كلام نور
دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴ ساعت ۱۵:۱۵

جهاد

جهاد مصدر است به معني تلاش كه در مفهوم آن مشقّت هم نهفته است، و نيز اسم است به معني جنگ.1

در قرآن كريم واژة جهاد بيشتر به معني به كارگيري كلية امكانات براي دفاع از اسلام و نشر دعوت و معارف آن مطرح شده است، و نيز به مفهوم مبارزه با هواي نفس و تطبيق خواسته‌هاي خود با خواسته‌هاي الهي، و تسليم ارادة او به كار رفته است 2 كه نهايتاً زندگي بر مبناي تحصيل رضاي خدا را نويد مي‌بخشد. البته جهاد با مال و جان نيز كه فداكاري همه جانبه با مال و جان در راه خداست، به معني تمام كلمه، تحقق نمي‌يابد.

ابعاد فعاليتهاي انسان

تحركات و فعاليتهاي وجودي انسان دو نوع است: يك نوع آن تابع قانون و نظام تكويني و طبيعي است به طوري كه اراده و اختيار انسان در آنها دخالتي ندارد3 مانند فعل و انفعالات دستگاه گوارش و تنفس و سلسله اعصاب و امثال آن، كه بر طبق نظام فطري و تكويني الهي و به طور غير ارادي انجام مي‌گيرد، و نيز بر بخشي از فعاليتهاي اجتماعي بشر، سنتها و قوانيني حاكم است كه در اختيار او نمي‌باشد و شرح آن در طي مباحث بعدي خواهد آمد. اما نوع ديگر از تحركات و تلاش‌هاي آدمي تابع اراده و خواست اوست كه به طور مثال انسان در به كارگيري حواس و مشاعر ظاهري و باطني خود بصورت ارادي عمل مي‌كند؛4 و به طور كلي در محدودة فعاليتهاي ارادي خود آزاد است و مي‌تواند با انتخاب و اختيار خود از امكانات و ابزارهاي دروني و بيروني براي نيل به اهداف خويش بهره‌برداري كند، و اين فعاليتهاي ارادي بالفطره و به حكم وجدان براي انسان ثابت است و وجه امتياز او از ساير حيوانات نيز مي‌باشد.

البته اين نكته را نيز بايد يادآور شد كه محدودة رسيدن به هدف در فعاليتهاي ارادي انسان –چه در بُعد فردي و چه در بُعد اجتماعي – مطلق نبوده و مي‌بايست منطبق بر سنن الهي حاكم بر فرد و جامعه باشد. و پر واضح است كه آدمي در بسياري از موارد با آنكه تمام پيش بينيها و تلاشهاي لازم براي دستيابي به خواسته‌ها و اهدافش به كار مي‌برد، ولي با اين وجود باز هم ناكام مي‌ماند.

همين نكته در مورد فعاليتهاي جمعي هم مطرح مي‌شود. بنابراين، حوزة اختيارات جمعي هم در رسيدن به اهداف خود محدود است چنانكه در قرآن مي‌فرمايد: «اگر خدا بعضي مردم را در مقابل برخي ديگر برنمي‌انگيخت، فساد روي زمين را فرا مي‌گرفت».5

انسان فطرتاً اجتماعي است

زندگي انسان به طور طبيعي بايد اجتماعي باشد، و اين سنت و نظام حتمي و قطعي حاكم بر نوع بشر است. مطابق اين سنت ثابت، تحركات و فعاليتهاي ارادي و اختياري يك انسان به تنهايي براي تأمين نيازهاي مادي و معنوي او و پرورش استعدادهاي فطري و تكامل وجوديش تا هدف نهايي كافي نخواهد بود، بلكه با تشكيل زندگي جمعي و فعاليتهاي اجتماعي بايستي نيازهاي زندگي را تأمين و استعدادهاي نهان را به ظهور رساند؛ و زندگي جمعي هم هنگامي مي‌تواند برقرار شود كه داراي نظام و قانون مبتني بر عدالت باشد تا فردي بتواند در ساية آن بهرة تلاش و كار خود را در رفع نيازمنديهايش به كار گيرد و از منابع طبيعي و امكانات موجود در جامعه به طور عادلانه بهره‌مند شود. بنابراين، ارزش نظم و قانون با ارزش اصل حيات انسان برابراست. و علاوه بر اين، انسان در جهاني زندگي مي‌كند كه اساس و پايه‌اش بر نظم قانونمندي است، از كوچكترين اجزاي دروني اتم گرفته تا كهكشانها و اجسام بزرگ اين جهان، همه تحت يك محاسبة دقيق و نظام حيرت‌انگيز فعاليت مي‌كنند، و انسان نيز به عنوان يكي از اجزاي نظام گستردة هستي نمي‌تواند از قانون و نظم مستثني باشد.

اكنون كه ارزش قانون و نظم و نقش آن در زندگي بشر و برابر بودن ارزش آن با اصل حيات انسان به اجمال بيان شد، اين نكته نيز اضافه مي‌شود كه قانون حاكم بر جامعة انساني بايستي با نيازها و استعدادها و مصالح فردي و اجتماعي بشر منطبق و منسجم باشد، بتواند تكامل و پيشرفت همه‌جانبة جوامع بشري را ميسّر سازد، و در غير اين صورت زندگي فردي و اجتماعي انسان به سقوط و نابودي كشيده خواهد شد.

قانونگذاري و تنظيم برنامة زندگي بشر فقط شايستة ذات پروردگار است. مفهوم قانون دربردارندة دو بُعد است يكي حاكميت و قيوميت و ديگري ربوبيت؛ و در حقيقت اين دو وصف به قانونگذار برمي‌گردد. به اين مفهوم كه حق حاكميت و صفت ربوبيت از آن قانونگذار است و اين ارادة اوست كه از طريق وضع قانون ارادة انسانها را به تسخير خود درمي‌آورد و جوامع انساني را مطابق آن مي‌پروراند، و اوست كه رب و مربي و حاكم و قيوم است و ديگران عبد و مربوب و محكوم به تبعيت از قانونند، زيرا در اطاعت از قانون تسليم بدون قيد و شرط و پذيرش مطلق نهفته است. و به دلايل روشن انسان كوچكتر از آن است كه صلاحيت قانونگذاري و مقام قيوميت و ربوبيت براي ديگر انسانها را داشته باشد، آن هم قانوني جامع و به بلنداي زندگي و خواسته‌ها و استعدادهاي بي‌حد و حصر انسان و بدور از هر پيرايه‌اي كه باعث تفرقه و جدايي و دشمني و جنگ و ستيز از قبيل نژاد و مليت و وطن و طبقه و حزب و...باشد.

آري، ربوبيت و قيوميت بر زندگي وسيع انسان كجا و اين همه ضعف و جهل و خود‌خواهي و غرور و خود برتر بيني- كه سرتاسر وجود انسان را در خود فرو برده-كجا؟ كوتاه سخن اينكه قانونگذاري و برنامه‌ريزي براي زندگي بشر تنها حق آن قدرتي است كه اين جهان پهناور را با نظام دقيق و حكيمانه بر پا داشته و رهبري مي‌كند، كه پيدايش و بقاي وجود انسان نيز جزء همين نظام كلي مي‌باشد، و چه نيكو و ظريف در قرآن مي‌فرمايد: آيا كافران، ديني غير دين خدا مي‌طلبيدند و حال آنكه هر كه در آسمانها و زمين است لاجرم فرمانبردار خدا است و همه به سوي او باز خواهند گشت.6

