سه‌شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۱ ساعت ۰۹:۲۰

حاج همت مي گفت: در دو جا، خيلي دلم براي رضا سوخت. براي شناسايي به منطقه اي كه سرپاييني بود، رفتيم كه رضا با عصا بود و وقتي آن را روي سنگي كه زيرش محكم نبود، گذاشت. با پاي گچ گرفته اش، به زمين افتاد. وقتي بالاي سرش رفتيم، گفت كه هيچ چي نشده.
يك بار هم كه براي شناسايي رفتيم، خمپاره اي در حال اصابت بود. همه ما روي زمين دراز كشيديم اما چون شهيد چراغي پايش در گچ بود، همين طور ثابت ايستاد. وقتي موشك باران تمام شد، ديديم كه رضا زير لب چيزهايي مي گويد. در آنجا هم دلم برايش خيلي سوخت.

رواي: صفي الله چراغي، برادر شهيد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده