شخصيت ها / شهدا / کمال الدین جان نثار / متن / کتاب / گذری بر زندگینامه شهید کمال الدین جان نثار
"كمال
جا ن نثار" فرزند على در سال 1331 ش . در شهر زنجان به دنيا آمد . زمانى كه 6
سال بيش نداشت پدرش را كه باغبان بود از دست داد و مسئوليت سرپرست ى خانواده برعهده
مادرش "تمام موسوى ويرى" و برادر بزرگترش جلال قرار گذاشت.
كمال
دوره ابتدايى را در دبستان "هنر " زنجان و دوره راهنمايى را در مدرسه
"رزاق افشارچى " گذراند. در تمام اين دوران براى كمك به خانواده پس از تعطيلى
از مدرسه در قهوه خانه يكى از آشنايان كار م ى كرد. همچنين براى مدتى در يك داروفروشى
مشغول به كار شد . مادر ايشان نقل مى كند: "زمانى كه كمال به همراه آقاى قنبرى
در داروفروشى "مهدى داروفروش " كار مى كرد، روزى هر دو را به يك مهمانى شام
دعوت مى كنند. در هنگام صرف شام كمال متوجه مى شود كه ديگران اطر اف خود را مرتب بو
مى كنند، اينها سريع شامشان را مى خورند و بيرون مى آيند آقاى قنبرى به كمال م ى گويد:
"مهمانها فهميدند كه بوى د .د.ت از ما مى آيد و كمال پاسخ مى دهد: خب بفهمند،كار
خطايى كه نمى كنيم، كار میكنيم تا زندگى مان را بچرخانيم."
كمال
دوره دبيرستان ر ا در دبيرستان اميركبير زنجان گذراند و در همان ايام نزد مادرش كه
در هتل مقدم زنجان مشغول به كار بود، اشتغال يافت . وى عليرغم تحصيل و كار در سنين
نوجوانى، بسيار به مطالعه كتابهاى رمان و قصه علاقه داشت و همواره يك سير مطالعاتى
را دنبال مى كرد كه از سالهاى 1350 به بعد، اين سير مطالعه به سمت كتاب هاى مذهبى و
زندگى ائمه عليه السلام سوق يافت.
كمال
پس از اخذ ديپلم رياضى - فيزيك دوره سربازى را در شيراز سپرى كرد و پس از اتمام خدمت
سربازى در سازمان دامدارى زنجان دوره 6 ماهه اى را كه معادل فوق ديپلم بود در آن سازمان
گ ذراند. پس از آن به استخدام اداره كشاورزى تهران درآمد و تا سال 1357 در آنجا مشغول
به كار بود . وى در سالهاى قبل از پيروزى انقلاب با شركت در جلسات مذهبى و سخنران ى
هاى علماء و واعظين مختلف با آرمانها و افكار حضرت امام قدس سره آشنا شد.
برادرش
نقل م ى كند: "يك بار در مورد جلساتى كه كمال در آن شركت مى كرد صحبت مى كرديم.
وى معقتد بود كه اين كلاسها براى تهذيب و رشد اخلاقى بسيار موثر است بعد وقتى با بسط
صحبتهايش علت ايجاد حكومت اسلامى را برايم توضيح داد، براى من كه اسلام فقط در يك محدوده
خاصى مى گنجيد، اين همه دقت و ظرافت در اعتقاداتشان بسيار موثر بود و از آن پس بينش
اسلامى من نيز به نحو خاصى تغيير كرد."
از فعاليتهاى
ديگركمال اجراى نماي ش "سياهان حبشه"ونمايش هاى مختلف مذهبى ب ه همراه يك
گروه مذهبى - هنرى با عنوان "پيام هنر " بود كه سهم موثرى را در پررنگ كردن
وجهه مذهبى و اسلامى افكار مردم با زبان هنر و نمايش در آن زمان است. درابتداى سال
1357 در جريا ن فعاليتهاى انقلابى خودبواسطه خواهر كوچكش باخانواده اى مذهبى آشناشد
و از طريق آشنايى با اين خانواده زمينه اى براى ازدواج وى با خانم "اكرم اعرابى
" كه 19 سال داشت فراهم آم د . وى كه در آن زمان 27 سال داشت مراسم خواستگارى
و ازدواج خود را به نحو ساده اى برگزار كرد و از اين پس به همراه همسرش به فعاليت اجتماعى
مى پرداخت.
همسر
وى در اين باره چنين م ى گويد: "روز 13 آبان 1357 بود كه آماده شده بودم به دانشگاه
تهران جهت شركت در تجمع دانشجويا ن بروم . در همين حال حا ج كمال به منزل آمدند و پرسيدند
كجا مى روى؟ گفتم كه اگر شما اجازه بدهيد قصد دارم به تظاهرات جلوى دانشگاه تهران بروم،ايشان
گفت: حالا با هم مى رويم، و هر دو با هم در آن تجمع شركت كرديم."
در فعاليت
هاى انقلابى جزء اولين افرادى بود كه با اسلحه وارد خيابان ها مى شد و مردم را به مبارزه
تشويق مى كرد. معمولا در راهپيماي ها به عنوان
يك نيروى قوى فعاليت مى كرد و چندين بار نيز در جريان اين درگير ى ها مجروح شد . برادرش
در اين باره م ى گويد: "از جمله فعاليت هاى ايشان آموزش نظامى در حد سلا ح هاى
موجود به جوانان بود . وى هر پنچشنبه و جمعه كه به زنجان مى آمد در يك سرى جلسات مذهبى
و دينى به صورت سرى و مخفيانه شركت مى كرد و طى اين فعاليت ها بود كه از طريق نيروهاى
ساواك شناسايى شد و در زنجان تحت تعقيب قرار گرفت."
زمانى
كه انقلاب اسلامى به پيروزى رسيد، در ابتداى سال 1358 وقتى مردم از نظر اقتصادى با
مشكلات زيادى مواجه شده بودند، وى جهت رفع نيازهاى روزمره مردم به همراه چند نفر اقدام
به تأسيس يك سرى شركت هاى تعاونى كرد.
با آغاز
جنگ بين ايران و عراق، حاج كمال با توجه به تخصص خود از اداره كشاورزى به اداره جهاد
سازندگى معرفى شد و در قسمت تداركات جهاد مشغول به كار شد . وقتى مطلع گرديد كه ضدانقلاب
در كردستان خرابكارى مى كند به كردستان رفت و پس از مدتى به سپاه قيدار پيوست .
سپس
با تشكيل دو گروهان رزمى و جهادى فعاليت خود را در جبهه ادامه داد . وى جهت آمادگى
رزمى و دفاعى ا ي ن دو گروهان به مدت سه ماه يكى از اين گروها ن ها را به انگوران و
ديگرى را به قيدار اعزام نمود و پس از كسب آمادگى براى اولين بار از استان زنجان اين
دو گروهان را به جبهه سومار اعزام كرد.
در زمانى
كه فقدان واحد مهندسى رزمى را در جبهه ها احساس كرد، به همراه ديگر همرزمان خود با
برنامه ريزى دقيق در قالب فعاليت هاى رزمى مهندسى، اقدام به تاسيس جاده، كارخانه يخسازى،
حمام و ... كرد. پس از آن بصورت يك رزمنده عادى به خط مقدم جبهه رفت . وى مرتب در فكر
رفع مشكلات جهاد سازندگى در پشت جبهه و رزمندگان در خطوط مقدم بود .
بعنوان
نمونه يك بار كه در سال 1361 در منطقه حضور داشت بچه هاى رزمنده حمام نداشتند و مجبور
بودند جهت استحمام به منطقه ميمك بروند.وقتى از اين مسئله مطلع شد يك نفر را بعنوان
معمار انتخاب كرد و خود دوشادوش كارگران شروع به كار كرد و حمام را ساخت . همچنين جهت
تامين آب شرب مردم لرستان به ايجاد كارخانه يخ سازى صالح آباد اقدام كرد . و به خاطر
همين سخت كوشى و مسئوليت پذيرى از سوى وزارت جهاد سازندگى و ستاد نيروى زمينى سپاه
مورد تقدير قرار گرفت و لوح تقديرى به او اعطا شد.
او در
جبهه به عنوان مسئول مهندسى رزمى جهاد زنجان و سپس با عنوان معاونت مهندسى رزمى فعاليت
داشت و در پشت جبهه به امر تبليغات جنگ يارى مى رساند. اين مسئوليت ها سبب شده بود
كه وقت كمترى را صرف امور خانه و خانواده بكند . همسرش در اين باره مى گويد:
"من نمى توانم بگويم كه حا ج كمال اوقات فراغتى هم داشت، زيرا ايشان مر تب درگير
مسائل مختلف جنگ بود .
وقتى
هم كه روزهاى آخر هفته را به زنجان مى آمد تا ساعت 2 بامداد در خانه يا بيرون از خانه
درصدد رفع مسائل موجود بود؛ البته برنام ههاى خاصى را براى اين روزها اختصاص مى داد.
از جمله
رفتن به هيئت و نمازجمعه . در ضمن اگر در منزل مشكلى يا كارى پيش مى آمد در رفع آن
اقدام مى كرد و اگر فرصتى پيش مى آمد سعى مى كرد در كارهاى خانه نيز به من كمك كند
. ايشان به قدرى كم به خانه مى آمد كه بچه ها تصور مى كردند كه باباها مهمان هستند
. حتى وقتى حا ج كمال از جبهه م ى آمد فرزند كوچكترم مى گفت: بابا شما هم در خانه تان
از اين فنجانها استفاده مى كنيد؟
يا اينكه
گاهى مى گفت: بابا اين حوله مخصوص ماست، لطفاً آن را به خانه تان نبريد ."
"حاج كمال بدون اينكه به سمت خود توجهى بكند هر كارى را به عهده مى گرفت. يك بار
كه در حال پوست گرفتن بادمجان بودم، گفت : "ما نيز در حج از اين وسيله جهت پوست
گرفتن بادمجان استفاده مى كنيم." گفتم : "مگر شما در حج آشپزى هم مى كنيد."
و ايشان گفت: "در اوقاتى كه بيكار هستم در آشپزخانه كمك م ى كنم." و اين
در حالى بود كه همسرم در مراسم حج مسئوليت معاونت حج را
به عهده
داشت ." يك بار به ايشان گفتم : جهاد واجب كفايى است نه عينى، پس چرا اين همه
به جبهه مى روى. او پاسخ داد : درست است كه جهاد واجب كفايى است ولى نمى خواهم بعد
از جنگ وقتى فرزندانم سوال كردند پدر! زمان جنگ چه كردى؟ براى آن جوابى نداشته باشم."
كمال
چون جزء اقشار محروم جامعه بود از اين رو در مناطق جنگى نيز وقتى با افراد كم سن و
سال و محروم دوست مى شد، با شوخى پولشان را از جيب شان درمى آورد مقدار بيشترى سرجايش
مى گذاشت و وقتى آنها متوجه جيبهايشان مى شدند مى ديدند پولهايشان زياد شده است متوجه
عمل حاج كمال مى شدند.
يكى
از دوستان كمال نقل مى كند كه: "حاجى تنها يك فرمانده نبود بلكه در هركارى كمك
مى كرد. روزى مى خواستيم قطعات يك پل را كه عراق منهدم كرده بود، از داخل آب بيرون
بياوريم و مجدداً بازسازى كنيم . هوا به شدت سرد و آب سردتر از هوا بود . كمال جان
نثار وقتى به نزد ما آمد و متوجه مشكل شد، لباسها يش را درآورد و داخل آب شد و با زحمت
زياد قطعات فلزى را از آب خارج كرد و ما آن پل را دوباره ساختيم ." حا ج كمال
در عين حال زمانى كه از جبهه بازم ى گشت همراه با نيروهاى سپاه در سطح جامعه فعاليت
مى كرد. منصور حسن لو از يارانش در اين باره م ى گويد: "اوايل پيروزى ا نقلاب
بود كه نيروهاى منافق به شدت در سطح شهر فعاليت مى كردند. حاج كمال بسيار از اين افراد
منزجر بود . يك بار از سپاه اعلام شد كه امروز فعاليت گروهكها تشديد شده است . ما به
همراه بچ ه ها و ايشان در سطح شهر مشغول بازرسى بوديم، در بلوار استقلال (زنجان) گروهى
از منافقين را ديديم كه در جلوى مغازه اى تجمع كرده بودند . دسته جمعى به آن مغازه
رفتيم، درگيرى سختى درگرفت به نحوى كه تيراندازى شد و يكى از نيروهاى منافق به هلاكت
رسيد و يكى هم فرار كرد، بقيه را دستگير كرده و تحويل مقامات قضايى داديم.
در اين
حال در جهاد سازندگى در كنار مسئوليت رزمى - مهندسى، مسئولي ت هاى ديگرى هم داشت از
جمله مسئول صنفى و تداركات جهاد زنجان بود . در طول جنگ، در عمليات خيبر از ناحيه سر
تركش خورد ولى چون در آن عمليات، جهاد زنجان مسئول حفاظت از پل سيدالشهداء بود به عقب
باز نگشت و با سر باندپيچى شده در خط مقدم ماند و حتى براى ساعتى استراحت نكرد.
همسر
وى به نقل از يكى از دوستان حا ج كمال مى گويد: "در جزاير مجنون براثر درگيرى
با نيروهاى عراقى گروهى از رزمندگان در خط مقدم به شهادت رسيدند و حمل اجساد به عقب
ممكن نبود .