لذا قرآن‌كريم با بيان شيوا و رسا مي‌كوشد تا بشر را آگاه و حاكميت الهي را با پذيرش انسانها برقرار سازد، و اربابان زر و زور را از حاكميت بر جوامع آنها بزدايد، و تنها راه اصلاح زندگي بشر را برقراري حاكميت و ربوبيت اللّه و زدودن سلطه انسانها بر يكديگر مي‌داند. خداوند بشر را براي رحمت و زندگي جاودان آفريده، و براي سير تكاملي او به سوي هدف نهايي‌اش برنامه و نظام جامعي مقرر فرموده است، و انسانهايي را از ميان آنان به عنوان پيامبر برانگيخته تا به وسيلة آنان برنامه و قانون خود را ارسال و ابلاغ كند، تا زندگي در ساية عدالت و قسط براي افراد بشر فراهم شود،درسورة‌ حديد مي‌فرمايد: همانا پيامبران خود را با أدله و معجزات (به خلق) فرستاديم و برايشان كتاب و ميزان عدل نازل كرديم، تا مردم به راستي و عدالت گرد آيند و آهن (و ديگر فلزات) را كه در آن هم سختي و كارزار و نيز منافع بسيار بر مردم است براي حفظ عدالت آفريديم.7

بنابراين، قرآن با تعبيرات و بيانات گوناگون انسان را دعوت مي‌كند كه اساس زندگي خود را مطابق احكام دين و مقررات الهي بنا كند؛ و از پيروان اسلام مؤكداً مي‌خواهد براي دفاع از دين و مقررات الهي به پا خيزند و با آنهايي كه قصد دارند زندگي انسانها را به فساد بكشندو خود را قيم، مربي و مصلح جلوه دهند، و جوامع انساني را براي نيل به اهداف پست و پليد خود استثمار كنند، مبارزه نمايند. و چنانچه انسان نظام زندگي اختياري خود را با نظام تكويني وجودش هماهنگ كند، يعني در زندگي فردي و اجتماعي تابع نظام و مقررات همان ناظم و خالق حقيقي‌اش باشد، به طور كامل به اهداف وجودي و كمالات انسانيش نايل مي‌شود. قرآن مجيد براي جلب توجه انسان به اين نكته حياتي مي‌فرمايد: «و اوست خدايي كه براي شما بندگان گوش و چشم و قلب آفريد»8 (يعني ابزار حيات و ادامة آن را كه دستگاه شنوايي و بينايي و نيروي فكر و ادراك است به تو عطا فرمود)، و در جاي ديگر مي‌فرمايد: « و باز يكي از آيات لطف الهي اين است كه براي شما از جنس خودتان جفتي بيافريد كه در بر او آرامش يافته، با هم انس گيريد و ميان شما رأفت و مهرباني برقرار فرمود»9. و باز مي‌فرمايد:«و خواب را براي شما ماية قوام حيات و استراحت قرار داديم»10. و نيز فرموده است:« او خوايي است كه همة موجودات زمين را براي شما خلق كرد»11. و در جاي ديگر مي‌فرمايد:«خداي ما آن كسي است كه او همة موجودات عالم را نعمت وجود بخشيده، سپس به راه كمالش هدايت كرده است»12.

نظير اين آيات در قرآن بسيار است كه تأمين همة وسايل و ابزار حيات براي انسان را متذكر مي‌شود و اينكه او را آفريده و خود به نيازمنديهايش آگاهي كامل دارد و آنها را به او يادآوري و برايش فراهم مي‌كند، و اينها همه در زندگي تكويني و غير اختياري انسان است. اما در مورد تعيين نظام و برنامظه زندگي اختياري، بشر هم فقط خالق يكتاي هستي را درخور و شايسته اين امر دانسته و اوست كه با علم و قدرت مطلق خود،قوانين جامع و كاملي را ارائه فرموده است كه ضامن تأمين سعادت واقعي انسان مي‌باشد. در اين‌باره مي‌فرمايد:« اوست خدايي كه رسول خود را با دين حق به هدايت خلق فرستاد»13. و در جاي ديگر مي‌فرمايد:«اوست خدايي كه بر بندة خود(محمد مصطفي«ص») آيات روشن نازل كرد تا شما بندگان را از ظلمات (جهل و عصيان) بيرون آورد،و به نور(علم و ايمان) رهبري كند»14.

ونيز مي‌فرمايد: «خدا در عالم به خلق حكم مي‌كند و غير او آنچه را به خدايي مي‌خوانند هيچ حكم(و اثري) در جهان نتواند داشت»15.

و در سورة زمر فرموده است: « و آنان كه از پرستش طاغوت دوري جسته و به درگاه خدا با توبه و انابه بازگشتند آنها را بشارت و مژده رحمت است»16.

و درجاي ديگر گوشزد مي‌فرمايد: « بگو آيا غير از خدا را به ياري و دوستي برمي‌گزينيم؟ ( در صورتي كه) آفريننده آسمانها و زمين خداست»18.

و آيات بي‌شمار ديگري كه با لحنهاي گوناگون مي‌كوشد تا انسان رابه اين حقيقت متوجه سازد كه براي نيل به سعادت واقهي مي‌بايستي راه و نظام زندگي خود را از تنها منبع فيض و رحمت يعني خالق و پروردگار جهان هستي دريافت كند، و غير او را بر خود ولي و قيم قرار ندهد و تحت سلطه و حاكميت غير خدا در هيچ زمينه‌اي واقع نشود. قرآن كريم گاهي الگوهايي را نام مي‌برد كه در طول زندگي پرفراز و نشيب خود بي‌تابانه و بي‌وقفه و قهرمانانه به جهاد و تلاش در راه خدا به معني تمام كلمه برخاسته‌اند و توانسته‌اند بر پاية ايمان و عشق به خدا پيروزمندانه از صحنه‌هاي نبرد بيرون آيند، و به عنوان شاهدان عيني درآيند و سرمشق و الگوي انسانها و شايستة مقام رهبريت شوند.

سورة يوسف بيانگر تلاش و جهاد در صحنة‌زندگي براي خدا از سوي يك انسان است، حضرت يوسف(ع) كه در مقابل جور و ستم برادران بردباري پيشه كرد و لحظه‌اي از ياد خدا غافل نشد و مورد تحقير مصريان قرار گرفت و در بازار برده‌فروشان به معرض فروش گذاشته شد و در تمام اين آزمايشهاي الهي هيچ‌گاه بي‌تابي از خود نشان نداد و با ياد پروردگار و اتكا به رحمت او همچنان استقامت كرد و پايداري ورزيد تا اينكه بحراني‌ترين و پرطوفان‌ترين صحنة مبارزه با نفس را، آنگاه كه ملكة مصر با طنازي و زينت و آرايش تمام عيار او را به كاميابي از خويش دعوت نمود، با موفقيت پشت سر گذاشت و دائماً از صحنه‌هاي جهاد و مبارزه يكي پس از ديگري پيروزمندانه بيرون آمد تا اينكه طاغوتيان دست به دست هم داده و با جمعي از زنان اشراف مصر به سوي يوسف(ع) هجوم بردند تا بتوانند با اين توطئه او را شكست داده، به اسارت خود درآوردند، ولي بالاخره ناكام ماندند و يوسف پيروزمندانه مدال « انّه من عبادنا المخلصين» را به خود اختصاص داد و علم رؤيا و مقام رسالت الهي به او اعطا شد، و سرانجام او را به خاطر جبران ناكاميها و شكست خودشان به زندان انداختند. در اين صحنه نيز يوسف(ع) دست از مبارزه بر نداشت و با به كارگيري منطق و استدلال با همنشينان زندانيش، كه از جنود طاغوت و پيروان باطل بودند، وارد بحث شد و احقاق حق شد و خطاب به همراهانش مي‌فرمود: اي دو رفيق زندان ( من از شما مي‌پرسم ) آيا خدايان متفرق بي‌حقيقت( مانند بتان و فراعنه و غيره ) بهتر در نظام خلقت مؤثرند يا خداي يكتاي قاهر؟19

سئوالي است كه فطرت آدمي را بيدار مي‌كند كه خدا يكي است. پس، اين اربابان گوناگون از كجا آمدند؟ آنكه شايستة‌مقام ربوبيت است فقط خداوند قاهر است و هر بدبختي و فساد و خونريزي و اختلافي كه دامنگير بشر شده به وسيلة مدّعيان ربوبيت بوده و هست. اين غاصبان حق حاكميت الهي با خدعه و نيرنگ و قهر و زور، در طول تاريخ، جوامع انساني را به فساد و تباهي كشيده‌اند. اين اربابان زمين لحضه‌اي از اميال و هواهاي خود خلاصي نيافته، براي حفظ قدرت خود و كوبيدن هر قدرت احتمالي، كه سلطه آنها را تهديدكند، تلاش نموده‌اند، و در مقابل رسولان و پيام ‌آوران الهي و پيروان آنان صف آرايي كرده‌اند، و حال آنكه خداوند متعال از همة جهانيان بي‌نياز است و از ارسال پيغمبران و فرو فرستادن اديان آسماني جز اصلاح و تقوا و عمران و آبادي زمين و ارشاد انسان در مسير كمال و رسيدن به هدف نهايي حيات منظوري در كار نيست، حتي بخش مخصوص عبادات را كه واجب فرموده است به خاطر اصلاح جانها و دلها و افكار بشر است، وگرنه ذات مقدس او بي‌نياز از عبادات انسانهاست.20

سپس يوسف (ع) در دنبالة سخن چنين مي‌گويد: و تنها حكمفرماي عالم وجود خداست و (به شما بندگان ) امر فرموده است كه جز آن ذات يكتا كسي را نپرستيد، اين آيين محكم است، ليكن اكثر مردم بر اين حقيقت آگاه نيستند.21

بنابراين، حكم به مفهوم تشريع قانون و برنامة‌ زندگي انسان مخصوص ذات اقدس حق است، زيرا الوهيت و خالقيت خاص اوست و كساني كه ادعاي صلاحيت حاكميت و قانونگذاري براي بشر دارند با صفات خاص حضرت حق به مبارزه برخاسته‌اند. اما لازمة اين ادعا آن نيست كه مدعي الوهيت هم باشد و بگويد« أنا ربكم الأعلي » (همانطوري كه فرعون مدعي شد)، بلكه همين قدر كافي است كه آيين و شريعت الهي را از صحنة زندگي كنار زند و از خود و يا از منابع ديگر بشري الگو و فرهنگ زندگي را انتخاب نمايد.

در نظام اسلام مصدر قانون فقط خداست و حاكم اسلامي مبلغ و راهنما و مجري و تنفيذ كننده قوانين الهي مي‌باشد؛ و از آنجا كه انسان در زندگي فردي و اجتماعي لزوماً مي‌بايستي تن به عبوديت و حاكميت قانون و نظام بدهد، و چنانچه از اديان و شرايع الهي پيروي نكند بي‌درنگ به عبوديت و اسارت اميال و شهوات بي‌حد و حصر خود يا ديگر انسانها دچار خواهد شد و در نتيجه امتياز انسان بودن را از دست داده، به مرتبة حيوانيت سقوط خواهد كرد، قرآن كريم در اين باره مي‌فرمايد: «كساني كه از ايمان به خدا كفر ورزيدند و از تسليم به دين و آيين حقّ الهي سرباز زدند زندگي آنان و حرص و طمع ايشان بر شكم و خوراك مانند حيوانات خواهد بود.» 22 و اين ضربه سهمگيني بر پيكر مقام والاي انسانيت است كه موجب شقاوت و بدبختي ابدي خواهدبود.


