تأملي فقهي بر فرهنگ عمليات استشهادي
يکشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۱۰:۵۳
«فرهنگ ايثار و شهادت» از ويژگي هاي اديان الهي به ويژه دين مقدس اسلام است. اساساً ايثار و فداكاري و از خود گذشتگي فقط در منطق اديان الهي مفاد و مفهوم پيدا مي كند. مكتبي كه جهان را منحصر به عالم طبيعت مي داند و عالم غيب و حساب و كتاب و قيامت را انكار مي كند، دليلي ندارد پيروان خود را به ايثار فرا بخواند. هيچ مكتب مادي نمي تواند پيروان خود را بي آنكه انتظار متقابلي از ديگري داشته باشد، به فداكاري دعوت كند. زيرا تنها معيار و ميزان «نفع خويش» است و بس. اگر گذشتن از مال و بخشيدن آن به ديگران هم در اين بينش با تكلفاتي قابل توجيه باشد، از جان گذشتگي به خاطر ديگري هيچ توجيه معقولي ندارد. ايثار و از جان گذشتگي تنها در مكاتبي قابل توجيه است كه فراتر از زندگي در اين دنيا، اعتقاد به زندگي جاويدان در آخرت نيز در آن مطرح باشد. كسي ميتواند اهل ايثار و فداكاري باشد كه به سعادتي براي خود پس از مرگ معتقد باشد و به خاطر رسيدن به مقام قرب الهي از خود بگذرد. استقبال از شهادت كه اوج ايثار و فداكاري و از جان گذشتن است تنها از انساني سر ميزند كه به عالم غيب و آخرت معتقد باشد؛ از همين رو حضرت امام خميني، رهبر فقيد انقلاب اسلامي در سال هاي آغازين پس از
پيروزي انقلاب فرمودند كه مبادا فريب شعارهاي دروغين مكاتب مادي را بخوريد. ايشان شعارهاي «ايثار و از جان گذشتگي» رهبران كمونيسم را فريبه كاري و بازيگري ميدانست كه به منظور فريب دادن و بهرهكشي از سادهلوحان سر داده ميشود(صحيفه ي نور، ج 2، 5 و 18؛ ج 4، 252). «عمليات شهادتطلبانه» در اين مقاله به اقدامي اطلاق ميشود كه شخصي با قصد قربت و با علم به شهادت و با هدف ضربه زدن به دشمن، به انجام آن مبادرت ميورزد و در اين راه كشته شود. در تاريخ اسلام و سيره ي اولياي الهي بالاخص سالار شهيدان حضرت امام حسين(ع) و يارانش، نمونه ي اين اقدام به چشم ميخورد و امروزه نيز با شيوه ي جديد در ممالك اسلامي وجود دارد. در اين مقاله تلاش شده است با تفكيك عمليات استشهادي از عمليات انتحاري، مشروعيت شهادت طلبي در آيات، روايات، سيره ي معصومان و لسان فقهاي شيعه و سني را مورد بررسي قرار دهيم.
چكيده
«فرهنگ ايثار و شهادت» از ويژگي هاي اديان الهي به ويژه دين مقدس اسلام است. اساساً ايثار و فداكاري و از خود گذشتگي فقط در منطق اديان الهي مفاد و مفهوم پيدا مي كند. مكتبي كه جهان را منحصر به عالم طبيعت مي داند و عالم غيب و حساب و كتاب و قيامت را انكار مي كند، دليلي ندارد پيروان خود را به ايثار فرا بخواند. هيچ مكتب مادي نمي تواند پيروان خود را بي آنكه انتظار متقابلي از ديگري داشته باشد، به فداكاري دعوت كند. زيرا تنها معيار و ميزان «نفع خويش» است و بس. اگر گذشتن از مال و بخشيدن آن به ديگران هم در اين بينش با تكلفاتي قابل توجيه باشد، از جان گذشتگي به خاطر ديگري هيچ توجيه معقولي ندارد. ايثار و از جان گذشتگي تنها در مكاتبي قابل توجيه است كه فراتر از زندگي در اين دنيا، اعتقاد به زندگي جاويدان در آخرت نيز در آن مطرح باشد. كسي ميتواند اهل ايثار و فداكاري باشد كه به سعادتي براي خود پس از مرگ معتقد باشد و به خاطر رسيدن به مقام قرب الهي از خود بگذرد. استقبال از شهادت كه اوج ايثار و فداكاري و از جان گذشتن است تنها از انساني سر ميزند كه به عالم غيب و آخرت معتقد باشد؛ از همين رو حضرت امام خميني، رهبر فقيد انقلاب اسلامي در سال هاي آغازين پس از
پيروزي انقلاب فرمودند كه مبادا فريب شعارهاي دروغين مكاتب مادي را بخوريد. ايشان شعارهاي «ايثار و از جان گذشتگي» رهبران كمونيسم را فريبه كاري و بازيگري ميدانست كه به منظور فريب دادن و بهرهكشي از سادهلوحان سر داده ميشود(صحيفه ي نور، ج 2، 5 و 18؛ ج 4، 252). «عمليات شهادتطلبانه» در اين مقاله به اقدامي اطلاق ميشود كه شخصي با قصد قربت و با علم به شهادت و با هدف ضربه زدن به دشمن، به انجام آن مبادرت ميورزد و در اين راه كشته شود. در تاريخ اسلام و سيره ي اولياي الهي بالاخص سالار شهيدان حضرت امام حسين(ع) و يارانش، نمونه ي اين اقدام به چشم ميخورد و امروزه نيز با شيوه ي جديد در ممالك اسلامي وجود دارد. در اين مقاله تلاش شده است با تفكيك عمليات استشهادي از عمليات انتحاري، مشروعيت شهادت طلبي در آيات، روايات، سيره ي معصومان و لسان فقهاي شيعه و سني را مورد بررسي قرار دهيم.
1. مقدمه و طرح مسأله
بدون شك يكي از رمزهاي موفقيت برقآساي اسلام در رسيدن به اهداف خود و گشودن قلب هاي انسان هاي شيفته ي حقيقت و دژهاي مستحكم سرزمين هاي مختلف در كمتر از نيم قرن، «فرهنگ ايثار و شهادتطلبي» در اين مكتب است. در مكتبي كه جهاد در راه خدا پلي براي رسيدن به «احدي الحسنيين» است، شكست معنا و مفهومي ندارد. مكتبي كه بتواند پيروانش را به گونهاي تربيت كند كه نبرد با دشمن و كشته شدن را رسيدن به سعادت ابدي بدانند، از هيچ قدرتي هراس نخواهد داشت و هيچ مانعي قادر نخواهد بود او را از رسيدن به اهدافش باز دارد و در ميانه ي راه متوقف سازد. تعاليم اسلام منطبق بر فطرت پاك انساني است؛ ازاين رو هر قدرتي كه مانع رسيدن اين تعاليم به مخاطبانش شود، با چنين روحيهاي از ميان برداشته ميشود. ملتي كه از شهادت استقبال كند، آمادگي لازم را براي ايثار و فداكاري و از خود گذشتگي در راه اهداف خويش داشته باشد، هميشه عزيز و سربلند بوده و مورد تحسين همه ي انسان هاي منصف و آزاده است. هيچ كس ملت ترسو و زبون و سست عنصر را كه به خاطر دل بستگي به دنيا و زندگي چند روزه تن به هر پستي و ذلتي مي دهد، تحسين نميكند. چنين قوم و ملتي هميشه مورد سرزنش مردم است. اسلام هيچگاه به ضرب شمشير در جهان پيش نرفته، اين مكتب آن قدر تعاليم و ارزش هاي انساني دارد كه دل هاي پاك را به خود جلب و جذب كند، و نيازي ندارد كه به زور سرنيزه بر مردم حكم براند. وجود روح ايثار و شهادتطلبي در مسلمانان صدر اسلام حكايت از آن دارد كه آنان با رضايت كامل و عشق و علاقه پيرو اين مكتب بودند، هيچگاه كسي با اجبار، دل درگرو مكتب و آييني نميسپارد و براي آن جان فشاني نميكند. دشمنان به خوبي اين رمز پيروزي را شناسايي كرده و در طول تاريخ تلاش كردند، مردم را از اين فرهنگ رهاييبخش جدا سازند. هيچ بعيد نيست اتهامي كه پارهاي از مستشرقين به اسلام وارد ساختند و گفتند: اسلام با شمشير گسترش يافت، با همين قصد و انگيزه صورت گرفته باشد. اگر از زورمداران و ستمپيشگان بگذريم، آشنايان با تاريخ نيك ميدانند كه بسياري از مردم دنيا با طيب خاطر به اسلام گرويدند و اين آيين پاك را پذيرفتند.
اما بسا كه براي جدا كردن مسلمين از فرهنگ جهاد و شهادت چنين اتهامي را مطرح كرده باشند تا مسلمين براي دفع اين اتهام سخن از جهاد و مبارزه به ميان نياورند. چنان كه بعضي از ساده لوحان و به اصطلاح روشن فكران در اين دام گرفتار آمدند. براي آنكه در برابر تبليغات مسيحيت كه خود را طرفدار صلح و آشتي معرفي ميكنند، به خيال خود از اسلام دفاع نمايند، با «جهاد» قهر كردند و سخن گفتن از جهاد و مبارزه را كوبيدن بر طبل جنگ خواندند. چنان كه حاكمان ستم گر اموي و عباسي كه به چيزي جز رياست و قدرت نميانديشيدند، تفكر «حرمت مبارزه با حكومت» را حتي اگر حاكم، جائر و ستم گر باشد، ساختند و پرداختند و روحانيان بيهويت را براي ترويج آن به كار گرفتند.
مبارزه ي حاكمان جائر با مكتب سالار شهيدان حسين بن علي(ع) و همه ي مظاهر آن به خوبي نشان گر آن است كه دشمن به خوبي از رمز موفقيت مسلمين آگاه شده و تمام تلاش خود را براي مقابله با آن به كار بسته است. روزي امويان نهضت عاشورا را «خروج عليه اميرالمؤمنين يزيد» خواندند تا مردم را فريب دهند و بتوانند كاروان حسيني را سركوب كنند(طبري، ج 3، 296)، روز ديگر عباسيان به منظور از بين بردن كانون جهاد و مبارزه عليه ظلم و بيعدالتي قبر مطهر آن حضرت را منهدم كرده و حريم حرم مطهر را شخم زدند(همان، ج 9، 185)، روزي ديگر با ايجاد اختلاف و نزاع ميان مسلمانان به قتل شيعيان و عزاداران حسيني پرداختند و خود پشت صحنه به رقص و پايكوبي پرداختند(ابن اثير، ج 9، 2.8). روزي ديگر استعمارگران و چپاول گران عالم به ريشهكن كردن مظاهر نهضت حسيني پرداخته و از برگزاري هر مجلس و محفل عزاداري ممانعت به عمل آوردند و توسط ايادي خود هم چون رضاخان ميرپنج در ايران، آتاترك در تركيه و امينالله خان در افغانستان با شعاير مذهبي به مبارزه برخاستند(مكي، ج 6، 279). روز ديگر در سرزمين هاي اشغالي فلسطين صهيونيست ها كنگره ي شيعهشناسي تشكيل داده و خواستار مبارزه با مظاهر نهضت حسيني و فرهنگ شهادت از يك سو و جلوگيري از گسترش فرهنگ انتظار ظهور مهدي موعود(عج) از سوي ديگر شدند. امروز نيز در غزه، به نسل كشي آوارگان بي پناه فلسطيني مي پردازند.
نهضت «شهادتطلبي» مسلمانان را كه از ظلم و بيعدالتي مستكبران عالم كاسه ي صبرشان لبريز شده، تروريسم ميخوانند تا با فريب افكار عمومي بتوانند آنان را قتل عام كنند. منطق امروز استكبار جهاني كاملا بر منطق امويان در كشتار كاروان حسيني در سال 61 هجري منطبق است. آن روز شهادتطلبي حسينيان را خروج عليه حكومت مشروع خوانده و آنان را متهم به خروج از اسلام ميكردند، امروز نيز شهادتطلبان پيرو امام حسين(ع) را تروريست ميخوانند كه با ترور بيگناهان، حقوق بشر و آزادي و عدالت- كه به ادعاي آنان اصول اخلاق آمريكايي است- را زير سؤال ميبرند!(نامه ي شصت تن از روشن فكران آمريكايي در دفاع از سياست هاي جنگ طلبانه ي دولت مردان آمريكا در سال 138. ش).
اين مقاله در صدد است به بررسي «عمليات استشهادي» با استناد به مباني فقهي بپردازد و به پارهاي از شبهاتي كه در اين زمينه مطرح ميشود، پاسخ گويد و با تبيين زواياي مختلف اين مسأله نشان دهد كه «عمليات شهادت طلبانه» شيوه ي نويني از قيام شهادت طلبانه ي امام حسين(ع) و يارانش در كربلاست. در كربلا امام حسين(ع) و ياران باوفايش با علم و آگاهي از اين كه در برابر دشمن تا دندان مسلح به شهادت خواهند رسيد، با هدف دفاع از دين و راه و روش رسول خدا(ص) و مبارزه با ظلم و بيعدالتي و تسلط افراد نالايقي كه صلاحيت رهبري جامعه اسلامي را نداشتند، ايستادند و جان خود را فدا كردند. نه تنها هيچ كس با هر عقيده و مسلكي آنان را به خاطر اقدام شهادت طلبانهشان سرزنش نكرد، بلكه آنان الگويي براي بشريت در طول تاريخ گشتند. تا ملتهاي تحت ستم و مستضعف براي دفاع از موجوديت خود در برابر متجاوزان جنايتپيشه، با عشق به لقاي الهي از مرگ و شهادت استقبال كنند، زيرا راهي مؤثر براي دفاع جز فداكردن جان ندارند. پرسش محوري مقاله اين است كه فقه پوياي اسلام چه تبييني از عمليات استشهادي دارد؟
2. ماهيت عمليات استشهادي
عمليات شهادت طلبانه به معناي عام آن به اقدامي اطلاق ميشود كه شخصي با قصد قربت و با علم به شهادت و با هدف ضربه زدن به دشمن به انجام آن مبادرت ميورزد و در اين راه كشته شود. در تاريخ اسلام و سيره ي اولياي الهي بالاخص سالار شهيدان حضرت امام حسين(ع) و يارانش، نمونه ي اين اقدام به چشم ميخورد. از آنجا كه عمليات استشهادي از نظر شكلي به انتحار و خودكشي شباهت دارد، عدهاي آن را جايز نميدانند. دلايلي كه در اين مقاله مورد استناد قرار ميگيرد، مشروعيت و فضيلت عمليات استشهادي به معناي عام را اثبات ميكند و طبعاً شامل عمليات استشهادي به معناي خاص آن هم ميشود، اما چون شبهات به نوع جديدي از عمليات استشهادي متوجه است، قلم به سمت و سوي اثبات اين نوع عمليات خاص معطوف ميشود. حقيقت اين است كه مشروعيت چنين عملياتي در مكتب تشيع كه پيروان آن افتخار انس با مكتب سيدالشهدا(ع) را دارند، آشكار است، اما به لحاظ پاره اي از سؤالات و ابهامات، در ميان اهل سنت، نيازمند تبيين و پاسخ گويي است. گروهي از علماي اهل سنت به خاطر ابتلا به اين سؤالات، با تكيه بر مباني فقه اهل سنت به دفاع از آن برخاستهاند. براي آنكه با تكيه بر مباني فقه اهل بيت نيز مشروعيت و فضيلت اين نوع عمليات روشن شود و ابهامات و سؤالات بر طرف گردد، به بررسي اين موضوع ميپردازيم، هر چند در خلال بحث به قراين و شواهدي هم اشاره خواهيم كرد كه بنا بر مباني اهل سنت و پيروان آن مذاهب قابل توجيه است.
3. وجوه افتراق عمليات استشهادي با عمليات انتحاري
دقت در عمليات شهادتطلبانه نشان مي دهد كه اين رفتار هم از جهت «قصد و انگيزه»، هم از جهت «هدف و غايت» و هم از نظر «آثار و پيامدها» با انتحار تفاوت اساسي دارد. غفلت از شكاف عميقي كه ميان اين دو گونه رفتار و عاملان آن وجود دارد، سبب شده كه عدهاي آن را با «انتحار» اشتباه كنند. كسي كه به مبارزه با دشمن قيام ميكند، گاهي در اين مبارزه به دست دشمن كشته ميشود و گاهي نيز در اقدامي كه براي ضربه زدن به دشمن انجام مي دهد، خود نيز كشته ميشود بدون اين كه كشته شدن او مستقيما به دست دشمن باشد. در اين نوع دوم ابهام بيش تر است و از نظر عده اي جايز نميباشد. به نظر ميرسد كه اين تفاوت نبايد موجب شود كه نوع دوم را انتحار و خودكشي بناميم زيرا:
اولا: قصد و انگيزه ي اقدام كننده، اعلاء كلمة الله و دفاع از ايمان و اعتقاد و مقدسات دين و سرزمين اسلامي است، به همين دليل به شرف شهادت نائل ميشود.
منطقه ي استراتژيك عمليات استشهادي مطلقاً ويژگي دفاعي دارد و بدين سان تابع ديدگاه عمومي شيعه در باب جهاد دفاعي مي باشد(فيرحي، 113).
ثانياً: هدفش از جنبه ي شخصي نيل به فوز عظيم شهادت و سعادت ابدي است و از جنبة اجتماعي كشتن يا مجروح ساختن دشمن و ضربه زدن به او، ايجاد رعب و وحشت در جبهه ي دشمن و روحيه بخشيدن به مسلمانان است.
ثالثاً: چنين شخصي از جنبه ي فردي داراي قدرت و قوت روحي، شجاعت و شهامت و ايمان و اعتقادي راسخ است كه با آگاهي كامل قدم در اين ميدان ميگذارد.
در حالي كه شخصي كه خودكشي ميكند، در هيچ يك از ابعاد سه گانه ي ياد شده كم ترين شباهتي به مجاهد في سبيل الله ندارد؛ نه قصد و انگيزهاش الهي است، نه در مقام دفاع از ايمان و اعتقاد ديني است بلكه عمل او نشانه ي بيايماني يا ضعف ايمان است كه با ارتكاب عمل خودكشي و گناه كبيره گرفتار عذاب الهي ميشود، هدفي نيز جز خلاصي از گرفتاري هاي روحي خود ندارد. از جنبه ي اجتماعي نيز كم ترين تأثيري در رشد اجتماع يا مقابله با دشمن ندارد. اساساً چنين فردي با خود مشكل دارد. شخص ضعيف النفسي است كه براي گريز از مشكلات و گرفتاري ها و واقعيات زندگي به حيات خود خاتمه مي دهد.
پس عمليات استشهادي نوع دوم را نميتوان خودكشي به معناي مصطلح آن شمرد بلكه مصداقي از عمليات استشهادي به معناي عام آن است، البته با تفاوتي كه اين تفاوت حكم مسأله را دگرگون نميسازد، بلكه از جهاتي بر نوع اول برتري دارد.
4. ادله ي مشروعيت عمليات استشهادي
الف. آيات قرآن
«جهاد در راه خدا» عنواني است كه بر تلاش و مبارزه با دشمن اطلاق مي شود؛ اين كه گروهي از مؤمنان با جان و مال خويش با خدا معامله مي كنند و در مقابل بذل جان و مال بهشت جاويدان الهي را دريافت مي كنند، بر چنين افرادي هم صدق مي كند. قبل از بررسي اين دليل چند نمونه از آيات قرآن را كه درباره ي جهاد با تعابير مختلفي وجود دارد، مي آوريم. اين آيات با توجه به اطلاقي كه دارند علاوه بر شهادت ناظر به عمليات استشهادي نيز مي باشند:
«ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرآن و من اوفي به عهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم»(توبه /111).
