نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / محمدحسین آذرنوش / متن / زندگی‌نامه / زندگینامه پاسدار شهید محمدحسین آذرنوش فرزند علی
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه ای از زندگینامه پاسدار شهید محمدحسین آذرنوش فرزند علی
شهید محمدحسین آذرنوش در تاریخ 1344/4/3 در روستای کرکهرک شهرستان قصرشیرین متولد شد. در آن زمان ظلم و ستم حکومت شاهنشاهی محمدرضا پهلوی بر ایران سایه افکنده بود. به علت سیاست های غلط و خائنانه این حکومت اکثر مردم روستاهای کشور مخصوصاً روستاهای محروم و مرزی شهرستان قصرشیرین در استان کرمانشاه در فقر مالی و فرهنگی به سر می بردند. روستای محل تولد این شهید فاقد هرگونه امکاناتی بود. حتی مردم این روستا از داشتن آب آشامیدنی سالم، برق، جاده و دیگر امکانات ابتدایی و اولیه زندگی محروم بودند. عده ای از مردان و جوانان این روستا به منظور کسب در آمد ناچیزی آواره دیار غربت می شدند. شهید محمدحسین آذرنوش در خانواده ای بسیار فقیر و نیازمند به دنیا آمد. پدرش گاهاً به کار کارگری و دامداری در روستا می پرداخت و بعضی اوقات از سال جهت کسب در آمد ناچیزی به شهرستان قصرشیرین می رفت و در باغات و کوره گچ های این شهرستان به کار کارگری می پرداخت. به علت کمبود امکانات اولیه زندگی و نبود در آمد اوضاع اقتصادی و خیم و زندگی در این روستا بسیار طاقت فرسا بود بعضی از خانواده به شهر مهاجرت می کردند. در بهار سال 1345 که شهید محمدحسین کمتر از یک سال داشت خانواده ایشان به شهر قصرشیرین مهاجرت کردند و پدرش از طریق کارگری تامین معاش می کرد.
در مرداد ماه سال 1347 شدیداً بیمار شد بطوری که بسیار بی حال و در آتش تب می سوخت و مدام مادرش او را در بغل می گرفت و اشک می ریخت اما از این بیماری جان سالم به در برد. در خرداد ماه سال 1353 در حالی که چند روزی بود که امتحانات پایانی کلاس دوم ابتدایی را گذرانده بود مادرش در اثر درد سخت زایمان و خونریزی و کمبود امکانات و عدم اطلاعات صحیح و عدم اطلاع رسانی از طرف مراکز بهداشتی و درمانی وقت به همراه نوزادش جان به جان آفرین تسلیم کرد. با وجودی که کودکی بیش نبود اما با تمام وجود مرگ مادر را احساس می کرد. او که بسیار به مادر وابسته بود اکنون می دانست کسی را از دست داده است که مهر او ریشه در عمق جانش داشته است. با وجودی که هیچوقت مادر را فراموش نکرد اما آرام آرام به پدر خو گرفت و بعد از مرگ مادر، پدرش ازدواج نکرد. پدرش در فروردین سال 1386 دار فانی را وداع گفت. شهید محمدحسین آذرنوش از همان دوران کودکی بسیار مهربان و دوست داشتنی بود. در دوران ابتدایی بسیار زرنگ و با هوش بود. بسیار شیرین زبان و با شخصیت بود خیلی سریع با دیگران مخصوصاً با بزرگ ترها دوست می شد. از همان دوران کودکی به علت باهوش بودن و اخلاق خویش، خویشاوندان و اشنایان او را دکتر صدا می زدند و همچنین او را به نام خانوادگی می شناختند و او را به نام کوچک صدا نمی زدند و هر وقت نامی از آذرنوش برده می شد همگی می دانستند که منظور اوست. از همان ابتدا به مسائل مذهبی بسیار علاقه مند بود و با سوالات زیاد در مورد دین و مذهب اطرافیان را کلافه کرده بود.