محور دوستي و دشمني از نظر اسلام

در جوامع ديروز و امروز تعصبات نژادي و طبقه‌اي را نخستين پايه براي تشكيل اجتماع قرار داده‌اند و در تنظيم نظام تمدن خود روشي را اتخاذ كرده‌اند كه بر مبناي خواسته‌هاي نفساني و شهواني، كه تنها خوشبختي موقت و محدود مادي را (بدون اعتنا به بُعد معنوي انسان) فراهم مي‌نمايد، استوار مي‌باشد، كه البته حميّت و تعصب نژادي يا اقليم چيز ديگري را نشناخته، به مصالح عمومي و بُعد معنوي و روحاني بشر نيز توجهي ندارد، و اكثراً موجب انهدام عواطف و وجدان بشري و حس تعاون و همكاري همگاني مي‌شود و بالأخره تعصب ملي يا نژادي انسانها را به صورت حيوانات درنده مبدل مي‌سازد كه قوي ضعيف را، و بزرگ كوچك را زير چنگالهاي خود خرد مي‌كند.

بدون ترديد پرودگار حكيم كه انسان را با اين نظم حكيمانه 23 و با اعطاي عقل و نيروي سنجش و قدرت و اراده و انتخاب بر ساير مخلوقات برتري بخشيده24، و از نسل يك انسان آفريده است هرگز بدين منظور نبوده تا دستخوش شهوات و لغزشهايش گردد؛ و بنابراين، فيض و رحمت بيكران الهي اقتضا مي‌كند كه رسولان و سفيران خويش را فرو فرستد و به وسيلة‌كتاب و برنامه‌هاي آسماني بشر را به استوارترين راه زندگي كه شايستة‌ موقعيت انسان است ارشاد كند. از اين رو هر گونه تعصب نژادي و ملي و ديگر زمينه‌هاي جمعي و گروهي را كه بشر براي خود پديد آورده مردود دانسته و شايستة‌اجتماع پر ارزش و با فضيلت انساني نمي‌داند، بلكه اجتماع و روابط بشري را بسي عاليتر از آن مي‌داند كه بر اموري اين گونه پست و ناقص و متناقض با فلسفة آفرينش و حيات انسان استوار گردد. اين امور علاوه بر آنكه نمي‌تواند فلسفة حكيمانه خلقت آدمي را تحقق بخشد، بلكه موجب دشمني و پراكندگي، از هم گسيختگي جوامع انساني، و از دست رفتن وحدت و اتفاق فطري بشر، و كشاندن او به انواع مفاسد و زشتيها مي‌باشد.

بنابراين اسلام جامعة انساني را بر اساس پيوند و تمسك و ارتباط به مبدأ هستي و دادگر مطلق پايه گذاري كرده كه همه با نسبت مساوي و برابر به او وابسته هستند (نسبت مخلوق و خالق)، و فطرتاً به او جاذبه داشته، عشق مي‌ورزند.

قرآن كريم مي‌فرمايد:‌ « و جملگي به رشتة دين خدا چنگ زده به راههاي متفرق نرويد»25.

در چنين جامعه‌اي فقط ارتباط محكم با خدا دلهاي افراد را بهم مألوف و مرتبط مي‌سازد، و در نتيجه انسانيت متشكل و رنگ وحدت به خود مي‌گيرد، گرچه زبانها و نژادها و اقليمها مختلف و گوناگون باشند. انسانها با داشتن چنين ارتباط حقيقي يك رنگ و يك شكل يعني « ارتباط مخلوق و خالق » خود كه به همه جهان و موجودات وحدت نظام بخشيده است، جامعه‌اي الهي- انساني تشكيل خواهند داد كه با تعاون و همگاني در جهت خير و صلاح و عمران و آبادي و رشد و تعالي بشر پيش مي‌رود. بنابراين، هيچ عامل مادي نمي‌تواند به انسان وحدت واقعي ببخشد و جامعه انساني را بر اساسي متين و محكم پايه گذاري كند.

خداوند در اين‌باره مي‌فرمايد: « اي مردم همة شما را نخست، از مرد و زن آفريديم و آنگاه شعبه‌هاي بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيدو بدانيد كه اصل و نسب و نژاد ماية ‌افتخار نيست، بلكه بزرگوارترين شما نزد خدا با تقواترين مردمند» 26.

