاي بزرگواري است كه رسيدن به اين كمالات را سرلوحه هدف خويش قرارداده اند و خالصانه مهاجر في سبيل الله شده اند و زندگي و خانواده و ظواهر دنيوي نتوانسته است جلودار حركت آنان باشد.
ما ز بالائيم و بالا مي رويم ما ز دريائيم و دريا مي رويم
ما از اينجا و از آنجا نيستيم ما از آنجائيم و آنجا مي رويم
او دو ماه در جبهه جنوب در حال نبرد با كفار بعثي بود و در عملياتي كه منجر به آزادي سوسنگرد بود شركت داشت و سپس به شهر قم بازگشت و سپس در تاريخ 59/12/29 به جبهه غرب به همراه يك گروهان 17 نفري از قم به جبهه رفته و در عملياتي كه منجر به آزادي تپه هاي بازي دراز گشت شركت داشت و بعد از دو ماه مراجعت به قم نموده و به دليجان رفت و مدت چند ماه به عنوان مسئول شوراي فرماندهي سپاه آن منطقه خدمت نمود و توانست در آن چند ماه سر و ساماني به وضع سپاه آن منطقه داده و در آن هنگام كه در اوج ترورهاي كور و حركتهاي ضد انقلاب داخلي بود در مقابل دشمنان در آن منطقه مقاومت نمايد و اجازه هيچگونه حركتي به آنها ندهد و دوباره عازم جبهه شود و مدت دو ماه در جبهه جنوب بود و در عمليات آزاد سازي بستان (طريق القدس) بعنوان يكي ازفرماندهان عملياتي شركت نموده و در 60/12/22 به جبهه غرب رفته و در آنجا مدت سه ماه مسئوليت نيروهاي اعزامي از قم در جبهه غرب را بر عهده داشت. لازم به تذكر است كه او در سپاه قم بعنوان مسئول اعزام نيرو خدمت مي نمود و گاه گاه چند روز براي رسيدگي به نيروهاي اعزامي قم به جبهه مي رفت و در ضمن با كميته انقلاب اسلامي(مبارزه با مواد مخدر) همكاري داشت و چندين بار براي دستگيري قاچاقچيان به ماموريتهاي مختلفي رفته بود و مقادير بسياري قاچاق را بدست آورده بودند و در آن سنگر نيز علي فعال و ثابت قدم و پيشتاز بود. علي مدتي نيز در جبهه كردستان بود. در گيلانغرب يكي از نزديكان او را ديده بود و از او پرسيده بود كه علي در اينجا چه مي كني؟ مسئوليت شما چيست؟ او فقط گفته بود ما در اين جا مي گرديم و براستي آنجا مي گرديدند اما نه به معناي گردش و تفريح بلكه بدنبال حقايق بزرگ، بدنبال جمال كل و آفريدگار جهان هستي، بدنبال دست يافتن به ناپيداهاي معنوي با ديده و بصيرتي معنوي.
و بار ديگر براي شركت در عمليات محرم به جبهه شتافت و در اين عمليات بعنوان يكي از فرماندهان عملياتي شركت فعال داشت و در اين مدت بود كه همه دوستان و همرزمان او گمان مي كردند كه او در محاصره دشمن واقع شده است و به شهادت رسيده است و بنا به گفته خودش در عمليات محرم خطرهاي بزرگي را با لطف و توجهات الهي پشت سر نهاده بود و اين عمليات براي او بعنوان يك امداد الهي و يك مرحله به مقام بصيرت يافتگان نزديكتر گشتن بود. آري او با لطف خداوند به قم بازگشت. بعد از اين حمله تا مراحل سخت تر امتحان الهي را پشت سر نهاد و آنگاه بعنوان برگزيده و شاهدي از تبار راه يافتگان به بارگاه ربوبي گردد و بعد از اين حمله بود كه او به خانواده اظهار داشت كه براي هميشه در جبهه خواهد ماند و هر يك ماه به قم باز خواهد گشت. اما بعد از اين رفتن به جبهه تا پايان عمليات والفجر مقدماتي در جبهه بود و سپس به قم بازگشت و اين آخرين بازگشت با تني خاكي بود، روح بلند او و صبر او در فراغ يار آخرين لحظات را مي گذراند و او با بدني كوفته و رنجور به خانه بازگشت اما اراده مصمم او بر تداوم راهش در چشمان هميشه بيدار