نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / ابوالفضل آرمیده / متن / خاطره / ابوالفضل آرمیده

پدر شهيد:

ايشان خيلي مظلوم بودند و مهربان بودند من هم هميشه پيش ايشان بودم. در جبهه ايشان هميشه نيروي شهيد جواد دل آذر بودند. به خاطر فاميل بودن به ما ايشان زماني که قصد رفتن کردند گفتم برو خدا به همراهت . خيلي کم به مرخصي مي آمد و مرتب آنجا بودند.

ابتدا اهواز بودند بعد هم به انرژي اتمي انتقال پيدا کردند که در همانجا به شهادت رسيدند. هميشه به من مي گفت من ميخواهم در تکيه برنامه بگيرم و سينه بزنيم من هم مي گفتم اشکالي ندارد.

ما در حال ساختن ساختمان بوديم که ايشان از بالاي سه طبقه پايين مي افتد و من يکدفعه بلند گفتم يا ابوالفضل ابوالفضلم را از تو مي خواهم که الحمدلله هيچ اتفاق خاصي براي ايشان نيافتاد.

مادر شهيد :

ايشان خيلي خوش اخلاق بودند ميان فرزندان ايشان تک بود خيلي مومن و متدين بودند. اهل مسجد و محراب و هيئت بودند. ايشان خيلي در کارهاي منزل کمک من مي کرد. خواهرانش مشهد بودند که ايشان مي گفت من کمک شما مي کنم تا سحري درست کنيد.

خواهر شهيد:

ايشان مي گفتند اگر من شهيد شدم شما گريه و زاري نکنيد که من شرمنده شوم و خجالت بکشم.

ايشان خيلي با ما دوست بودند و رازهاي دلش را به من مي گفت. يک عکس بزرگ انداخته بود به خانه آورد و گفت: خواهر اگر من شهيد شدم اين عکس خوبي براي استفاده در جبهه است.

يک مرتبه هم مقداري پانسمان به خانه آورد من به ايشان گفتم اين چيست گفت :براي بچه هاي جبهه است اما بعد من متوجه شدم که پايش زخمي شده و خودش آن را پانسمان مي کرد.

يک مرتبه ما کاشان بوديم و ايشان يک راديو دنبالشان بود پدرم گفت اين راديو را بده که من ببينم عمليات به کجا کشيده اما ايشان مخالفت کردند و گفتند اين بيت المال است و براي استفاده در جبهه در اختيار ما قرار گرفته است.

هر موقع از جبهه مي آمد و خوراکي داشت آن را بين همه تقسيم مي کرد. چندين بار بود که مي رفت و مي آمد و زياد پيش ما نمي ماند من به او گفتم چند روزي پهلوي ما بمان گفت نه بايد زود بروم که من بغض گلويم را گرفت گفت اگر يک کسي بيايد در خانه و بگويد خواهر شهيد يا مادر شهيد را کار داريم شما اينطوري برخورد خواهيد کرد.

يک سال و 6 ماه بود که بخاطر شهادت ايشان مشکي پوشيده بودم و مي گفتم اگر بخواهد خودش لباسم را عوض خواهد کرد که يک شب به خوابم آمد و لباس سفيدي را به من داد و گفت بيا لباست را عوض کن اين لباس را بچه ها به من دادند و من براي شما آورده ام.

هر وقت درخواستي داشتم سريع برايم انجام مي داد.