حاج
كمال وقتى متوجه شد كه اجساد شهدا به عقب برگردانده نشده است به هنگام تاريكى شب ماشين
را سوار شد و به جلو رفت و اجساد شهيدان را باز گرداند ." اين در حالى است كه
يكى از دوستان تعريف مى كرد: به علت اينكه با كوچكترين حركتى از طرف عراقى ها آتش گشوده
مى شد رعب و وحشت سختى در آن شب مستولى بود و كسى به خط مقدم نمى رفت ولى حاج كمال
با شجاعت و جرأت خاصى اين كار را انجام داد."
حا جكمال
با ديگران بخصوص افراد رده پايين بسيار صميمى بود و با ديگران در كارها مشاركت مى كرد
و حتى اگر با كسى صميمى هم بود، نم ى گفت فلان كار را براى من انجام بده . زمانى هم
كه مى خواست كارى را برعهده كسى بگذارد با شوخى از آنها كارى را مى خواست نه اينكه
مستقيماً بگويد كارى را انجام بده .
مثلاً
براى اينكه بداند طرف مقابل كار محول شده را انجام داده است يا نه، مى گفت: "خُب
فلانى تعريف كن چه كارهايى امروز انجام داده اى." و او هم كه متوجه منظور حاجى
مى شد مى گفت: "حاجى بيش از اين شرمنده ام نكن." وى به علت علاقه شديدى كه
به شهيد چمران داشت همواره عنوان م ى كرد كه دوست دارد مانند وى شهيد شود و همانطور
شد كه آرزو داشت.
درباره
چگونگى شهادت كمال جا ن نثار يكى از دوستانش مى گويد: "آخرين ديدار من با حاج
كمال يك روز قبل از شهادت وى بود . سال 1365 قبل از شروع عمليات والفجر 9 در منطقه
سقز بوديم و يك گردانى تحت عنوان قائم تشكيل شده بود كه از طرف استاندارى و سپاه افرادى
را به خط مقدم مى فرستادند، تا از نيازهاى رزمندگان مطلع شوند . مسئول پشتيبانى حاج
كمال و احمد يوسفى بودند كه شب قبل به سقز آمده بودند و تا صبح به نيايش پرداختند
. صبح موقع حركت به حاج كمال گفتم كه: "كردهاى منافق اطراف را گرفته اند و موقعيت
خطرناك است ." ولى ايشان قبول نكرد و با اشتياق و چهره خندانى از من خداحافظى
كرد .
شب هنگام
خبر دادند كه حاج كمال جان نثار و احمد يوسفى با هم به شهادت رسيد ه اند. خبر شهادت
او مانند پتكى بر سر قرارگاه بود به نحوى كه همه احساس بى پناهى مى كردند. آن شب كار
ما از گريه گذشته بود و ضجه هاى سوزناك نيز نم ى توانست آراممان كند."
همسر
شهيد احمد يوسفى نيز نحوه شهادت كمال جان نثار و احمد يوسفى را به نقل از دوستان اين
دو شهيد چنين نقل مى كند: "پيش از حركت به منطقه مورد نظر براى نقشه بردارى از
منطقه، حاج كمال و احمد يوسفى كنار هم بودند . نماز ظهر و عصر را به اصرار حاج كمال
به امامت احمد يوسفى به جا آورديم . وقتى به منطقه رسيديم به دسته هاى مختلف تقسيم
شديم، من همراه احمد يوسفى و حاج كمال جان نثار حركت مى كردم.
در راه
گلوله توپى فرود آمد و من نزديك تانكر آب خم شدم تا آبى بنوشم، از آن دو هم خواستم
كه كمى صبر كنند تا من هم به آنها برسم؛ در بين اين گفتگو بوديم كه گلوله دوم به آن
طرف تانكر اصابت كرد. و بلافاصله گلوله سوم هم فرود آمد. از ميان گرد و غبار دو نفر
را ديدم كه به زمين افتادند، با صداى بلند حاج كمال و احمد يوسفى را صدا كردم و از
آنها براى حمل اين اجساد كمك خواستم . وقتى دقيق تر شدم ديدم اجساد اين دو عزيز است؛
شهيد جان نثار در همان لحظه به شهادت رسيده بود."
به اين
ترتيب حا ج كمال جا ن نثار در ششم مهرماه سال 1365 در ماه محرم، در ارتفاعات لارى بانه
در منطقه شيلر و هزار قله منطقه غرب، در اثر اصابت گلوله توپ به شهادت رسيد . وى به
هنگام شهادت سه فرزند پسر از خود به يادگار گذاشت.