اولين ديدار
دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۱ ساعت ۰۸:۰۳
سال 1361 همراه كاروان امدادگران به جبهه اعزام شدم و آنجا با رضا آشنا شدم. بعد از عمليات رمضان، در خوابگاه بوديم كه همسر شهيد ممقاني به من گفت كه يكي از برادران قصد ازدواج دارد؛ مي خواهم او را با شما آشنا كنم. گفتم كه منظورتان چه فردي است؟ گفت: فرمانده است اما گفته كه به هيچ كس اين را نگويم.
روزي كه شيفتم تمام شد، همسر شهيد ممقاني گفت كه يك زماني را براي ديدار تعيين كنم. گفتم كه بايد ابتدا از خانواده ام اجازه بگيرم. سرانجام روز بعد را براي ديدارمان تعيين كردم.
تا به آن روز، رضا را نديده بودم. او پايش زخمي بود و وسط راه، پشيمان شدم و مي خواستم برگردم، اما او ديگر مرا ديده بود. بد مي شد كه برگردم. من و همسر شهيد ممقاني سوار ماشينشان شديم. او جلو نشسته بود و من عقب بودم. رضا گفت: من يك پاسدار ساده ام و چند ساله كه در جبهه هستم و شروع كرد به صحبت كردن.
به حرف هايش علاقمند شدم. وقتي ازدواج كرديم، گفت: از روي عمد، جاده خرمشهر را براي صحبت انتخاب كردم، چون تازه خرمشهر آزاد شده بود و اين، برايمان خاطره اي ماندگار بماند.
راوي: معصومه دستواره، همسر شهيد رضا چراغي
نظر شما