در اين آيه از معامله ي گروهي از مؤمنان با خدا سخن گفته شده كه «جان و مال خود را به خدا تقديم ميكنند و در مقابل بهشت جاويدان الهي را دريافت ميكنند»، «در راه خدا ميجنگند، ميكشند و كشته ميشوند». اين دو تعبير و عنوان، شامل هر دو گروهي كه در سطرهاي پيشين معرفي كرديم، ميشود؛ هم كسي كه به قصد قربت به ميدان جهاد و شهادت قدم ميگذارد و به دست دشمن شهيد ميشود و هم كسي كه با همين انگيزه به مصاف با دشمن ميرود و براي نابودي جمعي از دشمنان اقدامي ميكند كه خودش هم در ضمن كشته ميشود. هر دو با خداوند عقدي منعقد ميكنند تا بر اساس آن جان و مال خود را با بهشت ابدي معامله كنند. بلكه ميتوان صدق مفهوم «اشتراء» به معناي خريد جان و مال مؤمن توسط خداوند در برابر بهشت(قرطبي، ج 8، 268-267) را در عمليات استشهادي روشنتر يافت چون حقيقتاً جانش را به خدا ميفروشد.
«و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد»(بقره/ 2.7).
اين آيه نيز شبيه آيه ي قبلي است كه بعضي از انسان ها براي رضايت الهي جان خود را فدا ميكنند و به او واگذار مينمايند.
«جاهدوا باموالكم و انفسكم في سبيل الله ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون»(توبه/ 41).
در اين آيه به همه ي مردم دستور مي دهد كه با اموال و جآن هاي خودتان در راه خدا جهاد كنيد كه خير شما در آن است. «جهاد با مال و جان» نيز عنواني است كه بر هر دو گروه ياد شده، منطبق است. كسي كه به عمليات شهادتطلبانه اقدام ميكند، حقيقتاً در راه خدا مجاهده ميكند؛ هم انگيزهاش الهي است و هم هدفش ضربه زدن به دشمنان خدا و ياري دين اوست. اطلاق لفظ «جهاد في سبيل الله» شامل چنين فردي هم ميشود.
«ما كان لاهل المدينه و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن رسول الله و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ذلك بانهم لا يصيبهم ظما و لا نصب و لا مخمصه في سبيل الله و لا يطئون موطئاً يغيظ الكفار و لا ينالون من عدوّ نيلا الا كتب لهم به عمل صالح ان الله لا يضيع اجر المحسنين»(توبه/ 12.).
در اين آيه ي مباركه از اين كه مسلمانان از دستور رسول خدا سرپيچي نموده و براي حفظ جان خود پيامبر را حمايت نكنند و بدين وسيله از جان آن حضرت چشم بپوشند، اظهار ناخشنودي شده و آن را زيبنده ي مسلمانان ندانسته است. سپس از پاداشي كه از ره گذر تحمل تشنگي، خستگي و گرسنگي در راه خدا و مقاومت در برابر ضربات دشمن نصيب مسلمانان خواهد شد، سخن ميگويد. بديهي است وقتي كه مسلمانان مجاز نباشند براي حفظ جان خود، از جان پيامبر كه در معرض خطر قرار ميگيرد، بگذرند و موظف باشند براي حمايت از پيامبر فداكاري نموده و از جان خود بگذرند و مشكلات را تحمل نمايند، به طريق اولي چنين وظيفهاي را در راه حفظ دين و حمايت از راه و رسم پيامبر و هدف آن حضرت بر عهده دارند. پس جانبازي در راه دين خدا نه تنها مانعي ندارد، بلكه وظيفه ي مسلمانان بوده و از بهترين اعمال به شمار ميرود و يكي از مصاديق بارز جانبازي در راه دين خدا انجام «عمليات استشهادي» براي ضربه زدن به دشمنان است(نك: مدير شانه چي، 137-135).
«و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم»(انفال/ 6.).
اين آيه به مسلمانان امر ميكند كه هر قدر توان داريد، از نيروي انساني و ادوات جنگي تدارك ببينيد كه در برابر مشركان همواره مهيا باشيد(طبرسي، ج 2، 555). در بعضي از روايات «قوه» را توان تيراندازي و در بعضي ديگر دژهاي مستحكم معنا كردهاند(همان). در بعضي ديگر با رنگ سياه خضاب كردن محاسن معنا كردهاند(شيخ صدوق، ج 1، 123). روشن است كه روايات بيانگر بعضي از مصاديق «قوه» است كه متناسب با عصر نزول آيه ميباشد(نك: مدير شانه چي، 153-152).
«ترهبون به عدو الله و عدوكم» به منزله علت اين دستور است، يعني به منظور ترساندن دشمنان خدا و دشمنان خود هميشه آماده باشيد. برخي از فقهاء نتيجه گرفتهاند كه «هر چه به آن ترساندن حاصل شود، خوب است»(ميرزاي قمي، ج 1، 393).
نتيجه آنكه، عناويني كه در آيات ياد شده مطرح است و درباره ي مجاهدان راه خدا به كار رفته مانند «جهاد با جان»، «معامله با خدا و خريدن بهشت و رضاي الهي در برابر بذل جان»، «آمادگي نظامي به منظور ايجاد رعب در دل دشمن»، «ضرورت فداكاري و جان بازي در راه حمايت از پيامبر و دين خدا» همگي درباره ي كساني كه با قصد قربت و مقابله با دشمنان دين خدا به عمليات استشهادي اقدام ميكنند، صادق است.
ب. روايات
علاوه بر آيات قرآن، روايات فراواني وجود دارد كه به روشني بر مشروعيت و فضيلت عمليات استشهادي دلالت ميكند. هم در منابع شيعي و هم در منابع اهل سنت نمونههاي فراواني را ميتوان يافت. مسلمانان براي رسيدن به برترين نيكي ها كه شهادت در راه خداست، سر از پا نميشناختند. امام صادق(ع) برترين جهاد را جهادي ميشمارد كه مركب شخص پي شود و خونش در راه خدا به زمين ريخته شود(حرعاملي، ج 15، 12). پيامبر اكرم(ص) نيز محبوبترين قطره نزد خداي متعال را قطره ي خوني ميشمارد كه در راه خدا بر زمين ميريزد:
«ما من قطره احبّ الي الله عزّ و جلّ من قطره دم في سبيل الله»(همان، ج 15، 14).
اولياي دين نه تنها مردم را به دفاع از ايمان و اعتقاد و ارزش هاي ديني دعوت ميكردند، بلكه دفاع از جان و مال و ناموس را نيز لازم شمرده و حتي استقبال از خطر جاني را در راه دفاع از جان و ناموس و جان نزديكان نيكو شمرده و كسي را كه در اين عرصه كشته شود، شهيد خواندهاند:
«من قتل دون عياله فهو شهيد، من قتل دون ماله فهو بمنزله الشهيد»(همان، ج 15، 121-12.).
از امام رضا(ع) سؤال كردند كسي كه در سفر اهل و عيالش را به همراه دارد و عدهاي به آنان طمع ميكنند، آيا بايد در دفاع از آنان بايستد هر چند بترسد كه به قيمت جانش تمام شود؟ حضرت فرمود: بله بايد بايستد و دفاع كند(همان، ج 15، 122).
دسته ي ديگر احاديثي است كه از عشق و علاقه ي اولياي الهي به شهادت سخن ميگويد. از رسول خدا(ص) نقل شده كه فرمودند:
«و الذي نفسي بيده لوددت اني اقتل في سبيل الله ثم احيا فاقتل ثم احيا فاقتل»(بخاري، ج 6، 93).
قسم به كسي كه جانم در دست اوست، دوست داشتم كه در راه خدا كشته شوم، سپس زنده گردم، دوباره كشته شوم، بار ديگر زنده شوم و مجدداً كشته شوم.
چه اين كه از امام علي بن ابيطالب(ع) نيز نقل شده كه حضرت عشق و علاقه ي خود را به مرگ و شهادت بيش از علاقه ي كودك شيرخوار به پستان مادر توصيف نموده است:
«و الله لابن ابي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي امّه»(نهج البلاغه، خطبة 5).
شبيه اين جملات از ائمه و اولياي ديگر نيز نقل شده است. امام حسين(ع) علاقة خود به شهادت را در قالب اين بيت ابراز فرمودند:
«و ان يكن الابدان للموت انشئت فقتل امريء بالسيف في الله اجمل»(موسوعه كلمات الامام الحسين(ع)، 499).
اگر بدنها براي مرگ آفريده شده، پس كشته شدن انسان با شمشير در راه خدا، بهتر و زيباتر است.
شبيه اين جملات توسط اهل بيت و ياران امام حسين(ع) در شب عاشورا نيز ابراز شد. هنگامي كه امام بيعت خود را از اصحاب خود برداشت، يكي پس از ديگري با بيان جملاتي كه از عشق به شهادت ناشي ميشد، به حضرتش ابراز وفاداري كردند. فرزندان عقيل از اين كه امام را در برابر دشمن تنها بگذارند، تبرّي جسته و اظهار داشتند: «به خدا سوگند چنين نميكنيم، جان و مال و خانواده ي خود را فداي تو ميكنيم و به همراه تو با دشمن ميجنگيم تا كشته شويم». مسلم بن عوسجه نيز گفت: «هرگز از تو جدا نميشوم، حتي اگر سلاح جنگي در اختيار نداشته باشم، دشمن را با سنگ مورد حمله قرار ميدهم تا با تو كشته شوم». سعيد بن عبدالله حنفي نيز گفت: «به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته ميشوم، سپس زنده ميگردم، آن گاه زنده زنده مرا ميسوزانند و خاكسترم را بر باد مي دهند، و هفتاد مرتبه اين حادثه تكرار ميشود، هرگز از تو جدا نميشوم تا در راه تو كشته شوم، چرا چنين نكنم، در حالي كه يك مرتبه كشته خواهم شد و به كرامت ابدي خواهم رسيد». ديگر اصحاب و اهل بيت آن حضرت نيز سخناني شبيه به آن را ابراز كردند(همان، 4.1-4..). در روز عاشورا نيز با عمل خويش گفتار خود را مبني بر عشق به شهادت به اثبات رساندند.
ج. سيره ي پيامبر و اولياي خدا
روشن تر و گوياتر از كلمات پيامبر اكرم(ص) و اولياي الهي، سيره ي آن بزرگواران است كه دليل قاطعي بر مشروعيت و فضيلت شهادتطلبي است. بسياري از پيامبران الهي در راه احياي دين خدا در برابر مستكبران ايستادند و با علم به اين كه در اين راه جان خود را فدا خواهند كرد، عقب نشيني نكرده و شهادت در راه خدا را با افتخار در آغوش گرفتند، زكريا و يحيي دو پيامبر الهي در راه حراست از ارزش هاي الهي و حق و عدالت و دفاع از بانوي صالح عصر خويش حضرت مريم(س) به دست يهوديان سركش به طرز فجيعي به شهادت رسيدند. پيامبر اسلام در جنگ ها چنان به قلب دشمن حمله ميكرد كه اصحاب آن حضرت بر جان او بيمناك ميشدند و به شهادت علي(ع) در كوران جنگ كه به پناهگاهي نياز داشتند، به آن حضرت متوسل شده و در پناه ايشان قرار ميگرفتند(طبري، ج 2، 135). چه اين كه امام علي(ع) نيز از آغاز تا لحظه شهادت با مرگ زندگي ميكرد و در انتظار شهادت لحظه شماري مينمود. در شب هجرت رسول خدا(ص)(ليله المبيت) به امر آن حضرت در بستر وي قرار گرفت تا پيامبر بتواند از آسيب دشمن در امان باشد بدون آنكه بداند به سلامت خواهد بود(تاريخ يعقوبي، ج 2، 39).
علي(ع) به نقل يكي از مورخان اهل سنت ميفرمايد: در جنگ احد وقتي شايعه ي قتل رسول خدا(ص) پيچيد من كه مطمئن بودم پيامبر از جنگ نميگريزد، هنگامي كه او را در جمع كشتگان نيافتم، فكر كردم شايد خداوند به خاطر رفتار ما او را به آسمان برده باشد، لذا تصميم گرفتم به جنگ ادامه دهم تا به شهادت برسم. غلاف شمشيرم را شكستم و شروع به جنگ كردم. دشمن كه مرا اين گونه مصمم ديد، راه مقابلم را گشود، ناگاه چشمم به رسول خدا افتاد كه رو بهرويم ايستاده، فرمود: يا علي! تو چرا فرار نميكني؟ عرض كردم: كجا روم و شما را تنها بگذارم، به خدا قسم از شما جدا نخواهم شد تا كشته شوم يا خدا تو را پيروز گرداند(طبري، ج 2، 514). در همين جنگ بود كه شمشير آن حضرت شكست و پيامبر شمشير خود «ذوالفقار» را به علي داد و جمله معروف «لا فتي الا علي و لا سيف الا ذوالفقار» ميان زمين و آسمان ندا داده شد(مجلسي، ج 2.، 87).
وقتي آيه ي مباركه «أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا و هم لا يفتنون»(عنكبوت/ 1) نازل شد، از آن حضرت نقل شده كه ميدانستم در زمان رسول خدا فتنهاي رخ نخواهد داد و اين فتنه مربوط به بعد از وفات پيامبر است. درباره ي فتنه از آن حضرت سؤال كردم و توضيحاتي به من داد. عرض كردم: آيا شما در جنگ احد به من نويد شهادت نداديد؟ آيا من بايد زنده باشم و منتظر آن فتنه باشم؟ فرمود: تو آن زمان را درك خواهي كرد ولي پس از آن به فيض عظيم شهادت نايل خواهي شد(نهج البلاغه، خطبة 156).
ماجراي نهضت امام حسين(ع) در كربلا و وضعيت اهل بيت و اصحاب ايشان و عشق به شهادت در راه خدا و استقبال از آن با علم به شهادت و خوشحالي آنان در شب عاشورا همگي گواه صادقي است بر مشروعيت و فضيلت شهادتطلبي و استقبال از مرگ.
در بسياري از موارد ياد شده با اطمينان ميتوان گفت كه آن بزرگواران خود در سلسله ي علل و اسباب شهادت خويش قرار دارند، و شايد مهم ترين علت و سبب مرگ و شهادت آنان، رفتارشان و شيفتگي شان از شهادت باشد. حتي يكي از تحليل هاي قوي و معتبر از قيام ابا عبدالله(ع) اين است كه آن حضرت چون ميدانست با حيات خود نميتواند اسلام را از خطر حكومت بنياميه نجات دهد، با مرگ و شهادت خويش اين مهم را تحقق بخشيد و مشعل هدايت بشر و اسوه ي مبارزه با ظلم و بيعدالتي شد.
در ماجراي داستان اصحاب اخدود روايتي در منابع اهل سنت نقل شده كه امينالاسلام طبرسي نيز در تفسير شريف مجمعالبيان آن را نقل نموده و ماجرا از اين قرار بود: «صهيب از رسول خدا نقل ميكند كه، در قصه ي اصحاب اخدود پادشاهي ستمگر بود كه روزي سخت بيمار شد. جواني داراي كرامات كه بيماران لاعلاج را شفا ميداد در آن شهر زندگي ميكرد. ولي ايمان و اعتقادي به پادشاه كه خود را ربّ مردم ميدانست، نداشت و به پروردگار عالم ايمان داشت. او را براي معالجه نزد شاه ميبرند. شاه ميپرسد: آيا ميتواني مرا شفا دهي؟ پاسخ مي دهد: من كسي را شفا نميدهم، من فقط دعا ميكنم و پروردگار عالم شفا مي دهد. پادشاه بر ميآشوبد كه مگر ربّ تو من نيستم؟! پاسخ مي دهد: نه، كسي ربّ من است كه ربّ تو نيز هست. هر چه از او ميخواهد كه دست از اين اعتقاد بردارد، نميپذيرد. دستور مي دهد جوان را به بالاي كوهي برده و از آنجا به زمين پرتاب كنند. وقتي او را به بالاي كوه ميبرند، از درگاه خدا ميخواهد كه ماموران را به سزاي اعمالشان برساند. همه ي ماموران به پايين سقوط ميكنند و او سالم نزد پادشاه باز ميگردد. وقتي از ماجرا جويا ميشود، جوان پاسخ مي دهد كه پروردگار عالم آن ها را مجازات كرد. بار ديگر دستور مي دهد كه او را با كشتي به دريا برده و به قعر دريا بيفكنند. اين بار نيز با دعاي جوان ماموران هلاك ميشوند و به نزد پادشاه باز ميگردد. وقتي ماجرا را جويا ميشود جوان ميگويد: پروردگار عالم آنان را مجازات نمود. آنگاه به پادشاه ميگويد: اگر ميخواهي مرا به قتل برساني بايد دست و پايم را با طناب به درختي ببندي، مردم را هم به تماشا فرا بخواني، تير و كمان به دست بگيري و بگويي: به نام پروردگارِ اين جوان، آنگاه تير را از كمان خارج كني تا من كشته شوم. پادشاه به توصيه ي او عمل ميكند و با اصابت تير به قلب جوان كشته ميشود. مردم با مشاهده ي اين صحنه و شنيدن جملهاي كه از دهان پادشاه خارج ميشود، همگي با صداي بلند ميگويند: ما هم به پروردگار اين جوان ايمان آورديم. و بدين وسيله جوان با قرباني كردن خود مردم را هدايت ميكند. پادشاه هر چه مردم را تهديد ميكند، سودي نميبخشد»(طبرسي، ج 5، 465-464). از اين كه اين جوان- كه احتمالا به قرينه ي بعضي از روايات از پيامبران سرزمين حبشه بوده(مجلسي، ج 14، 445-438)- خود را براي هدايت مردم فدا ميكند و در واقع خود اسباب قتلش را فراهم ميسازد، پيامبر نيز اين داستان را نقل كرده و نسبت به بخش آخر آن مخالفتي نميكند، ميتوان فهميد كه فدا كردن جان خود براي اهداف والا مجاز است.
د. ساير اصول و قواعد
فقهاء در بحثهاي متنوع فقهي با استناد به دلايل معتبر، فتاوايي دادهاند كه مشروعيت عمليات استشهادي از آن ها استفاده ميشود. به نظر ما بعضي از موارد ذيل ميتواند دليل و بعضي صرفاً مؤيدي بر مطلب باشد:
1. جواز قتل بيگناهاني كه دشمن در جنگ سپر قرار مي دهد: فقهاء در كتاب «الجهاد» بحثي دارند كه اگر دشمن در مصاف با مسلمانان گروهي از اسراي مسلمين يا عدهاي از زنان و كودكان يا افراد سالخورده را كه خونشان محترم است(محقونالدم هستند) سپر قرار دهد به طوري كه غلبه بر آنان بدون از ميان برداشتن اين گروه امكانپذير نباشد، آيا مسلمانان مجازند كه ابتدا بيگناهان را به قتل برسانند تا بتوانند دشمن را از پاي در آورند؟ همه ي فقها به اين سؤال پاسخ مثبت مي دهند و برخي جواز قتل آنان را مورد اتفاق بين مسلمانان ميشمارند، گرچه در برخي از زواياي آن اختلافاتي وجود دارد، اما اصل فتواي جواز مورد اتفاق است.