آنگاه براي حفظ اين اصل حياتي زدودن تمامي عوامل اختلاف، از مردم خواسته است براي دفاع از جامعة الهي- انساني خود با تمام امكانات فداكاري كنند و چون دشمنان فرهنگ و تمدن الهي را دشمنان حيات بشر و مفسد مي‌شناسند، از اين رو دفاع از حقوق واقعي انسان را لازم مي‌شمارد و اصولاً دوستي با دشمنان خدا را كه با اساس چنين جامعه‌اي (كه مبتني بر اخوت ايماني است ) منافات داشته، نهي مي‌نمايد. در سورة آل عمران مي‌فرمايد: « اي اهل ايمان از غير همدينان خود دوست صميمي همراز نگيريد چه آنكه آنها به غير دين اسلامند از خلل و فساد در كار شما ذره‌اي كوتاهي نكنند. آنها مايلند كه شما در رنج و سختي باشيد، دشمني شما را بر زبان هم آشكار مي‌سازند در صورتي كه محققاً آنچه در دل پنهان مي‌دارند بيش از آن است كه بر زبانشان آشكار مي‌شود»27.

و نيز در سورة مائده فرموده است: « اي اهل ايمان، يهود و نصاري را (كه دشمن اسلامند) به دوستي نگيريد. آنان بعضي دوستدار بعضي ديگرند و هر گونه از شما مؤمنان با آنها دوستي كند (در كفر و ستمگري ) به حقيقت از آنها خواهد بود و همانا خدا ستمكاران را هدايت نخواهد كرد»28.

و در سورة ممتحنه مي‌فرمايد: « اي كساني كه به خدا ايمان آورده‌ايد هرگز نبايد كافران را كه دشمن من و شمايند ياران خود برگرفته طرح دوستي با آنها افكنيد،‌ در صورتي كه آنان به كتابي كه بر شما آمد از قرآن سخت كافر شدند و رسول خدا و شما مؤمنان را به جرم ايمان به خدا از وطن خود آواره كردند، پس نبايد اگر شما براي جهاد در راه خدا و طلب رضا و خشنودي من بيرون آمده‌ايد، پنهاني با آنها دوستي كنيد؛ و من به اسرار نهان و اعمال آشكار شما (از هر كس) داناترم، و هر كه از شما چنين كند (پنهاني با كافران دوست شود)سخت به راه ضلالت در افتاده است. هر گاه آنها بر شما تسلط يابند باز همان دشمن ديرينند ( اينك هم ) هر چه بتوانند به دست و زبان بر عداوت شما مي‌كوشند، و چقدر دوست دارند كه شما باز كافر شويد»29.

و باز در جاي ديگر مي‌فرمايد: « گروهي منافق ( مسلمان ظاهري ) كه ناپاك و ناخوش است خواهي ديد كه در راه دوستي ايشان (يهود و نصاري ) مي‌شتابند و مي‌گويند ما از اين مي‌ترسيم كه مبادا در گردش روزگار آسيبي از آنها به ما رسد»30.

ناگفته نماند دوستي با دشمنان به صورتهاي مختلف انجام مي‌گيرد از قبيل:

الف. كمكهاي فكري و مساعدتهاي مادي كه در نقشه‌هاي شوم تقويت شوند.

ب. رونق بخشيدن به بازار كالاهايشان كه باعث زيادي ثروت و تثبيت موقعيت آنان در كشورهاي اسلامي مي‌شوند.

ج. باليدن و افتخار كردن به فرهنگ آنان.

د. همكاري با آنها در اردوگاههايي كه براي دستيابي به مسلمانان ترتيب داده‌اند.

ه. افشاي اسرار مسلمانان و اسرار جنگي كه هم جنبة دوستي دارد و هم جاسوسي است.

و.عدم تحرك و يا تأخير در رويارويي و قيام براي دفاع.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده