نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / امیرحسین آرمیده / متن / زندگی‌نامه / امیر حسین آرمیده

بسمه تعالی                                                  

به ملت عزیز ایران توصیه می­کنم که نعمتی که با جهاد عظیم خودتان و خون جوانان برومندتان به دست آوردید همچون عزیزترین امور قدرش را بدانید و از آن حفاظت کنید و از مشکلاتی که در این صراط مستقیم پیش می­آید بهراسید که (ان تنصرو اله ینصرکم و یثبت اقدامکم) / وصیت نامه سیاسی الهی رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی قدس سره

امیر حسین آرمیده متولد 1348در دومین ماه بهاری به دنیا آمد. او در یکی از محله­های قدیمی شهر و در خانواده­ای مذهبی چشم به جهان گشود. هیچگاه در آن زمان کسی باور نداشت که شاید روزی او نیز از سربازان مهدی موعود شود. پدرش کارگری بیش نبود و مادرش نیز زنی مؤمن و خانه­دار در خانه­ای محقر رشد کرد در حالی که پسری بسیار بی­باک و شجاع بود. در اوایل سال­های زندگی با مصیبت بزرگی روبه رو شد. فقدان مادر که شاید برای پسری 5 یا 6 ساله غمی بزرگ باشد اما پدر از این پس بار محبت مادری را نیز بر دوش کشید و با وجود مشکلات بسیار او را برای زندگی و مشکلات زندگی پرورش داد.

در سن هفت سالگی مثل همه دوستان و هم مبارزی­هایش روانه مدرسه شد. اگر از معلمان مدرسه­اش نیز بپرسید همه خواهند گفت که امیر پسری زرنگ، با هوش، و بسیار کنجکاو بود، اما چند سالی نگذشته بود که زمزمه­های انقلاب در همه جا پیچید و او یک پسر بچه کنجکاو و زیرک بود با تمام کوچکیش، بزرگی این اوضاع را می­فهمید و سعی می­کرد هر طور که شده خودش را در صحنه­های انقلاب حاضر کند. چند سالی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که او نیز در مدرسه مشغول به تحصیل بود که دیگر با آغاز جنگ دل به درس نمی­داد و وقتی از او سوال می­شد می­گفت دیگر سنگر مدرسه جای ما نیست سنگر ما جبهه است و از همان سن 13 یا 14 سالگی خود را با عناوین مختلف به بسیج مسجد و پایگاه محل معرفی می­کرد و اگر با مخالفت فرماندهان مواجه می­شد فورا رضایت پدر را عنوان می­کرد زیرا می­دانست که پدرش هیچگاه با او مخالفت نخواهد کرد. همانطور که با برادرش مخالفت نکرده بود. با همان چالاکی و زیرکی رضایت فرماندهان را نیز گرفت و خود را به جبهه رساند. وقتی از فرماندهان بسیج یا سپاه مراحل اعزام او را به جبهه پرسیدیم با لبخند پاسخ داد که ما هم حساب از دستمان خارج است زیرا او بارها بدون ثبت نام همراه ما می­شد که شاید در جایی ثبت نشده باشد.

بعد از مدتی نیز که به سن سربازی رسید با عنوان پاسدار وظیفه به خدمت سپاه پاسداران قم درآمد و از آن پس به عنوان یک سپاهی در لشکر آقا امام زمان به پاسداری و حراست از مملکت و انقلاب خویش پرداخت. بارها از او خواسته می­شد که زمانی که برادرانش در جبهه بودند او به مرخصی بیاید و مدتی را نزد خانواده باشد اما او خانواده­اش را به صبر دعوت می­کرد و برادرانش را برای دلجویی خانواده می­فرستاد. بیشتر مناطقی که او به خدمت مشغول بوده است چنان که از نامه­های او آدرس­هایی که از او بر جای مانده نشان می­دهد که در مناطق غرب ـ کردستان و بانه مشغول به خدمت بوده است. گاهی در دیدارهایی که با خانواده داشت از منطقه خاطرات زیبایی تعریف می­کرد و از اوقات روحانی شبهای عملیات می­گفت شاید آن روزها درک این مطالب برای ما پیچیده می­شود اما بعد از گذشت زمان خاطراتی که دوستان ایشان تعریف می­کنند می­توان گوشه­ای از این حماسه­ها را درک کرد.                           

اما با گذشت سال­ها باز هم درک این موضوع که شهیدان با خدا چگونه معامله می­کردند و با معشوق چه گفتند که به این وصال رسیدند باز هم برای فهم ناچیز ما مشکل است. چگونه می­توان چنین مسائی را با حواس ظاهری ما سنجیده آن طور که امیر حسین در وصیت نامه­اش با خدا صحبت می­کند و می­گوید یا الله ترسم از آن است که نکند بر اثر سنگینی گناهانم نتوانم سبک بال شوم و به سویت پرواز کنم ولی یا الله خودت میدانی که از کودکی عاشق حسین (ع) بودم و از خدا  می­خواهد و آرزو می­کند که آقا ابا عبد الله شفاعتش را بنماید و او را به مقام شهدا نائل نمایید. اما طبق گفتار پدر و مادرش زمانی که در قم به سر می­برد تنها در حرم حضرت معصومه (س) و گلزار شهدا به سر می­برد. وقتی از همرزمان و افراد محل سراغ می­گیریم او را فردی با ادب ـ متین و مؤمن می­نامند و فردی که با  خانواده مخصوصا پدر و مادر بسیار مهربان و خوش رفتار بود. هیچگاه مسئولیتی که بر عهده­اش می­نهادند شانه خالی نمی­کرد و در حد توان به همگان کمک می­نمود سرانجام در سال 66 در سرزمینی که قرارگاه عاشقان با معشوق و سرزمین ملائک یعنی شلمچه بود به دیدار معشوق شتافت و به آرزوی دیرین خویش رسید.                                                                          

مرغ دل پر میزند تا زین قفس آزاد شود/ رهروان بستند بار و بر شدند از این دیار/ جان به جان آمد توانش تا دمی مجنون شود/       بازمانده در خم این کوچه دل می شود/ راز بگشا پرده بردار از رخ زیبای خویش/ ساقی از لب تشنگان بازماندگان  یاد کن/ که غم دیار رویت دیده چون جیحون شود/ ساغرت لبریز گردد مستیت افزون شود (غزلی از حضرت امام خمینی قدس سره)