برخي تنها در صورت ضرورت آن را تجويز ميكنند(الزحيلي، 89)، برخي در صورتي كه پيروزي بر دشمن متوقف بر كشتن آنان باشد، اجازه مي دهند(علامه حلي، 51)، بعضي ديگر در صورت شعلهور شدن جنگ اين عمل را جايز ميشمارند(ابن براج، ج 1، 3.2؛ علامه حلي، ج 1، 486)، بعضي ديگر در صورتي جايز ميدانند كه مجاهد مسلمان قصدش از هجوم به افرادي كه سپر قرار داده شدهاند، كشتن آنان نباشد(نجفي، ج 21، 7.). صاحب جواهر در اين باره ميگويد: «اگر كفّار زنان و كودكان را سپر خويش قرار دهند، بايد دست نگاه داشت مگر آنكه در حال شعلهور شدن جنگ به چنين عملي دست بزنند كه در اين صورت ادامه ي جنگ جايز خواهد بود، هر چند به قتل زنان و كودكان بيانجامد به خصوص وقتي كه دست نگاه داشتن مسلمانان خوف پيروزي دشمن را در پي داشته باشد. هم چنين اگر دشمن گروهي از اسراي مسلمين را سپر قرار دهد، در صورتي كه جهاد با دشمن جز با حمله به اسيران ممكن نباشد، حمله جايز است هر چند به قتل آنان بيانجامد». سپس ميافزايد: «حتي اگر جهاد با دشمن بر تعرض به آنان هم متوقف نباشد، به مقتضاي اطلاق روايت تعرض به اسيران جايز است»(همان، ج 21، 7.-68).
سؤال اساسي اين است كه از «جواز قتل افرادي كه به وسيله ي دشمن سپر قرار داده شدهاند» چگونه ميتوان به «جواز عمليات استشهادي» رسيد؟
فقهاء در مباحث فقهي سؤالي مطرح كردهاند و آن اين كه اگر فردي را تهديد كنند كه به شخص بيگناهي صدمه ي مالي يا جاني بزند، آيا شخص مُكرَه مجاز است به چنين كاري مبادرت ورزد؟ پاسخ دادهاند: اگر او را به قتل تهديد كنند كه به ديگري صدمه ي مالي بزند يا او را مجروح سازد، مانعي ندارد كه با اكراه بدان تن دهد، اما اگر از او بخواهند ديگري را بكشد، حق ندارد براي حفظ جان خود ديگري را به قتل برساند(محقق حلي، ج 4، 2..-199).
آيا از اين مطلب نميتوان استفاده كرد كه «حرمت جان ديگري» به مراتب بيش از «حرمت جان آدمي» است؟ اگر بتوان چنين نتيجهاي گرفت، آيا نميتوان از جواز قتل افراد سپر شده در فرض ضرورت يا شعلهور شدن جنگ(بنابر اختلاف اقوال) جواز قتل را در عمليات استشهادي براي رسيدن به هدفي والاتر استفاده كرد؟ اگر انسان مجاز است در شرايطي خاص براي ضربه زدن به دشمن و غلبه بر او افراد بيگناهي را به قتل برساند، چرا مجاز نباشد براي رسيدن به همين هدف خود را فدا كند؟ از طرف ديگر به نظر ما عمليات استشهادي در حالت اضطرار رواست.
ابن زهره از فقهاي قرن ششم «جواز قتل دشمن» را به هر وسيلهاي كه اميد پيروزي در آن باشد، مجاز ميشمارد مانند آتش زدن، به منجنيق بستن و روش هاي ديگر، حتي اگر در ميان دشمن مسلماناني هم حضور داشته باشند كه در شرايط عادي نميتوان آن ها را به قتل رساند. فقط كشتن دشمن را با سمّ جايز نميداند(ابن زهره، 254). بعضي از فقهاء آن را هم جايز ميدانند منتهي مكروه ميشمارند(جواهر الكلام، ج 21، 67). اگر از اين استدلال هم بگذريم، صاحب جواهر بياني دارد كه مطلب را به روشني تبيين ميكند و جاي ابهامي باقي نميگذارد. وي پس از بيان ديدگاه خود در يك جمع بندي، ضابطهاي را تعيين ميكند كه بسيار حائز اهميت است. ميگويد: «خلاصه ي سخن آنكه كشتن كافر حربي واجب است. هرگاه رسيدن به اين مقصود بدون ارتكاب مقدمه ي حرامي ممكن باشد، بيدرنگ انجام ميگيرد، ولي اگر بر انجام مقدمه ي حرامي متوقف باشد، خطاب وجوب با خطاب حرمت تعارض پيدا ميكنند. اگر هيچ كدام بر ديگري برتري نداشت، شخص مخير است كه يكي را انتخاب كند. شايد مراد اصحاب از جواز ارتكاب مقدمه ي حرام نيز همين مطلب باشد»(نجفي، ج 21، 7.-69).
بنابراين بيان عمليات شهادت طلبانه حتي اگر خودكشي هم باشد كه عملي حرام است، اما چون عمل واجب اهمّي چون ضربه زدن به دشمنان و سركوب آنان و دفاع از كيان اسلام بر آن متوقف است، ارتكاب آن مجاز و لازم خواهد بود و چنانچه از نظر اهميت بر ترك حرام(خودكشي) برتر نباشد، باز هم شخص مخير است كه يكي از آن ها را انتخاب كند. يا فعل حرامي را مرتكب شود تا فعل واجب ترك نشود يا از ارتكاب حرام صرف نظر كند هر چند فعل واجب ترك گردد. اصل در عمليات استشهادي، حالت اضطرار است و اين اضطرار با اختيار منافاتي ندارد. نقطۀ مقابل اختيار، اكراه است.
چنان كه يادآور شديم، عمليات استشهادي اساساً خودكشي و فعل حرام نيست تا چنين تعارضاتي پيش بيايد. چنان كه در كلمات بعضي از فقهاء اين نكته مورد توجه قرار گرفته و پس از اين خواهد آمد.
2. جواز قتل كساني كه در جنگ نقشي ندارند: يكي ديگر از مباحث كتاب «الجهاد» حرمت قتل كساني است كه در جنگ نقشي ندارند، زنان، كودكان و سالخوردگان، اعم از اين كه به عنوان سپر انساني استفاده شوند يا نه. پيامبر اكرم(ص) از حمله به افراد ياد شده نهي فرمودهاند(حر عاملي، ج 15، 65-64). در عين حال در صورتي كه پيروزي بر دشمن بر حمله به آنان و كشتن ايشان متوقف باشد، جايز خواهد بود(علامه حلي، قواعد الاحكام، ج 1، 486). علامه ي حلي در اين مسأله ادعاي اجماع كرده است(نجفي، ج 21، 73). هم چنين شبيخون زدن به دشمن كه در شرايط عادي مجاز نيست، در شرايط خاص و استثنايي مجاز شمرده شده است. برخي آن را در صورت ضعف مسلمانان از مقابله با دشمن تجويز كردهاند(ابن براج، ج 1، 3.2؛ ابن ادريس، ج 3، 7).
استدلال به ادله ي جواز قتل چنين افرادي در عمليات استشهادي به همان كيفيتي است كه در مبحث قبلي- جواز قتل سپرهاي انساني- گذشت.
3. وجوب دفاع به هر قيمت و كيفيت: بحث ديگري كه در كتاب «الجهاد» وجود دارد، وجوب دفاع در برابر دشمن است كه به جان و مال و ناموس و سرزمين اسلامي حمله كرده است. فقهاء هيچ شرطي را براي وجوب چنين دفاعي لازم ندانستهاند. بر خلاف جهاد ابتدايي كه وجوبش مشروط به شرايطي است، جهاد دفاعي حتي قصد قربت هم لازم ندارد(كاشف الغطاء، ج 4، 337). بر آزاد و بنده، كوچك و بزرگ، پير و جوان، زن و مرد، سالم و بيمار، نابينا و ناشنوا در صورت نياز، واجب است كه هر طور كه ميتوانند از جان و مال و ناموس و سرزمين اسلامي خود دفاع كنند و اگر در اين راه كشته شوند، شهيدند. وجود امام يا اذن او هم در جهاد دفاعي معتبر نيست(نجفي، ج 21، 17-14). صاحب جواهر در خصوص دفاع از جان مينويسد: «دفاع از جان به هر كيفيتي كه ممكن باشد، واجب است حتي اگر بداند كه يكي دو ساعت يا كمتر از آن نميتواند از خود دفاع كند، باز هم كافي است و دفاع واجب است»(نجفي، ج 41، 655). اين بيان كه حاكي از اهميت حفظ جان در برابر دشمن است، در مقايسه با حفظ مال است. در روايات نقل شده كه پيامبر(ص) و علي(ع) سفارش فرمودند: مالتان را فداي حفظ جانتان كنيد و جانتان را فداي حفظ دينتان(بحار الانوار، ج 65، 212). معلوم ميشود كه از نظر اهميت ، حفظ دين و حفظ سرزمين اسلامي بر حفظ جان برتري دارد چنان كه حفظ جان بر حفظ مال برتر است. براي افراد غيرتمند حتي حفظ ناموس بر حفظ جان نيز تقدم دارد(نجفي، ج 21، 655). و اگر كسي جانش را فداي دفاع از ناموسش كند نه تنها مورد سرزنش قرار نميگيرد، بلكه عقلاي عالم او را تحسين ميكنند.
اصولا عمليات استشهادي ماهيت دفاعي دارد و براي اخراج دشمن از سرزمين اسلامي و جلوگيري از تجاوز و پيشروي او انجام ميشود. قطعاً هر ملتي مايل است با كم ترين خسارت دشمن را از سرزمين خود اخراج كند. تا كسي مجبور نشود دست به چنين عملياتي نميزند. گرچه شخص مجاهد با اين عمل به سعادت ابدي ميرسد، اما اجتماع از فقدان آن ها خسارت ميبيند و لذا تا ضرورت پيش نيايد، سرمايههاي انساني خود را به سهولت از كف نمي دهد.
