نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / حمید آزادیان / متن / خاطره / آزادیان

مادر شهید :

ایشان خیلی اخلاق خوبی داشتند. ایشان خیلی با همه خوش برخورد بود و همه اقوام را تا اندازه ای دوست داشت و احترام می گذاشت. از کودکی به معنویات نماز و غیره زبان زد بودند. در زمان پیروزی انقلاب هم خیلی فعال بودند در تظاهراتها و برنامه های مذهبی. یک شب ایشان روی پشت بام رفته بودند و مرگ بر شاه می گفتند که شناسایی می شوند و یک نارنجک به طرف ایشان پرتاب می شود که ایشان از پشت بام به حیاط خانه پرتاب می شوند اما الحمدالله هیچ صدمه ای به ایشان نمی زند. یک روز هم در فرار از دست رژیم ایشان زیر دست و پا می ماند اما باز اتفاق خاصی برای ایشان نمی افتد ولی بعد از 2 روز ایشان مریض شد و بعد ما متوجه شدیم که تمام بدن ایشان زخم شده بود.

بعد از پیروزی انقلاب هم که جنگ شروع شد اولین بار از طرف مدرسه رفتند که من اول قبول نمی کردم اما با اصرار ایشان من قبول کردم وقتی که برگشت خیلی متحول شده بود و رفت در بسیج ثبت نام کرد. ایشان 3مرتبه به جبهه رفتند که 2 مرتبه آخر را به جزیزه مجنون رفتند. آخرین بار 64/12/24 بود که آمد خانه و با ما خداحافظی کرد اما چون می دانست من خیلی بی تابی می کنم چیزی به من نگفت و بعد به راه آهن رفت. دفعات قبل هیچ موقع وصیت نامه نمی نوشت. نامه می نوشت.

ایشان بعد از طفولیت وارد مدرسه شد و تا سوم دبیرستان به تحصیل عدم داد و بعد هم به جبهه رفت و شهید شد. ایشان نماز شب را همیشه می خواند و مرتب روزه می گرفت و هر چه ما مخالفت می کردیم فایده ای نداشت حتی مرا هم به نماز شب تشوق می کرد. یک شب من نیمه های شب از خواب بیدار شدم و متوجه شدم که ایشان در راهرو ایستاد و مشغول نماز شب است و تا صدای مرا شنید سرشان را تکان دادن که من متوجه شوم و من خیلی از این کار خدا را شکر کردم و دیگر نمی توانستم چه باید بکنم و این خاطره همیشه در ذهن من باقی مانده است.