نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / اسداله آزادی نژاد / متن / خاطره / آزادی نژاد

مادر شهید:

تازه شهید شده بود خواب دیدم، یک در گاراژی بزرگ روبروم مشاهده می کردم. رفتم پشت در ایستادم و گفتم: در را باز کنید می خواهم پسرم اسدالله را ببینم. در باز شد در دیگری مشاهده کردم که ده قدمی جلوتر از در قبلی بود. پشت در ایستادم و درخواستم را گفتم. از لابه لای در منبری دیدم که دکتر شهید بهشتی روی آن نشسته و سخنرانی می کند. اطراف منبر انبوهی از جمعیت بود و سخنان استاد را گوش می کردند. از لابه لای جمعیت اسدالله بلند شد و به طرف من آمد و منم با صدای بلند نامش را صدا می زدم، گفتم در را باز کن تا من بیایم داخل. در جواب گفت: نه مادر برو، اینجا جای ماست نمی شود شما بیایی.

بار دیگر خواب دیدم از سفر آمده یک سبد پر از میوه های خیار و انار و سیب که داخل سبد گذاشته بود. یکی از او پرسید اینها چیست؟ برای چه کسی آورده ای؟ لبخندی زد و گفت: همه اینها را برای پدر و مادرم آورده ام.

شبی خواب دیدم داخل رواق امام موسی بن جعفر (ع)، کنار رواق امام جواد (ع) ایستاده بود و من و خواهرش هم کنار او ایستاده بودیم. یک تیر چراغ برق کنار قبور افتاده بود، او با تمام قدرتی که داشت تیر را بلند کرد و کنار قبور گذاشت. آنجا خیلی نورانی شد. یک تشک سفید و تمیز در ابعاد دو متر در آنجا پهن بود. از او پرسیدم اسدالله این تشک ها و جا و مکان برای کیست؟  گفت: اینجا جای مادر است، جای شماست.