مسأله ي دفاع از خانه و كاشانه و سرزمين اسلامي در برابر اشغال گران و متجاوزان به قدري روشن است كه نياز به توضيح دفاعي بودن آن نيست؛ ازاين رو به هيچ شرطي مشروط نيست و بر همگان دفاع به هر كيفيتي كه بتوانند لازم بوده و يك تكليف عقلي و شرعي است.
حتي اگر از مشروعيت ابتدايي عمليات استشهادي نيز صرف نظر كنيم، اين اقدام از سوي مؤمنان عكسالعملي در برابر جنايات متجاوزان است. وقتي متجاوزان به كشتن مسلمانان و ويران كردن خانه و كاشانه ي آنان اقدام ميكنند و از هيچ جنايتي ابا ندارند، اقدام به چنين عملياتي جنبه ي بازدارندگي دارد. قرآن كريم نيز به مقدار ضرورت اجازه ي مقابله به مثل را صادر كرده است:
«فمن اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم»(بقره/ 194)؛ «و لكم في القصاص حياه يا اولي الالباب لعلكم تتقون»(بقره/ 179).
آيا هيچ ملتي افراد جان بر كف خود را كه براي بيرون راندن متجاوزان فداكاري ميكنند، سرزنش ميكند؟
مقوله ي دفاع «به هر قيمتي» و «به هر كيفيتي» حق غير قابل انكار هر ملتي است. همان طور كه هر فردي در محيط خانة خود در برابر سارقان ميايستد و اگر جانش را در راه حمايت از خانوادهاش فدا كرد، مورد تحسين قرار ميگيرد و هم چنين اگر پدر و مادري براي نجات جان فرزند خويش خود را به قلب خطر بيفكنند و بدانند كه جانشان را در اين راه فدا خواهند كرد، در عين حال اقدام به چنين عملي كنند، نه تنها مورد سرزنش قرار نميگيرند، بلكه همه ي مردم از هر كيش و آييني آنان را تحسين ميكنند؛ هر ملتي نيز حق دارد در برابر متجاوزان بايستد و فداكاري كند. اگر انسان مجاز است جانش را فدا كند تا فرزندش را از خطر مرگ نجات دهد، چرا نتواند و مجاز نباشد جانش را براي نجات دينش، امت و سرزمين اسلامي قرباني كند؟ آيا در جنگ جهاني دوم كه خلبانان ژاپني در مصاف با آمريكاييهاي متجاوز با هواپيماي خود به ناوهاي جنگي آمريكا زده و با انجام اين عمليات خود را فدا ميكردند تا ضربهاي بر دشمن وارد سازند، از سوي ملت ها تحسين نشدند؟ هر ملتي چنين خلبانان شجاعي را تحسين ميكند. در منطق همه ي ملت ها چنين انسان هايي قهرمان و ايثارگرند. در منطق اسلام نيز كسي كه در دفاع از اهل و عيالش به دست سارقان كشته شود، شهيد است(حرعاملي، ج 15، 121-12.). چه رسد به كسي كه در دفاع از آرمان هاي مقدسش به دست دشمن متجاوز كشته شود. در اين منطق علاوه بر آنكه جامعه از آثار اين فداكاري بهرهمند ميشود، شخص ايثارگر نيز به سعادت ابدي ميرسد. ازاين رو «فداكاري و جانبازي» با سهولت بيش تر و اطمينان خاطر انجام ميگيرد. در منطق اسلامي كسي تن به شهادت مي دهد كه احساس كند با مرگ سرخ خويش بيش از حياتش به امت اسلامي خدمت ميكند و زماني به استقبال مرگ ميرود كه آن را بهترين گزينه براي ضربه زدن به دشمن و بهترين راه سعادت بيابد.
4. لزوم استقامت تا شهادت: در كتاب «الجهاد» بحثي وجود دارد كه آيا فرار از ميدان جنگ جايز است يا نه؟ فقها با استناد به آيه ي مباركه ي «اذا لقيتم فئه فاثبتوا»(انفال/ 47) فرار را حرام شمردهاند مگر در شرايطي خاص كه مثلا سپاه دشمن بيش از دو برابر تعداد مسلمانان باشد كه اميد به پيروزي نباشد. محقق حلي در «شرايعالاسلام» مينويسد: «لا يجوز الفرار اذا كان العدوّ علي الضعف او اقلّ الا لمتحرّف كطالب السعه او موارد الحياه او استدبار الشمس او تسويه لامته او لمتحيز الي فئه قليله كانت او كثيره»(شرايع الاسلام، ج 1، 311). روشن است آنچه كه محقق با الهام از آية مباركه «يا ايها الذين امنوا إذا لقيتم الذين كفروا زحفاً فلا تولّوهم الادبار و من يولّهم يومئذ دبره الا متحرفاً لقتال او متحيزاً الي فئه فقد باء بغضب من الله و ماواه جهنم و بئس المصير»(انفال/ 16-15) استثناء كرده، در حقيقت فرار از جنگ محسوب نميشود.
برخي از فقها اين ضابطه را اين گونه تكميل كردهاند كه ملاك دو برابر بودن تعداد مشركين نيست به طوري كه اگر تعداد آن ها بيش از آن بود استقامت لازم نباشد، بلكه اين معيار در صورتي است كه طرفين از نظر اوصاف و خصوصيات نزديك به هم باشند(نجفي، ج 21، 63).
به هر تقدير بر اساس ضابطه ي ياد شده فرار حرام است، حتي اگر احتمال قوي دهد كه در اين جنگ كشته خواهد شد، باز هم مجاز به فرار از جنگ نيست به دليل لزوم استقامت در آيه ي ياد شده، علامه ي حلي در فرضي كه احتمال كشته شدن در دو صورت ماندن و گريختن يكسان باشد، باز هم ماندن و استقامت كردن را ترجيح داده است(تذكره الفقهاء، ج 9، 6.).
حتي در صورتي كه شخص احتمال قوي بدهد كه در جنگ كشته خواهد شد، محقق حلي و محقق اردبيلي باز هم فرار را جايز ندانسته و در اين فتوا كه استقامت را مطلقاً لازم شمردهاند به آيه مباركه «اذا لقيتم فئة فاثبتوا» استدلال كردهاند(شرايع الاسلام، ج 1، 311؛ مجمع الفائده و البرهان، ج 7، 452). شهيد ثاني در توجيه اين فتوا معتقد است كه «استقامت تا سر حد مرگ» نه تنها هلاكت نيست بلكه رسيدن به حيات جاويدان اخروي است، بنابراين اساساً تعارضي بين اطلاق دو آية مباركه «اذا لقيتم فئه فاثبتوا» و «ولا تلقوا بايديكم الي التهلكه» كه عدهاي توهم كردهاند، نيست(شهيد ثاني، ج 3، 23).
صاحبجواهر «وجوب استقامت» را در فرض دو برابر بودن يا كمتر بودن تعداد دشمنان از تعداد مسلمانان حتي در صورتي كه احتمال قوي دهد كه كشته ميشود، به علامه در ارشاد، تحرير و تذكره، فاضل مقداد در تنقيح، و شهيد ثاني در مسالك و ديگران نسبت داده، صاحب رياض نيز آن را به اكثر اصحاب نسبت داده است. صاحبجواهر علي رغم قول به جواز فرار از ميدان جنگ در فرض ياد شده، خود وجوب استقامت را با استناد به اين دلايل ترجيح داده است:
- آية شريفه «اذا لقيتم فئه فاثبتوا»؛
- نصوصي كه بر حرمت فرار از جنگ دلالت دارند و آن را از گناهان كبيره ميشمارند؛
- بناي جهاد بر جانبازي است كه نزد خداوند متعال حيات ابدي است «و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله... »(آل عمران/ 169)؛
- واجب كردن استقامت مسلمانان در برابر مشركان كه از نظر تعداد دو برابر آن ها هستند، خود احتمال كشته شدن را افزايش مي دهد خصوصاً در مواردي كه دشمن شجاعتر و از نظر قوت قلب قويتر باشد.
وي سپس به قائلين جواز فرار با استدلال به قاعده ي حرج، چنين پاسخ مي دهد: «در جهاد كه مجاهد في سبيل الله با شهادت به حيات ابدي و سعادت جاويد ميرسد، چه حرجي متصور است؟! در حالي كه سيدالشهدا در كربلا با هفتاد و دو تن در برابر سي هزار تن از سربازان دشمن(كه اين تعداد كم ترين رقم در روايات ماست) ايستادگي كرد»(نجفي، ج 21، 62-61).
5. جواز حمله به قلب لشكر دشمن: يكي از مباحثي كه علماي اهل سنت در بحثهاي تفسيري و فقهي مربوط به جهاد مطرح كردهاند، پاسخ به اين سؤال است كه آيا يك نفر ميتواند با علم يا ظن به اين كه با حمله كردن به قلب لشكر دشمن به شهادت ميرسد، به اين عمل شهادتطلبانه اقدام كند يا نه؟
علماي اهل سنت با استناد به مواردي از سيره ي مسلمانان در جنگ هاي مختلف، اين عمل را با شرايطي جايز شمردهاند، حتي امام محمد غزالي آن را مورد اتفاق علما شمرده كه اختلافي در آن وجود ندارد(غزالي، ج 7، 26).
