دفتر خاطرات - اولين ماموريت جنگي
ساعت 2 بعد از ظهر 31/6/1359 صداي چندين انفجار پي در پي در پايگاه پيچيد . عده اي سراسيمه به اين طرف و آن طرف مي دويديند ؛ هيچ كس نمي دانست چه شده است . آنها كه خونسرد بودند فقط در يك محل ايستاده بودند و اعلام نظر مي كردند . يكي مي گفت:«آمريكا حمله كرده است»،ديگري مي گفت :« نه، كودتايي بايد صورت گرفته باشد!» سومي مي گفت : «الان راديو مشخص مي كند» و...
نتوانستم طاقت بياورم . سريع آماده شدم وخود را به گردان پروازي رساندم تا از چگونگي ماجرا به خوبي آگاه شوم . وقتي به گردان رسيدم ديدم تعدادي از خلبانها از جمله شهيد ياسيني ، شهيد دژپسند و ... كف اتاقي در گردان نشسته اند و مشغول بررسي نقشه براي عمليات هستند . گفتم : سلام بچه ها چه خبر شده ؟ چشم به دهان آنها دوختم و با دلتنگي گوش مي دادم ، شهيد ياسيني كه با من صميمي تر بود رو به من كرد و گفت :
- سلام مسعود جان ! عراقي ها نامردي كرده و از زمين و آسمان به كشورمان حمله كرده اند . از اين ساعت هم اعلام آماده باش شده است .
يكي ديگراز دوستان دنبال حرف او را گرفت و گفت : جناب سروان اقدام ، شما هم بيا كمك كن.
گفتم :
- چرا به اتاق بريفينگ ( سالن توجيه پروازي ) نمي رويد ؟
- الان وقت اين كارها نيست ، هرچه سريعتر بايد وارد عمل شويم .
حدود نيم ساعت روي نقشه و برنامه پروازي كار كرديم تااينكه برنامه آماده شد وهدف « پايگاه شعيبه » بود كه يك دسته چهار فروندي با هشت خلبان براي انجام اين عمليات درنظر گرفته شد . جناب سپيدموي آذر به عنوان شماره 1 و ليدر دسته ، شهيد دژپسند شماره 2 شهيد ياسيني شماره 3 و من به عنوان ناوبري و كابين عقب شماره 3 بودم . جناب فعلي زاده نيز شماره 4 دسته بود . پس از آنكه تجهيزات را گرفتيم دو به دو به سوي مركب خويش حركت كرديم . هنوز پرسنل فني كارشان را روي هواپيما تمام نكرده بودند و در حال بستن بمبهاي 1000 پوندي به زير هواپيما بودند . پس ازچند دقيقه كارشان تمام شد و ما بازرسي لازم را طبق « چك ليست » انجام داده وبا توكل به خدا داخل كابين شديم . با اشاره شهيد ياسيني موتور شماره 2 و بعد شماره 1 روشن شد . من در حال بررسي سيستمهاي كابين بودم كه جناب ياسيني گفت :
- مسعود ! همه چيز آماده است ، مشكلي نيست ؟
- همه چيز آماده است ، بحمدالله مشكلي نيست .
با برداشته شدن چوب چرخها ، پرنده هاي آهنين ما به سوي باند پروازي حركت كردند و لحظه اي بعد يكي پس از ديگري در دل آسمان جاي گرفتيم هرچهار فروند بال دربال هم از روي بندر ديلم ،قروه و خسرو آباد گذشتيم و پس از عبور از فراز اروند رود وارد فضاي عراق شده بوديم.به طرف پايگاه شعيبيه مي تاختيم كه پايگاه فاو و ام القصر عراق نيز جلو چشمانمان خودنمايي مي كرد . هيچ پدافندي كار نمي كرد . شهيد ياسيني با تعجب گفت :
- آقا مسعود ! مثل اينكه عراقي ها خواب اند !
- نه آقا رضا ! خواب نيستند ، خيالشان آسوده است ؛ زيرا فكر نمي كنند كه ما بتوانيم با اين سرعت به حملۀ آنها پاسخ بدهيم .
- شايد ، چون ساعتي پيش اكثر پايگاههاي مارا بمباران كرده اند ولي كور خوانده اند . چنان ضرب شستي بهشان نشان بدهيم كه نفهمند از كجا خورده اند .
به علت تابش آفتاب از روبه رو كمي اذيت مي شديم ، ولي به هرحال هدف را پيدا كرديم و ليدر ، بمبها را به سوي هدف رها كرد و پشت سر آن شماره 2 از سمت راست و شماره 3 كه ما بوديم از سمت چپ ارتفاع گرفته و به سوي هدف شيرجه زديم و بمبها را رها كرديم. شماره 4 كه از ما عقب تر بود گفت : بچه ها اينجا را جهنم كرديد براي من هم چيزي ماند ؟
ليدر گفت : نترس سهم شما محفوظ است بمبها را بزن و سريع گردش كن !
پس از بمباران به سوي ايران سمت گرفتيم و در همين حين شماره 4 هم به ما پيوست . هر چهار فروند ، سالم و بدون اينكه گلوله اي به طرفمان شليك شود پرواز خود را به سوي كشورمان ادامه داده و در پايگاه مربوطه به زمين نشستيم . وقتي كه جناب ياسيني از پلكان هواپيما پايين رفت من هم پشت سر او پايين آمدم . وي كنار هواپيما ايستاد در حالي كه از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد گفت : خدايا شكر كه اولين مأموريت جنگي مان با موفقيت كامل پايان يافت .
منبع: كتاب انتخابي ديگر