به بهانه 28 خرداد سالگرد شهادت حسين صابري
شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد:سيدي مشكي پوش كه در صورت نقاب داشت به اشارت به من گفت: « اين مادر شهيدان و اين نيز خواهر شهيدان است.»
... بعد از سالگرد عباس بود كه خواب ديدم حسين را نيز دفن مي كنيم، همانجا كه الان دفن كرديم، ساعت 1 شب بود از خواب پريدم.
اندكي بعد دوباره خوابيدم و در خواب يك نفر به خوابم آمد و گفت: مادر بلند شويد و با دخترتان به مشهد برويد.
جلوي حرم حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلم رسيديم. سيدي مشكي پوش كه در صورت نقاب داشت به اشارت به من گفت: اين مادر شهيدان و اين نيز خواهر شهيدان است.
مجدداً از خواب پريدم و به يكي از بچه هايم تلفن زدم كه هر جوري شده با حسين تماس بگيريد و بگوييد به منطقه و خط نرود. گفت چرا مادر؟
گفتم: تو را به خدا بگوييد بيايد. چون اگر حسين برود بر نخواهد گشت و شهيد مي شود.
بعد از اين قضيه، عصر سه شنبه خود حسين زنگ زد، گفت: مادر، يخچال برايتان خريده ام، منتظر باشيد برايتان بياورم. صداي خسته و لحن كلامش من را به ياد آخرين تماس عباس انداخت.
گفتم: مادر چرا صدايت خسته است؟ گفت: خسته ام و مي خواهم بروم بخوابم.گفتم: حسين آقا كي مي آيي، دلم شور مي زند. گفت: آره مادر مي آيم. صبح چهارشنبه بود. بلند شدم و تمام خانه را تمييز كردم . سنگيني عجيبي در سرم احساس مي كردم.
به بچه ها گفتم امروز حالم خوش نيست ...
... نگو كه امروز حسين آقا به آرزوي ديرينه اش رسيده.
به نقل از مادر شهيدان صابري، شهداي گروه تفخص لشكر حضرت رسول صلي الله عليه و آله
منبع: يادمان شهداي لشكر 27 محمد رسول الله صلي الله عليه و آله
به نقل ا ز: خبرگزاري حيات
اندكي بعد دوباره خوابيدم و در خواب يك نفر به خوابم آمد و گفت: مادر بلند شويد و با دخترتان به مشهد برويد.
جلوي حرم حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلم رسيديم. سيدي مشكي پوش كه در صورت نقاب داشت به اشارت به من گفت: اين مادر شهيدان و اين نيز خواهر شهيدان است.
مجدداً از خواب پريدم و به يكي از بچه هايم تلفن زدم كه هر جوري شده با حسين تماس بگيريد و بگوييد به منطقه و خط نرود. گفت چرا مادر؟
گفتم: تو را به خدا بگوييد بيايد. چون اگر حسين برود بر نخواهد گشت و شهيد مي شود.
بعد از اين قضيه، عصر سه شنبه خود حسين زنگ زد، گفت: مادر، يخچال برايتان خريده ام، منتظر باشيد برايتان بياورم. صداي خسته و لحن كلامش من را به ياد آخرين تماس عباس انداخت.
گفتم: مادر چرا صدايت خسته است؟ گفت: خسته ام و مي خواهم بروم بخوابم.گفتم: حسين آقا كي مي آيي، دلم شور مي زند. گفت: آره مادر مي آيم. صبح چهارشنبه بود. بلند شدم و تمام خانه را تمييز كردم . سنگيني عجيبي در سرم احساس مي كردم.
به بچه ها گفتم امروز حالم خوش نيست ...
... نگو كه امروز حسين آقا به آرزوي ديرينه اش رسيده.
به نقل از مادر شهيدان صابري، شهداي گروه تفخص لشكر حضرت رسول صلي الله عليه و آله
منبع: يادمان شهداي لشكر 27 محمد رسول الله صلي الله عليه و آله
به نقل ا ز: خبرگزاري حيات
نظر شما