قيامي مبتني بر فطرت پاك انساني...
سهشنبه, ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۳۲
«تأثير تفكر اسلامي بر پيروزي انقلاب اسلامي» در آيينة سخنان آيت الله شهيد مهدي شاه آبادي
آيت الله شهيد مهدي شاه آبادي، شهادت و شهادت طلبي را يكي از شاخصه¬هاي بارز پرورش يافتگان مكتب حسيني مي¬دانست و در ريشه¬يابي تأثير تفكر اسلامي بر پيروزي انقلاب اسلامي، بر امر زيبا و بي¬جايگزين فرهنگ شهادت بسيار تكيه مي¬كرد. در همين بستر، اين روحاني نستوه و مبارز، شهادت بزگ¬مرداني چون استاد مطهري و دكتر بهشتي را باعث شروع مرحله¬اي نوين از انقلاب شكوه¬مند اسلامي برمي¬شمرد و جالب اين¬كه مدتي از شهادت اين عزيزان نگذشته بود كه نام زيباي شاه آبادي نيز به سياهة بلند شهيدان نهضت خميني كبير و ايران اسلامي افزوده شد. ياد همة اين افتخار آفرينان گرامي باد. (اين سخنراني با كمي تلخيص و ويرايش تقديم شما عزيزان مي¬شود.)
***
جامعة ما پس از درگير شدن با نظام طاغوت و پيروزي بر كفر، مورد تهاجم همة دشمنان اسلام و همة دشمنان نهضت هاي انبيا(ع) قرار گرفت. مردم جامعة ما، نه به عنوان گروهي كه به هيجان آمدند و طغيان كردند، كه چنين جامعه¬اي براي مردم ستمگر آن¬چنان نمي تواند وحشت آفرين باشد، بلكه آن¬چه موجب شد وحشت در دل دنياي استكبار بيفكند، خط فكري و بينش جامعه، يك¬رنگي و صفا و نيز وحدت توحيدي جامعه ما بود. مردم در بطن اين بينش عميق الهي قرار گرفتند و عاشقانه مسير نگاه انبيا(ع) را پيمودند و اين مسأله از ديد دشمنان خطرناك است. اين¬كه امام بزرگوارمان مكرر فرموده اند كه شرق و غرب از اسلام سيلي خورده است، اين، در اثر طغيان جامعه بود و همان سيلي¬اي بود كه از دست خلق قهرمان و مردم متعهد و هم¬بسته و يكپارچه ما، از جانب اسلام بر رخسار شرق و غرب نواخته شد.
واقعيت اين نبود كه بگوييم جهان از اين مردم به هراس آمده است، بلكه از آن بينشي كه مردم را به اين گرايش رسانده، از آن تفكر الهي و توحيدي كه مردم را يك¬پارچه كرده است، به وحشت در آمده و اتفاقاً آن-چه بر اين جامعه رفت و آن¬چه ستمگران بر ما روا داشتند، مخصوصاً پس از پيروزي اين نهضت مقدس، همة آن ظلم ها و همه آن ستم ها، خود بزرگترين پايه براي استقامت و استوار ماندن و ادامة حركت انقلاب بود و دشمنان شايد ناخواسته، ناآگاهانه و بلكه با آن افكار پست و پوسيده دژخيمان خود، اين حركت را تقويت كردند. دشمن فشارش را بر جامعة توحيدي بيشتر كرد و رنج و شكنجه را بر اين امت قهرمان روا داشت و ما را همه گونه در تنگنا قرار داد. چنگال هاي خونين ستمگران در سرتاسر جهان خونباراست و مي بينيم كه چگونه در همه جا و از همة نقاط جهان، چنگال¬هاي دژخيمان بر قلب محرومين اين منطقه فرو مي آيد، اما همين فشارها مردم ما را هوشيارتر كرد و امام بزرگوار نيز فرمودند:" بكشيد ما را، ملت ما بيدارتر مي شود."
اصلاً چه چيزي اين جامعه را به اين عظمت رساند؟ چه چيزي جامعه را به اين وحدت و به اين حد از ايثار رساند؟ مگر من و شما نبوديم كه در نظام گذشته، در آن مسائل مادي گرفتار بوديم؟ مگر برخي از همين خواهران ما نبودند كه در نظام گذشته براي تهية يك وسيله آرايشي و زينتي، يك زيور يا النگو، دست بند و گوشواره، چنان رنج¬هاي سنگيني را پشت سر مي گذاشتند؟ چقدر از حلقوم خود و شوهر و فرزندشان و همة اقوام مي زدند تا بتوانند يك چنين زيوري را تهيه كنند. احياناً چه درگيري¬هايي در داخل زندگي¬شان به وجود مي آمد و چه قدر منجر به طلاق و به هم خوردن نظام زندگي آن¬ها مي شد، اما حالا چگونه شده است كه اين خواهر قهرمان من، نه تنها عزيزترين شيرة جانش يعني آن جوانش، آن جگر گوشه اش را در جلوي چشمش مي¬بيند كه به دست نيروهاي طغيانگر صداميان به خاك و خون كشيده مي شود، هر روز پيكر پاك و مقدس يكي از اين جوانان سرزمين مملكت ما را گلگون مي كند و همين خواهران ما آخرين ثمرات زندگي و تمام رنج¬هاي سال هاي گذشته خود را امروز خالصانه و مخلصانه و عاشقانه در طبق اخلاص مي گذارند و به پيشگاه انقلاب و به آن رزمندگان عزيز اهدا مي كنند، واقعاً چه شده؟ اين زن، همان زن 5 سال و 10 سال قبل است؟ دشمن نيز از اين حيث است كه مي ترسد، از اين حركت¬ها و از اين روند وحشت مي كند و عجيب است كه براي كوبيدن اين حركات، متوسل به خشونت¬هاي ابلهانه اي شده كه تاريخ نشان داده است كه طبقة توحيدي را همين فشارها مقتدر و منسجم كرده و تاكنون نيز مقاوم و استوار اين طبقه ايستاده است.
بعد از پيروزي انقلاب، ما بزرگترين شكنجه¬ها را از دست دژخيمان كشيده ايم، اما عجيب است كه همين شكنجه ها مردم ما را به هوش آورده، تازه شناخته¬اند كه دشمن، چه مايه ستمگر و غدار است. اگر به گوش باشيد، اگر به ياد آوريد، مي دانيد در زمان¬هاي گذشته هم ما تا زماني كه به اين مرز نرسيديم كه ستمگران و جنايتكاران را ارزشيابي كنيم و به حقيقت جنايات¬شان را بررسي كنيم و دريابيم، نتوانستيم آن انقلاب شكوهمند را به ثمر برسانيم. ارزش جامعه در اين بود كه شكنجه ها آن را بيدار كرد، جنايت¬ها اين جامعه را هوشيار و هم¬بسته كرد، مردم ما ايثارگر شدند، در مرز برترين سربازان رسول الله(ص) و ايثارگرترين انسان-هايي كه به دور انبيا(ع) و مكتب وحي جمع مي شدند، امروز به حالت منسجم دور هم گرد آمده¬اند و اهتمام-شان بر اين نهضت مقدس و ارزش¬هاي اسلامي و حفاظت و حراست از همين ره آوردهاي انقلاب بوده است.
درست است كه ما فاجعه هاي بزرگي را در اين نهضت مقدس پشت سر گذاشته ايم، اما كيست كه نداند روزگاري كه جامعة ما دچار بزرگترين تشويش¬ها و اضطراب¬ها مي شد و گه¬گاه ارزش¬هاي بزرگ اسلامي و انقلابي اش را دشمن تيره و تاريك نشان مي داد، در همان روزها، با همين صحنه ها و دسيسه ها مي توانست ضربات محكمي بر پيكر نهضت و پيكر انقلاب وارد كند، آري واقعيت اين است. داستان انفجار دفتر مركزي حزب مركزي جمهوري اسلامي، فاجعه¬اي بزرگ براي بشريت است. جهان اسلام هنوز در غم و اندوه است و تا ابد اين آثار دردناك، قلب انسان¬ها را جريحه دار مي كند، اما از همين ناحيه ديديم كه به مجرد اين¬كه دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي منفجر شد و عزيزترين شخصيت هاي اسلامي و الهي ما از دست مان گرفته شدند، خون پربارشان و پرجوشش شان در رگ و پوست همة افراد اين انقلاب، در رگ¬هاي يكايك اين جوانان و در همه انسان¬ها به جريان در آمد. افراد جديدي عاشق اين جريان انقلابي شدند و تازه دشمن را شناختند. درست است كه فاجعه دردناك حزب جمهوري اسلامي فاجعه اي نيست كه بتوان فراموشش كرد و چيزي نيست كه جامعة ما به سادگي از آن بگذرد. امروز هر چه از تثبيت نظام انقلابي بگذرد، لحظات زندگاني آيت الله شهيد بهشتي در چشم ما بيشتر مي درخشد، نه تنها سخن¬هاي او، بلكه يك لحظه حضورش در اجتماعات، در مجلس خبرگان و در هر صحنه اي كه بود، در پيش دوستان نزديكش امروز ارزش يابي مي شود و بهره مندي بيشتر خواهد داشت. تازه مي فهميم شهيد بهشتي چه ارزش¬هايي را در اعماق وجود ما جايگزين كرده كه در غياب خودش آن ارزش¬ها بهتر و زنده¬تر است. شايد اگر امروز هم مي¬بود، ما ارزش او را به اين خوبي و كمال دريافت نمي كرديم. امروز مي فهميم كه اگر اين عزيز بزرگوار ما در مجلس خبرگان نبود، دشمنان انقلاب با آن نيروهاي خزنده ضد انسانيت در همان شوراي انقلاب چه مي كردند؟ چه كسي مي¬توانست چنين قانون اساسي اي براي جمهوري اسلامي تنظيم كند، كه يك بند و يك اصل از آن، براي ابديت، جامعه توحيدي را از همه خطرها مصون نگاه مي دارد و آن، اصل ولايت فقيه است. مخصوصاً پس از نهضت مقدس و پيروزي انقلاب و به ثمر رسيدن آن ايثارها و فداكاري¬ها و هيجان¬هاي عمومي خياباني و اين شور انقلابي در سرتاسر ايران، پس از آن¬كه انقلاب به بار نشست، دشمن، هوشيارانه اين خط را كوبيد و اولين خيانت بزرگش گرفتن استاد شهيد آيت الله مطهري از انقلاب بود كه دشمن اهريمني به خوبي مي دانست مغز متفكر و بينش توحيدي جامعة ماست. اصلاً علت موفقيت اين جامعه، قداست اين شخصيت ها در جامعه است و اين فكر بزرگ و تربيت الهي امثال آيت الله مطهري هاست كه مي تواند مردم را در خيابان¬ها بسيج كند و مي تواند 5 سال، اين چنين پر قدرت و مقاوم، در زير توفان¬ها و زير فشار چكمه هاي همه ابر قدرت¬ها، اين¬طور مقاوم بماند. دشمن مي دانست خطر از ناحية رهبري روحانيت و رهبري تز انبياء(ع) است و اين تز انبياء، با قداست روحانيت در دست مردم قرار مي گيرد، يعني اول، مردم شخصيت مطهري را به ارزش معنوي و روحاني و الهي مي ستايند و بعد سخنان او همه وجودشان را پر مي كند. جامعة ما پر شورترين و پر احساس ترين جوامع بشري است، حتي مي¬توانيم بگوييم بزرگترين هيجان عاطفي در اين جامعه است؛ آن¬هم با تأسي به انبياء.
عجيب است، تا قبل از شهادت آيت الله بهشتي، انگار دشمن در جامعه ما زلزله افكنده بود. وجود نازنين اين انسان خوب و از مخلصين و عاشقين نهضت و امام، به تهمت آلوده شد بود، جريان¬هاي منحرفي كه خون به جگر هر انسان مؤمن و مسلمان مي ريختند، حتي در جلوي دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي به آقاي بهشتي اهانت كردند. اين¬ها چيزهايي است كه بعضاً فراموش¬شان مي شود كه گروهك¬ها چه كردند، در جامعة ما چه آتشي برپا كردند، چگونه مي¬خواستند مردم را از هم جدا كنند، اما اين مردم، مخلص انقلاب و عاشق اسلام و قرآن اند، روحانيت را به عنوان سمبل دين اسلام و سمبل تقوي و ايمان مي شناسند. عنصري به آن عزيزي در اين جامعه، مثل آيت الله دكتر بهشتي، اين¬چنين مورد اهانت قرار مي¬گرفت كه آدم گاهي كه نگاه مي¬كند با خود مي¬انديشد كه چگونه مي توانستيم آن اهانت¬ها را تحمل كنيم؟ چه شده بود كه آن روز نخروشيديم؟ اما دشمن با اين جنايت خود، آن¬چنان مردم را هوشيار و بيدار كرد و آن¬چنان در مرز اسلام و تقوي ملت را مقاوم كرد كه ديگر، دشمن، جايش نبود كه بماند. اصلاً نمي¬بايست دوام بياورد. طبيعي بود كه آن جريانات منحرف اعم از منافقين و بني صدر بايد نابود مي¬شدند و اصولاً ديگر نمي شد كه به آن شكل ادامه پيدا كنند.
مردم ما از نظر بينش عاطفي و احساسي در تمام دنيا الگو هستند، اين ملت عزيز، سراپا احساس و سرشار از هيجان مكتبي هستند و اگر معقتدات مذهبي¬شان لطمه اي ببيند يا تلنگري به عواطف ميهني و اقليمي شان بخورد، همگي با شور و هيجان به ميدان مي آيند. خدمت بزرگي كه امام عزيزمان به اين مردم محروم كردند، اين بود كه خود را به اين¬ها معرفي كردند و نهضت¬شان را شناساندند و مردم دريافتند كه چنين سرمايه¬ بزرگي را دارند، چون سرشار از احساس و شور و معنويت و تمامي ارزش¬ها بودند و مردم ما امام امت را با آغوش باز پذيرا شدند و اين سرمايه را به ميدان فراخواندند. از اين سرمايه ها در كشورهاي اسلامي هم هست ـ البته شور و شعور آن¬ها به اين نسل¬هاي حاضر در عرصة ايران اسلامي نمي رسد ـ ولي چون اسلام همواره به عنوان ديني سازنده مطرح بوده، در باقي كشورهاي اسلامي نيز اين سرمايه ها وجود دارد و ما ديده و شنيده¬ايم كه آن¬ها آرزو مي¬كنند رهبر و مقتدايي چون امام عزيز ما داشته باشند تا آن¬ها هم بتوانند چنين انقلاب باشكوهي را به ثمر برسانند، يعني آنان نيز به دنبال چنين عنصر گران¬بها و كميابي مي گردند كه تا اين حد در جامعه، عزيز و مقبول و پذيرفته شده باشد و اشاره اي كند تا آن¬ها سر خود را هم فدا كنند.
بزرگترين لطف و محبت و خدمت امام بزرگوار ما اين بود كه ـ گرچه رنج و عذابي عظيم را پذيرا شدند اما ـ توانستند آرمان خود را به مردم معرفي كنند، چون معدن¬هاي عظيم و پر قدرت، همين مردم بودند و فراموش نمي كنم در سال 1341 فرمايش ايشان در روزهاي نخستين كه در بحث انجمن¬هاي ايالتي و ولايتي با نظام طاغوت روبرو شدند و در اختيار جامعه قرار گرفتند و خود را به مردم معرفي كردند، همين بود و تمام احساس معظمٌ له اين بود كه مردم بايد بدانند كه مي توانند. انسان¬هايي كه طلب دروني شان اسلام است و عاشق حق و حقيقت اند عاشق تقوي، فضيلت و عدالت اند وقتي بدانند راه كدام است و چه كسي مرز را نشان مي دهد و اين هدف را پي گرفته، دنبالش مي افتند و از همان سال 1341، حضرت امام مردم را دعوت مي كردند كه حركت كنند و بالاخره كار، رسيد به آن¬جايي كه مردم خواسته شان را در خيابان¬ها عرضه كنند و طاغوت مجبور شد از اريكة قدرت پياده شود. بله، لطف هاي خداوند بي نهايت بود، دشمن واقعاً به وحشت افتاد، گرچه بزرگترين خشونت¬ها را هم روا داشت، اما واقعيت قضيه اين بود كه اگر رژيم به وحشت نيفتاده بود و آن جنايت¬ها را نمي¬كرد، شايد ما هم نمي توانستيم به اين سرعت به اين نتيجه برسيم، طاغوت خيلي جنايت كرد، اما بدانيد خداوند نيز همة اين عزيزان انقلابي را ياري كرد. چگونه؟ بدين ترتيب كه لشكر رعبش را فرستاد و رژيم به راستي به وحشت افتاد، البته علت وحشت آن¬ها استقامت شما بود و نه هيچ چيز ديگر، يعني شمايي كه شهيد داديد، آن¬هم نه يك بار و دو بار، نه فقط اين خيابان و آن خيابان و نه فقط 17 شهريور خونين، كه آسمان ايران پرخون بود و شما همه را پشت سر گذاشتيد و دشمن، بعد از آن¬كه اين استقامت را ديد، به وحشت افتاد كه امروز همين استقامت من و تو، اين وحشت عظيم را در دل همة دشمنان انداخته است. تنها متن مبارك قرآن، معيار مبارزات ماست و اين همه توفان، اين همه جنايت و اين چنگال-هاي خونين ستمگران، نتوانسته تو را از ميدان به دركند، بلكه تو را مقاوم تر، هوشيارتر، آگاه تر و زنده تر كرده، علتش فقط همين معيار ايمان است كه تو در درونت عشق به خدا و عشق به حسين(ع) شعله ور بود، عشق به علي(ع) شعله مي¬زد و تو توانستي عشقت را به نظام توحيد و ارادتت را به فرمان الله و وحي و قرآن، به دنيا نشان دهي. خداوند نيز اين الطاف را نصيبت كرد و دشمن را نه تنها به بازوي تو، بلكه با لشكر رعب خويش نابود ساخت. اما بايد به هوش باشي و بقيه مسير را به اشتباه نروي، نه اين¬كه فكر كني حالا من بودم كه چنين و چنان كردم و آن صحنه¬ها را آفريدم، بلكه با خود بينديشي كه من فقط مطيع خدا بودم، وظيفه ام را خوب شناختم و بر طبق وظيفه، به اين ندا پاسخ دادم و آن¬چه را كه در من به وجود آمد ـ با كمك آن شخصيت، شهامت، بينش و آن منش و ارزش والاي انساني ـ حاضر شدم به راحتي براي هدفم فدا كنم. اين همه ايثار و جانبازي، قطعاً نتيجه آن الطاف بي¬كران الهي است.
جالب اين¬كه اين حادثة حزب جمهوري اسلامي، خود گوياي اين است كه مفاهيم قرآني در جامعة ما مي درخشد، مردم آن¬قدر وابسته به افكار توحيدي شده¬اند كه به مجرد اين¬كه چنين ستم¬هايي بر آن¬ها روا داشته مي شود و به محض اين¬كه دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي منفجر مي شود و آن جنايت بزرگ واقع مي شود، از دل و جان مي¬خروشند. اين انقلاب چگونه شكل گرفت؟ اصولاً معيار آفرينش جهان فطرت است، خداوند انسان¬هاي صالح را اين¬چنين آفريده است، آدمي كه آلودگي ندارد، به مجرد اين¬كه ستمي به او مي شود، قيام مي كند و جلوي ستم را مي گيرد. شما به خوبي ريشة اين ظلم و ستم را كنديد و ريشة گروهك بازي را نيز. به خداي لا شريك له، اگر اين حركت شما نبود، آن روزهايي كه بچه مسلمان¬ها نمي توانستند در نقد ليبراليست¬ها سخن بگويند، به عنوان اين كه: "نكند مزاحمت براي آزادي تلقي بشود"! هنوز ادامه داشت. اگر اين بسيج عمومي نمي شد، باز هم اين معاندين و جنايت¬كارها در جامعه بودند. اين، فطرت پاك و مقدس جامعه بود كه به مجرد اين¬كه اين چنين ظلمي در حق او شد قيام كرد؛ قيامي طبيعي با آن فطرت پاك. اصلاً خداوند مي فرمايد انسان صالح، به علت ظلمي كه مي شود قيام مي كند. نا خود آگاه اين قيام بايد مي شد، افراد صالح ستم پذير نيستند، تن به زير بار ظلم نمي دهند، مربي اصيل و بزرگ¬شان مكتب شهادت حسيني است كه آن¬ها را به سادگي و به برترين و شكوفاترين وجهي به حركت در مي آورد. القصه، انقلاب عظيمي رخ داد و شهادت امثال آيت الله بهشتي باعث شد زندگي نوين انقلابي در جامعه شكل بگيرد؛ يك حيات جديد.
قرآن صريحاً تأكيد مي كند كه شهادت را در مرز مرگ نپنداريد، و جامعة ما با همة وجود دريافت مي كند كه حياتش رهين همين شهادت¬هاست. عجيب است كه در اوج خطرها، اين خون¬هاي پاك همة تهديدها را خنثي مي¬كند. آري نهضت حسسيني را، خون حسيني مي تواند حفظ كند و از خطر نجات دهد. ما با اين شخصيت هاي بزرگ از همان روزهاي نخستين مأنوس بوديم و اين شهيد عزيز ـ بهشتي ـ را در تهران مي شناختيم. از حدود سال¬هاي 1334، مرتباً جلسات خاصي در قم داشتيم و يك جمع 13 نفري بوديم با حضور عزيزاني چون مرحوم آيت الله سعيدي و آيت الله شهيد بهشتي و يك سري از عزيزاني كه هستند و نيز مرحوم آيت الله رباني شيرازي. البته ما اين جلسات را از سال 1330 شروع كرديم و آيت الله شهيد بهشتي بعداً به جمع ما اضافه شدند. بعدها در سال 1352 كه جلسات جامعه روحانيت مبارز در شميرانات نضج گرفت، اولين روزهايي كه من رفتم به منطقه شميران، ديدم كه روحانيت يك جلسات گسترده اي دارند، همگان گرد هم جمع اند و از همان جلسة اول كه دو ـ سه روز بعد از ورود من به آن منطقه تشكيل شد، بيشتر با كارها و خدمات انقلابي دوستان آشنا شدم.
زماني كه آيت الله شهيد بهشتي را مجبور به نقل مكان از قم به تهران كردند، تازه داشت جريان خاصي در قم شكل مي¬گرفت. ايشان پايه ارتباط فكري قوي و جديد طبقة روشنفكر با روحانيت ـ يعني وحدت دانشگاه و حوزة مقدس علميه ـ را آن¬جا كار گذاشته بودند و بدخواهان، ايشان را منتقل كردند به تهران تا حوزة فعاليت، از دستش گرفته شود. به راستي غم دنيا بر دل ايشان نشست و جداً متأثر شدند از اين¬كه منتقل شده بودند، ولي ايشان يك شخصيت فرهنگي بزرگ بودند و در دبيرستان دين و دانش قم فعاليت مي¬كردند؛ دبيرستاني كه واقعاً مهد دين و دانش بود. شهيد بهشتي مي¬گفتند: "ما را فرستاده¬اند به يك جايي در شمال شهر، كه اكثراً از ارامنه و از طبقة ثروتمند و مرفه هستند." دو هفته كه گذشت، ايشان تشريف بردند قم، در همان جلسة خاص ما با مرحوم آيت الله رباني(ره) و گفتند:" ابتدا فكر مي¬كردم من را كه از قم به تهران منتقل كرده¬اند، يعني همه ارتباط¬هاي فكري، سياسي و انقلابي من قطع شده، ولي تازه فهميده¬ام كه ما توي همان تيپ هاي غير اسلامي هم بايد كار كنيم، چون آن¬ها خيلي تشنة اسلام هستند." شهيد بهشتي تعبيرشان اين بود كه تازه محل كار خودم را گير آورده¬ام. بعد، مرحوم آيت الله رباني آمدند پيش من و جداً ناراحت بودند كه:" مگر شما نمي دانيد كه اين جلسه خصوصي است؟ ما 14 نفريم، بالاخره به عنوان تشكر و تعريف از اين حركت خوب آقاي دكتر بهشتي، ممكن است ما آن را جايي نقل كنيم يا به گوش ساواك برسد و ساواك وقتي بفهمد كه ايشان جاي بهتري را گير آورده، باز هم ممكن است دكتر را اذيت كنند..." و همين¬طور هم شد، حدوداً يك هفته طول نكشيد كه خبر رسيد آقاي بهشتي از آن كار بركنار شده، تازه آمده بود فعاليتش شكل بگيرد كه هنوز 2 ماه نشده، از كار بركنار شدند.
آيت الله شهيد دكتر بهشتي با اين حركت مدتي در تهران ماندند، مدتي يك كلاس تفسير قرآن هم داشتند با يك تعداد از جوانان، سر بازار تهران، كه خدمت¬شان رسيدم و پرسيدم اوضاع آن كلاس خوب است؟ گفتند:" همين هفته، آن جلسه را ترك گفتم." پرسيدم چرا؟ گفتند:" علتش اين بود كه ديدم جلسه هيأتي شده، اصلاً از آن جهت فكري در آمده، فقط و فقط مي خواهند عزاداري و سينه زني و ذكر مصيبت بكنند، ولي من جلسه-اي را مي خواستم كه كلاس باشد، محل تعليم و آموزش باشد، كلاسم شاگرداني داشته باشد كه خودشان را موظف بدانند تا هر بار كه به كلاس برمي¬گردند، درس¬شان را پس بدهند." فاصله اي نشد كه ايشان منتقل شدند به آلمان و مدتي آن¬جا مشغول بودند و وقتي برگشتند خيلي خوشحال شدم، با آن¬كه مي دانستم آلمان مركزي است در اروپا كه ايراني و مسلمان خيلي آن¬جا هست و بايد به اين حركت¬هاي تبليغي در همه جا ادامه داد، ولي همان طوري كه امام بزرگوار فرمودند مركز توحيد در جهان، ايران است. سرمايه ها و نيروها و جوان¬ها در ايران است، از اين¬جا بايد حركت كرد، از اين¬جا بايد سرمايه ها را ببريم جلو، راه از اين¬جاست. البته دكتر بهشتي وقتي برگشتند شخصيتي ورزيده¬تر، مجرب¬تر و ارزنده تر شده بودند. من در همة زندگي با ايشان مأنوس بودم و حتي گاه¬گاهي مسائل خاصي بود كه آيت الله شهيد مطهري هم تشريف مي¬آوردند به جلسات و با آن شور و احساس خود جهت هاي خاصي به جلسه مي دادند. عاقبت شهيد مطهري و شهيد بهشتي را نيز همه ديديم كه بيان آن سعادت و آن عاقبت، هيچ زبان و هيچ استدلالي نمي خواست و مخصوصاً همة مردم ما فهميدند مرحوم آيت الله بهشتي به حق شهيد مظلوم است.
اين¬جاست كه بيان امام بزرگوارمان زنده تر مي درخشد: "بكشيد ما را ملت ما بيدارتر مي شود." ما چيز ديگري نمي خواهيم. انبياء(ع) چه مي خواستند؟ اصلاً خود پيامبر اكرم(ص) مي¬فرمودند كه هيچ پيامبري به اندازه من شكنجه نشد. ايشان شكنجه مي شد كه چه؟ ثروتي بيندوزد؟ او شكنجه مي شد تا من و تو آگاه شويم.
اينان شاگردان همان مكتب هستند. ما در انقلاب¬مان بهترين چهره هاي نوراني خود را فداي اين نهضت¬ كرديم و از اين جامعه، عناصري چون مطهري و بهشتي به درجه رفيع شهادت رسيدند و جامعه ما همواره در همان بستر خواهد كرد.
نظر شما