قرطبي كه از مفسران شهير اهل سنت است در تفسير آيه «و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه» مينويسد: «مانعي ندارد كه مرد مسلماني به تنهايي به لشكر عظيمي حمله كند، مشروط بر اين كه توان چنين حملهاي را داشته باشد و قصدش الهي بوده و در صدد اعلاء كلمه الله باشد و مصالح چنين اقدامي بر مفاسدش ترجيح داشته باشد، در اين صورت كار او از بهترين اعمال بوده و جانش را براي كسب رضايت الهي فدا كرده است كه معناي سخن خداوند است. «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد». وي در ادامه، ماجراي حمله ي يكي از مسلمانان را به لشكر روميان در قسطنطنيه نقل ميكند كه با رفتن او گروهي از مسلمانان اقدام او را به هلاكت افكندن خود تلقي كردند كه در قرآن نهي شده است. ابو ايوب انصاري در مقام دفاع از او بر آمده و در تفسير آيه ي مورد نظر آنان چنين گفت: «اين آيه درباره ي ما انصار مدينه نازل شد و شأن نزول آن اين بود، وقتي كه اسلام رشد و گسترش يافت، ما مردم مدينه گمان كرديم كه ديگر اسلام نيازي به اموال ما ندارد، ازاين رو قصد داشتيم از انفاق در راه خدا بپرهيزيم. اين آيه ي مباركه نازل شد: و انفقوا في سبيل الله و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه»، بدين معنا كه با ترك انفاق در راه خدا خود را به هلاكت نيفكنيد(قرطبي، ج 3، 21). مقصود ما اين نيست كه آيه ي مباركه را از معناي عام خود به مورد شأن نزول منحصر سازيم، بلكه مقصود اين است كه هلاكت در منطق قرآن با هلاكت در منطق افراد عادي تفاوت دارد. در كتب تاريخ رواياتي هم در اين زمينه به چشم ميخورد. از آن جمله اين كه يكي از اصحاب در جنگ بدر به رسول خدا عرض كرد: «اي رسول خدا! چه عملي از بنده، پروردگار عالم را خشنود ميكند؟ فرمود: فرو رفتن او در ميان لشكر دشمن، در حالي كه برهنه است»(مجلسي، ج 19، 339). آن مسلمان با شنيدن اين جمله سپرش را به زمين انداخت و آن قدر جنگيد كه به شهادت رسيد.
با بررسي اقوال فقهاي اهل سنت در اين بحث ميتوان به اين نتيجه دست يافت كه كسي كه با ظن يا يقين به شهادت، به تنهايي به قلب سپاه دشمن حمله كند، در صورتي كه اين اقدام را به اخلاص و انگيزه ي الهي انجام دهد و با اين عمل عدهاي از لشكريان دشمن را به هلاكت برساند يا مجروح سازد، در دل آنان رعب و وحشت اندازد، و باعث تقويت جبهه ي مسلمين شود، جايز است. قرطبي و ابن قدامه تنها با شرط نخست اين اقدام را تجويز كردهاند و نيازي به شرايط ديگر احساس نكردهاند. چون طلب شهادت امر مشروعي بوده و نيازي به ترتّب آثار ديگر ندارد به خصوص آثاري كه خارج از اختيار انسان است. از ادله، نيز نميتوان شرايط ديگر را اثبات كرد. البته پذيرفتهاند كه فقهاء نيز اين شرايط را از قواعد عامه ي جهاد استخراج كردهاند، ولي احكام خاص جهاد منحصر به حملهاي كه داراي چنين شرايطي باشد، نيست. ازاين رو غلط شمردن حمله ي فاقد شرايط ياد شده را «ظلم در حق مجاهدان راه خدا» شمردهاند. البته دست زدن به حملهاي را كه به حال مسلمانان مفيد نباشد و صرفاً حس شهادتطلبي شخص را بر آورده سازد، ترك اولي دانستهاند(مجموعة اسئله متعلقه باحكام الجهاد و الجواب من علماء القسام، 37. نك: سايت اينترنتي «كتائب الشهيد عز الدين القسام»).
فقهاي شيعه در بحث جهاد بسياري از فروع را مورد بحث قرار ندادهاند، به نظر ميرسد علت آن انزواي شيعه در طول تاريخ و عدم حضور آنان در عرصة حكومت و اجتماع و مورد ابتلا نبودن مباحث مربوط به جهاد بوده است. معمولا حكومتها نيز در اين زمينهها به فتاواي علماي اهل سنت نياز داشتند و به ايشان مراجعه ميكردند. اما ميتوان از اصول و قواعد و ادله، حكم چنين مواردي را به دست آورد.
تنها در اين موضوع رواياتي در تفسير آيه ي شريفه «لا تقتلوا انفسكم ان الله بكم رحيما و من يفعل ذلك عدواناً و ظلما فسوف نصليه ناراً و كان ذلك علي الله يسيرا»(نساء/ 3.-29) نقل شده و شأن نزول آيه را كساني شمردهاند كه به تنهايي به سپاه دشمن حمله ميكردند و بدين وسيله دشمن بر آنان سلطه پيدا كرده و به هر كيفيتي كه مايل بود ايشان را به قتل ميرساند. بديهي است با وجود موارد فراواني از اين نمونهها در صدر اسلام و مهم تر از آن سيره ي رسول گرامي اسلام(ص) در جنگها و اميرالمؤمنين علي(ع) و اصحاب با وفاي آن حضرت و سيره ي امام حسين(ع) و اهل بيت و ياران آن بزرگوار در كربلا نميتوان اين عمل را نامشروع تلقي كرد، و در جواز آن ترديدي نميتوان كرد. تنها نكتهاي كه وجود دارد آن است كه چنين حملاتي بايد حساب شده و با هدف الهي و ضربه زدن به دشمن باشد. ازاين رو رواياتي از قبيل آنچه مورد اشاره قرار گرفت بايد بر حملات متهورآن هاي حمل شود كه افراد با تشخيص خود و حساب نشده و بدون هماهنگي با فرماندهان جنگ و خودسرانه انجام ميدادند و به جاي ضربه زدن به دشمن، به سهولت كشته شده و باعث تضعيف روحيه ي مسلمين ميشدند. شايد مقيد ساختن اين عمل به «عدوان و ظلم» نيز گوياي همين نكته باشد كه نبايد استقبال از مرگ مصداق «عدوان» و «ظلم» باشد. به هر تقدير اگر فرض را بر جواز حمله به قلب دشمن گرفتيم، چگونه ميتواند در مورد بحث ما مورد استفاده قرار گيرد؟ سؤالي كه در اين جا مطرح است آن است كه در حمله ي يك نفر به تنهايي به قلب لشكر دشمن- هر چند با علم يا ظن به كشته شدن انجام ميگيرد- شخص مجاهد في سبيل الله به دست دشمن كشته ميشود هر چند خود با حمله اين زمينه را براي دشمن فراهم ميكند. اما در عمليات استشهادي شخص اقدامي ميكند كه هم خود به شهادت ميرسد و هم گروهي از دشمنان را هلاك ميسازد، در حقيقت با دست خود خويشتن را به شهادت ميرساند. چگونه ميتوان از جواز آن گونه حملهها به جواز اين گونه اقدامات رسيد؟
پاسخي كه از اين سؤال دادهاند آن است كه گرچه در نوع اول شخص مجاهد راه خدا «سبب قتل خويش» است و دشمن «مباشر قتل او» و در اين اقدام شهادتطلبانه ي شخص مجاهد، راه خدا هم سبب است و هم مباشر قتل خودش، ولي در اين مورد هم دشمن مسبب اصلي چنين اقداماتي از سوي مسلمانان مظلوم است. و از نظر ادله هم تفاوتي ميان اين دو وجود ندارد. شهيد آن كسي است كه در مصاف با دشمن به شهادت برسد، چه به دست دشمن، چه به دست خود، شخص در هر دو شيوه جهاد ميكند، ميكشد و كشته ميشود. سببيت و مباشريت دخالتي در صدق عناويني چون «جهاد»، «شهادت» و امثال آن ندارد. همه ي عناصري كه در صدق جهاد و شهادت معتبر است، درعمليات شهادتطلبانه نيز وجود دارد. شخص با انگيزه ي الهي و با هدف ضربه زدن به دشمن و جلوگيري از تعدي و تجاوز او به جان، مال، ناموس و سرزمين اسلامي به مصاف دشمن ميرود و با اين اقدام ضربهاي سنگين بر پيكر دشمن وارد ميسازد. رعب و وحشت در دل او ميافكند و باعث تقويت روحيه ي مسلمين ميشود. آيا اگر كسي در ميدان جنگ اشتباهاً به جاي آنكه به دست دشمن كشته شود، با تير يكي از نيروهاي خودي كشته شود، شهيد نيست؟ هيچ كس در شهادت چنين فردي ترديد ندارد. مروري بر جملات حضرت امام خميني، فقيه وارسته ي عصر در ماجراي شهادت شهيد حسين فهميده، نوجوان سيزده ساله كه در عملياتي شهادتطلبانه به شهادت رسيد، نشان مي دهد كه از ديدگاه ايشان نه تنها او شهيد است، بلكه الگوي امت اسلامي است، با آنكه شهادت او ظاهراً تأثيري در جلوگيري از سقوط خرمشهر به دست دشمن بعثي عراق نداشت اما انهدام تانك دشمن، ضربهاي به دشمن بود. ايشان فرمود: «رهبر ما آن طفل دوازده سال هاي است كه با قلب كوچك خود كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگ تر است، با نارنجك خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربت شهادت نوشيد»(صحيفه ي امام، ج 14، 73).
6. حفظ اسرار نظامي تا سر حد مرگ: اگر كسي اسرار مهمي در دل داشته باشد و در جنگ اسير شود و بداند كه در برابر شكنجههاي دشمن تاب و مقاومت ندارد و بالاخره مجبور خواهد شد كه اسرار را فاش كند و بدين وسيله ضربه ي سنگيني بر پيكر جبهه ي اسلامي وارد شود- مثلا- بر اثر افشاي اسرار جان صدها تن از مسلمانان به خطر بيفتد و عملياتي نظامي با شكست مواجه شود، آيا چنين فردي ميتواند وقتي تحملش به پايان رسيد، به حيات خود هم خاتمه دهد؟
پاسخ دادن به اين سؤال بسيار دشوار مينمايد. از يك سو مجوّز خودكشي صادر كردن با توجه به حرمت قطعي اين عمل كار دشواري است، از سوي ديگر اجازه ي چنين عملي را ندادن كه به كشته شدن صدها تن از مسلمانان منتهي ميشود و شكستي بر پيكر اسلام و مسلمين وارد ميگردد، كار آساني نيست. فقهاي اهل سنت اين بحث را مطرح كرده و بعضي از علماي معاصر آنان حكم به جواز صادر كردهاند اما مشروط به شرايطي از آن جمله اين كه:
- اسرار بسيار مهمي باشد كه با فاش شدن آن ها شكست سنگيني بر پيكر مسلمين وارد شود؛
- در دست دشمن به گونهاي اسير باشد كه هيچ راه گريزي براي او نباشد و اگر قبل از اسير شدن باشد، ميتواند آن قدر مقاومت كند كه به شهادت برسد و اسير دشمن نگردد؛
- قصدش راحت كردن خود از شكنجه ي دشمن نباشد بلكه دفع ضرر عظيم از مسلمين باشد(الزحيلي، 15.-145).
ظاهراً در فقه شيعه صريحاً بحثي با اين عنوان وجود ندارد اما به نظر ميرسد كه از باب «الضرورات تبيح المحظورات» ميتوان جواز كشتن خويش را در شرايطي خاص و بسيار استثنايي صادر كرد. زيرا اقدام به ضرري است از روي ضرورت براي جلوگيري از ضرر بزرگتري كه اسلام و مسلمين را تهديد ميكند و فرض هم بر اين است كه راه گريز ديگري وجود ندارد.
شبيه اين فرع را علامه ي حلي در «تذكره» مطرح كرده و آن اين كه اگر احتمال قوي دهد بر اين كه در جنگ اسير خواهد شد، بهتر اين است كه تن به اسارت ندهد و آن قدر بجنگد كه شهيد شود و خود را براي اسارت تسليم نكند تا در اسارت گرفتار كفار نشود و مجبور نگردد به استخدام آنان در آيد(علامه ي حلي، ج 9، 59). حال چرا مجاهد راه خدا نتواند از باب ضرورت و ناچاري تن به عمليات استشهادي بدهد؟
7. جواز مراجعه ي مستحقّ حد و قصاص به حاكم: يكي از مباحثي كه در كتاب «الحدود و القصاص» مطرح است آن است كه اگر كسي به خاطر ارتكاب عملي مجرمانه مستحق اجراي حد يا قصاص باشد و به چنگ عدالت گرفتار نشود، آيا مجاز است خود را به حاكم شرع معرفي كرده و خواستار اجراي حد يا قصاص براي خود شود تا از عذاب الهي در قيامت ايمن باشد؟ هر چند بنابر اين بوده كه اگر كسي در خفا مرتكب عملي مجرمانه شده باشد كه مستحق جريان حد است، بهتر است كه به درگاه خدا توبه كند و اگر حقي از كسي تضييع شده، جبران نمايد، اما اگر نزد حاكم آمد، كسي او را سرزنش نميكند بلكه به خاطر ايمان به روز قيامت و ترس از عذاب خدا و شجاعت در جهت استقبال از مجازات او را تحسين ميكنند كه قدمي در راه جبران گناهش برداشته است، اگر مجرم براي آنكه به مجازات برسد مجاز است، خود را به پاي چوبهدار برساند، چرا مجاهد راه خدا براي رضاي حق و با هدف ضربه زدن به دشمن نتواند اقدام به عمليات شهادتطلبانه نمايد؟
برخي از علماي اهل سنت از قاعدهاي سخن گفتهاند كه انسان ميتواند براي مصلحتي بالاتر خود را به قتل برساند، چنان كه در جنگ احد بعضي از اصحاب پيامبر براي محافظت از جان آن حضرت خود را به خطر افكنده و جانبازي كردند. اين سخن نظير همان قاعدهاي است كه پيشتر از صاحبجواهر نقل كرديم، بعيد نيست كه اين نكته نيز مؤيدي بر بحث ما باشد.
نتيجه گيري:
غرض ما از بر شمردن موارد فوق از فقه اهل سنت و شيعه اين نبود كه يكايك آن ها را دليل مستقلي براي جواز و مشروعيت عمليات استشهادي قلمداد كنيم، هر چند بعضي از آن ها دليل قاطعي بر مورد بحث ما و برخي مؤيد خوبي است، اما غرض اين است كه نشان داده شود عمليات استشهادي مصداقي در تاريخ مسلمين و حتي ساير ملل دارد. ممكن است برخي از موارد ياد شده بنابر مبناي قياس- كه از منابع استنباط در مذهب اهلسنت است- راست بيايد و بنابر مذهب اماميه قابل توجيه نباشد، اما به نظر ما از مجموع اين موارد ميتوان با اطمينان از جواز مشروعيت، بلكه از فضيلت و ارزش عمليات استشهادي سخن گفت.
منابع و مآخذ
-قرآن كريم.
-نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، چاپ دوم.
-ابن اثير جزري، عزّ الدين، الكامل في التاريخ، تصحيح محمد يوسف الدقاق، دارالاحياء التراث العربي، بيروت، 14.8 ق/ 1989 م.
-ابن ادريس، ابو منصور محمد، السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي، ج 3، چاپ در سلسله الينابيع الفقهيه، علي اصغر مرواريد، بيروت، مؤسسه ي فقه الشيعه، چاپ اول، 1413 ق.
-ابن براج، عبدالعزيز، المهذب، ج 1، مؤسسه ي النشر الاسلامي، قم، 14.6 ق.
-ابن جرير الطبري، تاريخ الامم و الملوك(تاريخ طبري)، ج 2، 3 و 9، مؤسسه الاعلمي، بيروت.
-ابن زهره الحلبي، غنيه النزوع الي علمي الاصول و الفروع، تحقيق الشيخ ابراهيم البهادري با نظارت شيخ سبحاني، نشر مؤسسه الامام الصادق(ع)، قم، چاپ اول، محرم 1417 ق.
-احمد بن ابي يعقوب بن جعفر، تاريخ يعقوبي، ج 2، مؤسسه و نشر فرهنگ اهل بيت(ع)، قم.
-اردبيلي، احمد، مجمع الفائده و البرهان، ج 7، تحقيق اشتهاردي عراقي و يزدي، جامعه المدرسين، 14.3 ق.
-بخاري، امام ابو عبدالله محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، ج 6، دارالفكر، 14.1 ق.
-زحيلي، محمد، العمليات الاستشهاديه في الميزان الفقهي، دمشق، دارالفكر، چاپ چهارم، 1422ق.
-شهيد ثاني، زين الدين الجبعي العاملي، مسالك الافهام في شرح شرايع الاسلام، قم، دارالهدي للطباعه و النشر، چاپ سنگي، رحلي.
-شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه الي تحصيل مسايل الشريعه، ج 15، دارالاحياء التراث العربي، بيروت، چاپ پنجم، 14.3 ق.
-شيخ صدوق، ابوجعفر محمد بن بابويه قمي، من لا يحضره الفقيه، ج 1، قم، جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه.
-طبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2 و 5، تهران، مكتبه العلميه الاسلاميه.
-علامه حلي، تبصره المتعلمين في احكام الدين، مجمع الذخائر الاسلاميه، قم.
-همو، قواعد الاحكام، ج 5، مؤسسه نشر اسلامي، قم، 1419ق.
-همو، تذكره الفقهاء، ج 9، مكتبه المرتضويه لاحياء الاثار الجعفريه، تهران، چاپ سنگي، قطع رحلي.
-غزالي، امام محمد، احياء العلوم، ج 7، بيروت، دارالمعرفه، 14.2ق.
-فيرحي، داود، دفاع مشروع، ترور و عمليات شهادت طلبانه در مذهب شيعه، فصلنامه ي شيعه شناسي، سال دوم، شماره 6، تابستان 1383، صص 126-1.9.
-قرطبي، ابو عبدالله محمد بن احمد انصاري، تفسير قرطبي(الجامع لاحكام القرآن)، ج 3و 8، مصر، دارالكتب المصريه، 1354 ق.
-اشف الغطاء، الشيخ الجعفر الغطاء، كشف الغطاء، ج 4، النشر المهدوي، اصفهان.
-كليني، ابو جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق، اصول كافي، ج 2، كتابفروشي اسلاميه، تهران، چاپ چهارم، 1392 ق.
-مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج 14، 19، 2. و 65، مؤسسه الوفاء، بيروت، چاپ دوم، 14.3ق/ 1983 م.
-محقق حلي، ابوالقاسم نجم الدين جعفر بن الحسن، شرايع الاسلام في مسايل الحلال و الحرام، ج 1و 4، تهران، انتشارات استقلال، چاپ سوم، 14.3 ق.
-محقق قمي، ميرزا ابوالقاسم، جامع الشتات، ج 1، انتشارات كيهان، چاپ اول، بهار 1371.
-مدير شانه چي، كاظم، آيات الاحكام، نشر سمت، تهران، چاپ دوم، 138..
-مكي، حسين، تاريخ بيست سالة ايران، ج 6، انتشارات علمي، تهران، چاپ ششم، 138..
-موسوي الخميني، روح الله، صحيفه ي نور، ج 2، 4 و 14، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار، قم، چاپ دوم، 1379.
-نجفي، شيخ محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرايع الاسلام، ج 21 و 41، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ دوم، 1365 ش.
-موسوعه كلمات الامام الحسين(ع)(فرهنگ جامع سخنان امام حسين)، ترجمه سيد محمود مدني، محمود شريفي، محمود احمديان، حسين زينالي و علي مويدي، نشر امير كبير، قطع وزيري، بهمن 1386.
-الموسوعات الفقهيه، ج 6، وزاره الاوقاف و الشئون الاسلاميه، بيروت، لبنان، 14.3ق.
نظر شما