و حق بينش موج مي زد و استوار و پا بر جا بر ادامه رسالتش و در اين ميان در مرحله ديگر از امتحان الهي قرار گرفت و پدرش بيمار شد و سكته قلبي نمود. او از اين واقعه بسيار ناراحت بود و مدام بر رفتن به جبهه بي صبري مي نمود و بعد از دو روز او به مادرش گفت كه مي خواهد به جبهه برود و مادر به او گفت كه قم بمان و در اينجا انجام وظيفه نما. اما علي گفت من نمي توانم پشت ميز بنشينم، هر كس براي كاري ساخته شده است و من قم نمي توانم باشم كار من در جبهه است و بايد بروم و در صورت موافقت پدر خواهم رفت و علي در بيمارستان با پدر خداحافظي نمود و اين آخرين ديدار بود. و به جبهه شتافت به مكاني شتافت كه براي او نه زمينش و نه خاكش و هيچ چيز در ظاهر براي او ارزش نداشت و همه چيز براي او معنايي داشت. اي كاروان كه از جبهه ها مي گذري، فرشته هاي پريشان را بنگر چگونه از سوگ شهيدان مي گويند و آسمان را بنگر كه خود را براي مهاجران بي برگشت خون آذين نموده است و در نگاه خونين خورشيد بنگر كه چگونه شرمگينانه از اين همه ستاره هاي خون رنگ شهيد چهره خويش را بر زير لقايي از ابر پنهان مي سازد. و نبودن در جبهه نيز براي او كوشش و جذبه و اعتقاد به جبهه نبرد حق و باطل را مي آفريد.
او هم جبهه را مي ديد و شهرهاي پشت جبهه را مي ديد. او را در آتش آن ديار مي سوزاند بطوري كه در مدت 9 روز مرخصي او آرام و قرار خويش را از دست داده بود و اين بي صبري هم افراد خانواده را به اضطراب واداشته بود اما كسي را ياراي اين نبود كه حتي سخن از عدم رفتن به جبهه و ماندن در قم به خاطر پدر، آن اميدي كه هميشه خانواده خود را بدو مي سپرد و مي رفت نمايد. او خدا را طلب كرده بود و يافته بود و عاشقش شده بود و خدا نيز عاشقش، پس او را به قربانگاه مي طلبيد و او كه تسليم رضاي خدا مي بود آخرين گام در راه رسيدن به كمال معنوي و قرب الهي را پيمود. و با شتاب بسوي جبهه شتافت و زودتر از هميشه بازگشت. در حالي كه پيكر پاكش نفسي مطمئن گشته بود و آماده رفتن بسوي حق، پيكر پاكش آرامش بخش داغ ديدگانش گشته بود زيرا آنان آرامش علي را هرگز نديده بودند. همواره پروانه اي بود بر گرد شمع حقيقت، يا در جبهه حق و باطل و يا با مطالعات وسيعش و يا با به اين مكان سخنراني رفتن و بدان مكان و يا در مسجد صاحب الزمان (جمكران) به شوق مهدي(عج) شب را به صبح نمودن. با ديدن آن پيكر پاك يافتند كه براستي او شايسته آن بوده كه نامه علي بر او نهند چرا كه رهرو راه علي(ع) بود و همنشين نهج البلاغه آن حضرت(ع) و شجاع و پرتوان و شير ميدان پيكار حق و خويشتن از آنكه نام علي بر او نهاده شده بود. اظهار رضايت از والدين مي نمود. پيكر پاكش در روز چهارشنبه 61/12/24 در ميان حسرت و اندوهي بيكران هم از آن جهت كه انساني والا بسوي خدا مي رود و انساني ديگر به مقام والاي خويش دست يافته است و فرشتگان به پيشوازش آمده اند و هم از آن جهت كه پاسداري نمونه، شجاع و پر توان، ايثارگر و مومن و متخلق به اخلاق الهي كه تمامي وجود خود را وقف اسلام و سپاه نموده بود از دست خاكيان اين جهان باقي رفته بود كسي كه افتخارش پاسدار بودنش بود و اينكه در هر پست و مقام كه قرار گيرد باز هم فقط يك پاسدار است و آماده براي تفنگ بر دوش گرفتن و پاس دادن.
و در گلزار شهداي علي ابن جعفر(ع) بخاك سپرده شد روانش شاد، يادش جاودان و راهش پر رهرو. والسلام.