نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / معصوم شتربان زاداقدم / متن / خاطره / خاطرات

خاطرات آقای مصطفی شتربانزاده فرزند شهید معصوم شتربانزاده :

در تاريخ61/8/15 ساعت10/5 صبح بود. در کلاس نشسته بودم. ناگهان در کلاس به صدا درآمد و آقای ناظم از معلم کلاس اجازه مرا خواست. بنده به اتفاق آقای ناظم به دفتر رفتيم و دیدم پدرم آمده. به اتفاق به حیاط رفتیم. حرف هايی میان ما رد بدل و نیز توصیه هايی برای بنده کردند. در این میان بنده به وی عرض کردم بابا یک جوری دیگری حرف می زنی. با قاطیعت تمام گفت این آخرین دیدار ما خواهد بود. گفتم بابا این چه حرفی است که شما می زنید. گفت به حرفی که می زنم یقین دارم و بعد از20 دقیقه گفتگو از من خداحافظی کرد و اما بعد از دو روز دیگر شهید شد.
زمستان سال50 بود. شهید بزرگوار جهت زیارت بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) به شهر مقدس مشهد رفته بود و در آنجا در یک مسافرخانه اقامت داشتند. بعد از دو روز اقامت در مشهد به شدت مریض می شوند و حتی دکتری که بر بالین وی حاضر شده بود قطع امید کرده بود به طوری که مدیر مسافرخانه وی را رو به قبله چرخاند. در این حال بود که سیدی بر بالین وی حاضر می شود و می گوید: فلانی چرا خوابیده ای، برو بر حرم برف آمده و در پارو کردن به دیگران کمک کن. گفتم آقا مریض هستم می میرم. گفت پاشو مرگ تو بعداً اتفاق خواهد افتاد و تو شهید خواهی شد. دستی بر سرم کشید و من بی اختیار بلند شدم. دیدم هیچ جای بدنم درد نمی کند و بلافاصله بلند شدم و بیرون را نگاه کردم و دیدم که برف آمده بلافاصله رفتم و از خادمان یک پارو گرفتم ودر برف روبی حرم مقدس به سایرین کمک کردم.