نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / عسکر بابکی زاده / متن / زندگی‌نامه / زندگینامه
زندگی نامه شهید عسکر بابکی زاده فرزند حیدر
در تاریخ 1347/7/1 در خانواده ای مسلمان و مستضعف و عشایر، از مادری مهربان و غیرتمند که پا به پای مردان در  گله داری و عشایری کار می کرد و پدری که فردی زحمتکش و مقید به اسلام و مبانی اسلامی بود دیده به جهان گشود و بعد از گفتن اذان و اقامه اسم نازنین (عسکر) در گوشش خوانده شد. دوران طفولیت از سینه پر مهر مادر شیره جان نوشید و وجودش از مهر مادر مالا مال گشت چنان که تمام عمر پر برکتش برای نام مادر احترام و قداست خاصی قائل بود که در دست نوشته هایی که از آن شهید به یادگار مانده قابل اثبات است. بعد از دوران طفولیت و در هفت سالگی که تمامی بچه ها به مدرسه و کلاس درس و تحصیل مشغول می شوند این کودک و خانواده اش بدور از امکانات شهری و در روستا بسر می بردند و به دلیل اینکه روستاهای زمان سفاک پهلوی فاقد همه گونه امکانات و مدرسه بود و از نظر بضاعت مالی این امکانات فراهم نشد که به شهر برای تحصیل بیاید و در همان روستای محل سکونت به شهر به کار شریف دامداری و کشاورزی مشغول شد.
در سال 1357 و در اوج مبارزات انقلابی مردم ایران اسلامی با آن که بیش از 10 سال نداشت به اتفاق پدر در چند راهپیمایی شرکت نمود و از همان زمان عشق به اسلام در دل این کودک شعله ور شد و تمامی سخنرانی های امام را از رادیو گوش می کرد تا انقلاب به پیروزی رسید و ایران اسلامی به محرومان و پا برهنگان عزت داد ولی با تحریکات ابر نکبت عالم آمریکای جهانخوار کشور عراق و صدام بعثی و در سال 1359 دست به حمله همه جانبه به مرزهای میهن اسلامیمان زد و طی چند روز بخشهای وسیعی از خاک مقدس ایران را به تصرف خود در آورد که جوانان برومند اسلامی ذلت را نپذیرفته و با فرمان تاریخی امام راحل تشکیل ارتش 20 میلیونی و بسیج مردمی از تمامی اقشار جامعه که در مقابل تجاوز بعثیان عراقی شروع به دفاع کردن از مرز و بوم و آرمانهای انقلاب اسلامی نمودن و به صدای «هل من ناصراً لینصرنی» امام و پیشوای خود جواب گفته و به جبهه های حق علیه باطل شتافتند که در این زمان آن شهید گرانقدر در پشت جبهه ها و در سنگر خدمت دیگر مشغول بود که شهرستان گیلانغرب نیز تقریباً خط مقدم بود و نیروی دژخیم عراق تا پشت دروازه های شهر آمده بود که خدمت به پشت جبهه از اولویتهای دوم جنگ بود محسوب می شد و آرزوی او خدمت در جبهه و کنار برادران رزمنده و از همه مهم تر شهادت در راه خدا بود که آن شهید گرانقدر به وظیفه دینی و شرعی خود عمل نمود تا در سال 1366 به خدمت مقدس سربازی اعزام و به جبهه مهران رفت تا برای پاسداری از کیان جمهوری اسلامی و وظیفه دینی و مذهبی خود عمل نماید شوق ایثار و شهادت در او به اوج رسید تا جائی که دنیا را زندان روح و جان می دانست و دنیا را برای خود کوچک می شمرد و شهادت را به عنوان آزادی از دنیا و پیوستن به آخرت را یک وظیفه و فخر می دانست و همزمان با حمله مرصاد در جبهه مهران هفت روز در محاصره عراق قرار گرفت که بعد از 7 روز دلاوری و محاصره شکسته شد که از فرط خستگی و جنگ و مقاومت دلیرانه به حالت بی هوشی افتاده که برادران دیگر به عنوان شهید او را به تهران انتقال می دهند که بعد از 24 ساعت مأمور تخلیه شهداء متوجه اشتباه دیگران می شود و او را به بیمارستان انتقال می دهند و بعد از چند روز بستری شدن به محل خدمت خویش مراجعت می نماید و در کنار دیگر برادران رزمنده مشغول خدمت و پاسداری از مرز های ایران اسلامی می شود که در همین چند روز متوجه پایان جنگ و امضاء قرار داد با عراق می شود از آنجایی که این شهید گرانقدر شوق شهادت در سر داشت و در طول عمر کوتاه و گرانقدرش عشق را یک جور معنا می کرد و آن هم شهادت در راه دین و قرآن و پاسداری از انقلاب اسلامی می دانست و دنیا را چنان زندان تن می دانست و شهادت را رهایی از این زندان و فرود تمام پاکیها می دانست و از انکه جنگ به پایان رسیده و سعادت شهادت نصیبش نشده و از شهداء جا مانده بود آزرده خاطر بود و بعد از خدمت سربازی در سنگر دیگر یعنی تولید و خودکفایی بار دیگر مشغول دامداری و کشاورزی شده ولی این کار او را راضی نکرد و به برادران گروه تفحص پیوست و ضمن دامداری و کشاورزی این وظیفه خطیر را نیز تقبل نمود که در طول خدمت در این راه تعداد 5 قبضه اسلحه ژ سه یک تیر بار ام ژ س و مقادیر زیادی انواع فشنگ و تجهیزات رزمی و جنگی نیز که از زمان جنگ باقی مانده بود نیز به برادران سپاه پاسداران تحویل نمود و یکی از سازمان جهنمی منافقین کوردل که خود را سرباز عراقی معرفی نمود به اسارت در آورده و به پاسگاه میان تنگ سومار تحویل نمود. از آنجایی که صداقت و پاکی و عشق به شهادت در او موج می زد  همیشه و به هر نحو در خدمت اسلام و انقلاب بود که در سال 71 با زنی معمنه ازدواج نمود و زندگی مشترک خود را آغاز کرد و همزمان مشغول خدمت در دو سنگر تولید و پاکسازی مناطق آلوده به مین و همکاری جدی با برادران تفحص بود در تاریخ 1375/1/5 در حالیکه با برادران تفحص مشغول کاوش برای بیرون کشیدن شهدا بود با مین باقی مانده از عراقیان بعثی برخورد نمود که از ناحیه سینه دچار محروحیت شدید گردید و ندای حق را لبیک گفته و به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت رسید و در یک پرواز عاشقانه به سوی معبود خود پر کشید و از میان ما به سرای باقی شتافت. ثمره زندگی مشترک ایشان و یادگار زنده ی او یک شیر پسر است که به نام بزرگ پرچم دار اسلام و صاحب ذوالفقار نام مبارک علی نهاده. امید است که راه پدر را پیشه گیرد زیرا ما هر چه داریم از رشادت و جوانمردی همین شهدا می باشد.