با اوج گرفتن انقلاب اسلامی با وجودی که سنی از این شهید نگذشته بود ولی علاقه بسیار زیادی به امام (ره) نشان می داد و او را خیلی دوست می داشت با توجه به هوش بالایی که داشت اما با شروع تحصیل در دوران راهنمایی علاقه و میل او به تحصیل و ادامه آن کاهش یافت. روز به روز علاقۀ او به امام خمینی بیشتر می شد و با اشتیاق به سخنان او گوش می داد. با شروع جنگ تحمیلی اوضاع در شهرستان قصرشیرین بسیار وخیم شد و با توجه فاصلۀ بسیار کمی که با مرز عراق داشت مدام زیر آتش مستقیم دشمن قرار داشت و این شهر خیلی زود به دست دشمن بعثی افتاد. مردم این شهر آوازۀ دیار غربت شدند. خانوادۀ این شهید هم مثل سایر مردم خانه و کاشانۀ خود را به  همراه تمام وسایل رها کرده و ابتدا به همدان رفتند و پس از چند روزی به دهستان حیدریه گیلانغرب روستای کاظم خانی یا به عبارتی روستای هاربر آمدند. هیچ فامیلی و یا اشنایایی در این دهستان نداشتند و قبلاً هیچ وقت به اینجا نیامده بودند و تنها به دعوتت یکی از اشنایان ساکن سرپل ذهاب که به این دهستان مهاجرت کرده بود به اینجا آمدند. در اواخر تابستان سال 1360 خانواده ایشان به اسلام آبادغرب مهاجرت کردند و در بهار سال 1362 به شهرک شهید مطهری (دولابی) گیلانغرب مهاجرت کرده و در آنجا مستقر شدند. شهید محمدحسین آذرنوش علاقه زیادی برای حضور در جبهه نشان می داد و مرتب از خانواده درخواست می کرد که به او اجازه داده شود تا در جبهه حضور پیدا کند . پدرش خیلی به او علاقه مند بود و بسیار او را دوست می داشت. شهید هم بیش از حد به پدر علاقه مند بود و خیلی به پدر احترام می گذاشت و بسیاری از امورات شخصی پدر را انجام می داد. شهید آذرنوش مدرسه را رها کرد و برای رفتن به جبهه بیقراری می کرد.
 سرانجام موافقت پدر را جلب نمود و در اوایل زمستان سال 1363 عازم جبهه شد. از همان ابتدای حضور در جبهه میل خود را به شهادت نشان داد و مرتب می گفت دوست دارم شهید بشوم. چند روز پیش از اتمام آخرین مرخصی 18 روزه اش در مورخه 64/4/8 نامه ای برای خانواده اش به جا گذاشته است که متن آن به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
«هرگز مپندارید کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند بلکه زنده اند و نزد خدایشان روزی می خورند»
قرآن کریم
چقدر از خدا خواستم و دست خسته ام را بسویش دراز کردم که شهادت را نصیب این بندۀ حقیرش نماید. پدر جان من می دانم که این آخرین مرخصی است که در مورخه 64/4/8 آمده ام و فقط و فقط این 18 روز را نزد شما هستم و بعداً به پیش خدایم صعود می کنم پدر جان مبادا بعد از شهادتم ناراحت شوی و وجدان مرا عذاب دهید.
دیشب خواب دیدم و صد در صد خوابم حقیقت دارد که انشاء الله شهید می شوم. این را هم بگویم که بعد از شهادتم خواهرم با دستهای خودش مرا غسل دهد گر چه می دانم به جای مادر زحمت زیادی برایم کشیده است و من هرگز نتوانستم که آنها را جبران کنم امیدوارم که مرا حلال کند. در ضمن از برادرانم و دیگر برادران نیز می خواهم که ادامه دهندۀ راه برادران شهید خود باشند اگر توانستند به جبهه بروند و اگر نتوانستند سنگر مدرسه را خالی نکنید . انشاء الله
(خداوند کلی شما را توفیق عطا بفرماید)
محمد حسین آذرنوش
همانطور که از خدا خواسته بود شهادت نصیبش شد در مورخه 64/8/15 در پل جمهوری جبهه شیخ صالح جوانرود به همراه چند تن از همرزمانش در حالی مشغول ریختن گلوله های کاتیوشا بر سر دشمنان بودند به شهادت رسیدند و پیکر پاکش در مزار روستای چم امام حسن شهرستان قصرشیرین به خاک سپرده شد که روحش شاد و یادش گرامی باد