بسمه تعالی
به ملت عزیز ایران توصیه میکنم که نعمتی که با جهاد عظیم خودتان و خون جوانان برومندتان به دست آوردید همچون عزیزترین امور قدرش را بدانید و از آن حفاظت کنید و از مشکلاتی که در این صراط مستقیم پیش میآید بهراسید که (ان تنصرو اله ینصرکم و یثبت اقدامکم) / وصیت نامه سیاسی الهی رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی قدس سره
امیر حسین آرمیده متولد 1348در دومین ماه بهاری به دنیا آمد. او در یکی از محلههای قدیمی شهر و در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. هیچگاه در آن زمان کسی باور نداشت که شاید روزی او نیز از سربازان مهدی موعود شود. پدرش کارگری بیش نبود و مادرش نیز زنی مؤمن و خانهدار در خانهای محقر رشد کرد در حالی که پسری بسیار بیباک و شجاع بود. در اوایل سالهای زندگی با مصیبت بزرگی روبه رو شد. فقدان مادر که شاید برای پسری 5 یا 6 ساله غمی بزرگ باشد اما پدر از این پس بار محبت مادری را نیز بر دوش کشید و با وجود مشکلات بسیار او را برای زندگی و مشکلات زندگی پرورش داد.
در سن هفت سالگی مثل همه دوستان و هم مبارزیهایش روانه مدرسه شد. اگر از معلمان مدرسهاش نیز بپرسید همه خواهند گفت که امیر پسری زرنگ، با هوش، و بسیار کنجکاو بود، اما چند سالی نگذشته بود که زمزمههای انقلاب در همه جا پیچید و او یک پسر بچه کنجکاو و زیرک بود با تمام کوچکیش، بزرگی این اوضاع را میفهمید و سعی میکرد هر طور که شده خودش را در صحنههای انقلاب حاضر کند. چند سالی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که او نیز در مدرسه مشغول به تحصیل بود که دیگر با آغاز جنگ دل به درس نمیداد و وقتی از او سوال میشد میگفت دیگر سنگر مدرسه جای ما نیست سنگر ما جبهه است و از همان سن 13 یا 14 سالگی خود را با عناوین مختلف به بسیج مسجد و پایگاه محل معرفی میکرد و اگر با مخالفت فرماندهان مواجه میشد فورا رضایت پدر را عنوان میکرد زیرا میدانست که پدرش هیچگاه با او مخالفت نخواهد کرد. همانطور که با برادرش مخالفت نکرده بود. با همان چالاکی و زیرکی رضایت فرماندهان را نیز گرفت و خود را به جبهه رساند. وقتی از فرماندهان بسیج یا سپاه مراحل اعزام او را به جبهه پرسیدیم با لبخند پاسخ داد که ما هم حساب از دستمان خارج است زیرا او بارها بدون ثبت نام همراه ما میشد که شاید در جایی ثبت نشده باشد.
بعد از مدتی نیز که به سن سربازی رسید با عنوان پاسدار وظیفه به خدمت سپاه پاسداران قم درآمد و از آن پس به عنوان یک سپاهی در لشکر آقا امام زمان به پاسداری و حراست از مملکت و انقلاب خویش پرداخت. بارها از او خواسته میشد که زمانی که برادرانش در جبهه بودند او به مرخصی بیاید و مدتی را نزد خانواده باشد اما او خانوادهاش را به صبر دعوت میکرد و برادرانش را برای دلجویی خانواده میفرستاد. بیشتر مناطقی که او به خدمت مشغول بوده است چنان که از نامههای او آدرسهایی که از او بر جای مانده نشان میدهد که در مناطق غرب ـ کردستان و بانه مشغول به خدمت بوده است. گاهی در دیدارهایی که با خانواده داشت از منطقه خاطرات زیبایی تعریف میکرد و از اوقات روحانی شبهای عملیات میگفت شاید آن روزها درک این مطالب برای ما پیچیده میشود اما بعد از گذشت زمان خاطراتی که دوستان ایشان تعریف میکنند میتوان گوشهای از این حماسهها را درک کرد.
اما با گذشت سالها باز هم درک این موضوع که شهیدان با خدا چگونه معامله میکردند و با معشوق چه گفتند که به این وصال رسیدند باز هم برای فهم ناچیز ما مشکل است. چگونه میتوان چنین مسائی را با حواس ظاهری ما سنجیده آن طور که امیر حسین در وصیت نامهاش با خدا صحبت میکند و میگوید یا الله ترسم از آن است که نکند بر اثر سنگینی گناهانم نتوانم سبک بال شوم و به سویت پرواز کنم ولی یا الله خودت میدانی که از کودکی عاشق حسین (ع) بودم و از خدا میخواهد و آرزو میکند که آقا ابا عبد الله شفاعتش را بنماید و او را به مقام شهدا نائل نمایید. اما طبق گفتار پدر و مادرش زمانی که در قم به سر میبرد تنها در حرم حضرت معصومه (س) و گلزار شهدا به سر میبرد. وقتی از همرزمان و افراد محل سراغ میگیریم او را فردی با ادب ـ متین و مؤمن مینامند و فردی که با خانواده مخصوصا پدر و مادر بسیار مهربان و خوش رفتار بود. هیچگاه مسئولیتی که بر عهدهاش مینهادند شانه خالی نمیکرد و در حد توان به همگان کمک مینمود سرانجام در سال 66 در سرزمینی که قرارگاه عاشقان با معشوق و سرزمین ملائک یعنی شلمچه بود به دیدار معشوق شتافت و به آرزوی دیرین خویش رسید.
مرغ دل پر میزند تا زین قفس آزاد شود/ رهروان بستند بار و بر شدند از این دیار/ جان به جان آمد توانش تا دمی مجنون شود/ بازمانده در خم این کوچه دل می شود/ راز بگشا پرده بردار از رخ زیبای خویش/ ساقی از لب تشنگان بازماندگان یاد کن/ که غم دیار رویت دیده چون جیحون شود/ ساغرت لبریز گردد مستیت افزون شود (غزلی از حضرت امام خمینی قدس سره)