چهارشنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۳۶
کتاب مادر انقلاب خاطرات مرحومه مرضیه حدیدچی(دباغ) توسط انتشارات روایت فتح منتشر شد.

مادر انقلاب به بازار کتاب آمد!

به گزارش نوید شاهد، این کتاب شامل مصاحبه هایی از بانوی مجاهد، مرحومه «مرضیه حدیدچی دباغ» در زمان حیات خودشان است که به خواست خود بانو، خواسته شد بر خلاف کتاب های قبلی خلاصه و جوان پسند و فارغ از توصیف و حاشیه باشد که مورد رضایت ایشان قرار گرفت.

بعد از فوت ایشان، با زیرنویس و مصاحبه با راوی های متعدد سعی شد تا به معرفی راوی کمک شود. راوی متولد همدان و خانواده مذهبی و قرآنی بزرگ شده است. روحیه پرسشگری و جسارت و شجاعتش باعث می شود که در زندگی متفاوت از هم سن و سال های خود عمل کند. با ازدواج او سوالاتش فروکش نمی کند و همسرش حاج حسن میرزا دباغ او را به محضر علما می فرستند تا با کسب علوم دینی سوالاتش رفع شود.

بزرگانی چون آیت الله سید محمد باقر همدانی، آیت الله سعیدی، شهید صالحی خوانساری و... بر روح بزرگ خانم مرضیه حدیدچی دباغ اثر گذاشته و آن را والاتر و درخشان تر کردند. در راه مبارزه بر علیه رژیم پهلوی، همسرش پیشگام و عضو حزب موتلفه بازار بود و همین امر باعث شد تا خانم مرضیه حدیدچی نیز که روحیه مبارزه طلبی و ضدظلم و عدات خواهی داشت پا در راه مبارزه بگذارد و از پخش اعلامیه ها شروع کند اماکار به همین جا ختم نشد و ایشان ضمن سخنرانی و تدریس در مجالس مختلف و همکاری با گروه های مختلف مبارزاتی و...سوژه مهم ساواک شد تا آنجا که برای گرفتن اطلاعات زیر شکنجه های سخت دوره دیدگان ساواک، دختر شانزده ساله اش را مقابلش شکنجه کردند تا زبان به اعتراف باز کند که به خاطر ایمان قوی مرضیه حدیدچی(دباغ) راه به جایی نبردند.

او بعد از فرار از ایران با پاسپورت جعلی به لندن و سپس به سوریه و لبنان رفت و آموزش های چریکی و جنگ های نامنظم را فراگرفت و همراه با دکتر مصطفی چمران و امام موسی صدر مبارزه با رژیم غاصب صهیونیستی را نیز درپیش گرفت. در کنار مبارزات سیاسی مثل شرکت در اعتصاب غذای کلیسای سن ماری و...به عنوان محافظ بیت امام ره در نوفل لوشاتو(فرانسه) انتخاب شد و بعد از پیروزی انقلاب مسئولیت های متفاوتی را بر عهده گرفت از فرماندهی سپاه همدان تا نمایندگی مجلس و.... او به حق الگوی مناسبی برای همه ی زنان و دختران ایران اسلامی می تواند باشد .

در بخشی از کتاب می خوانیم:

قلبم تند می زد. انگار می خواست از شوق دیدن مرادم از سینه بیرون بیاید. ابتدا اجازۀ ملاقات ندادند. چند نفری که در بیت آقا بودند، با هم مشورت کردند و سرانجام گفتند: «امام با یک خانمِ تنها، نمی نشینند صحبت کنند! » ناراحت شدم و گفتم: «اگه ایشون چنین تفکری دارند، من ایشون رو رهبر خودم نمی دونم! » سپس یک نفر که همسرش از شاگردانم در ایران بود، من را شناخت و زمینۀ دیدار خصوصی مهیّا شد. وقتی در برابر امام قرار گرفتم، هیبت و جبروت ايشان به گونه ای بود که نمی توانستم به راحتی صحبت کنم. اما وظیفه ای را که به من محوّل شده بود، باید انجام می دادم. نمی دانستم از کجا شروع کنم. ابتدا خودم را معرّفی کردم. - من دبّاغ هستم آقاجان! امام فرمودند: «شما همان خانمی هستید که آقای سعیدی در نامه هایش از او می نوشتند؟ همان خانمی که هشت فرزند خود را رها کرده و از دست رژیم شاه فرار کرده است؟ » عرض کردم: «بله، من شاگرد آقای سعیدی بودم و با او کار می کردم. » آنجا فهمیدم خبر فعالیت هایم به گوش امام هم رسیده است.

کتاب مادر انقلاب به قلم مونا اسکندری در 184 صفحه توسط انتشارات روایت فتح منتشر و روانه بازار نشر شده است.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده