شهید بهشتی به روایت همسر مرحومه
مصاحبه با همسر مرحومه شهيد بهشتی
س : اثر شهادت شهيد بهشتي در رابطه با خانواده ايشان و در رابطه با کل امت اسلامي را چگونه ميبينيد ؟
ج : خيلي اثر ناگواري روي ما گذاشت ، واقعا هنوز که
هنوز است هيچ کس نميتواند باور کند که آقاي بهشتي از بين ما رفته ، مثل
اين است که هنوز در جمع ما هستند .
تقريبا دو سال بود که دشمن رودرروي ايشان ايستاده بود و مرتب بر عليه شهید
توطئه و دشنام بود و مرتب تهمت مي زدند. اين شهادت باعث شد که ايشان خودش
را بيشتر جلوي مردم عيان کند و زندگي و خانوادهاش را مردم ، بخصوص آنهايي
که تابحال نشناخته بودند بيشتر بشناسند و از اين نظر شهادت مرحوم بهشتي اثر
عجيبي روي مردم گذاشت.
س : ما بعد از فاجعه هفتم تیرميبينيم که انسجام عجيبي بين ملت بوجود ميآيد نظر خود شما در اين مورد چيست ؟
ج : شهید از اول نهضت که شروع شد و پيش از انقلاب
15 سال دنبال امام بودند همه ايشان را خوب ميشناختند. او چهره شناخته
شدهاي بود . چهرهاي نبود که پنهان باشد و بعد پيدا بشود ولي بعد از اينکه
اين تهمتهاي ناروا به وی زده شد ، اين حرفها در روحيه مردم اثر گذاشته بود
بعضيها داشت باورشان ميشد !
چرا : براي اينکه ميگفتند يقين بوده و ما
نميديديم ! ولي بعد از شهادت ايشان طوري شد که دشمن و دوست گريه کردند حتي
دسته دسته ميآمدند و از من ميخواستند که اگر آقاي بهشتي را خواب ديديد
بگوئيد ما را حلال کنند خيلي تهمتهاي ناروا زديم به ايشان خيلي حرفها پشت
سرشان زديم ! من يك شب به ايشان گفتم آقا شما برويد پشت تلويزيون و راديو
حرف بزنيد و جواب اين تهمتها را بدهيد ، چرا هيچي نميگوئيد ؟ ! ايشان
ميگفت براي چي بروم خاطر مردم را از راديو تلويزيون تلخ کنم ؟ چه بگويم ؟
من درد دلم را با خدا ميکنم ، خدا خودش درست ميکند همه اين کارها را در
اين دو سال كه خيلي زندگي بر ما سخت شده بود ، بعضي از اين مردم چه از لحاظ
تلفن و چه از لحاظ آمدن در خانه ، فشار ميآوردند، مجاهدين ميآمدند ،
مخالفين ديگر ميآمدند و اذيت ميکردند . ولي ايشان خيلي پرصبر و با
استقامت بود در مقابل اين مسائل البته خيلي کم اتفاق ميافتاد که اين مسائل
را به آقا بگويم ، براي اينکه روحش ناراحت ميشد گاهي که ناراحت بوديم
ميگفتم نميدانم اين مردم از جان ما چي ميخواهند ؟! ايشان ميگفتند : من
بايستي مثل محمد بردبار باشم . پيغمبر هم در مقابل اين همه توطئه ، اين همه
شکنجه ، اين همه ناراحتيها و تهمتهاي ناروايي که به او زدند صبور بود . تو
هم مثل خديجه ، بايد هميشه خود را آماده نگه داري، مگر خديجه چکار کرد در
قبال پيغمبر ؟ تو هم بايد همانطور باشي ؟
س : شما به عنوان همسر ايشان بفرمائيد نقش ايشان
در خانه چه بود و بطور کلي رابطهشان با شما به عنوان همسر و فرزندانشان
به چه صورت بود ؟
ج : البته من بايد مسئلهاي را عرض کنم تا روشن
بشود ، خيليها من را به عنوان زن آلماني به آقا نسبت داده بودند ولي ما با
هم دختر خاله و پسر خاله و دختر عمه و پسر عمه هستيم ايشان به سن 23 سالگي
و من به سن 14 سالگي با هم ازدواج کرديم . بعد از سه ماه از اصفهان به قم
آمديم . 12 سال قم بوديم ، آن موقع 3 تا بچه داشتيم ، موقعي که امام به
ترکيه تبعيد شدند مامورين آمدند و ريختند در منزلمان و يک مدرسه دين و دانش
که ايشان تاسيس کرده بود و مدرسه حقاني هم که زير نظر ايشان بود و ايشان
سرپرست آنجا بود را از ما گرفتند و بعد ما را به تهران تبعيد کردند بدون
حقوق و هر چيز . مايک سال و نيم آنجا بوديم در آن يک سال و نيم هم خيلي رنج
برديم . البته بايد خدمتتان عرض کنم در طول اين 12 سالي که ما در قم بوديم
منزل از خودمان نداشتيم هميشه يک يا دو اتاق اجاره ميکرديم ، زندگي ما
زندگي ساده طلبگي بود هيچ تشريفات و اين چيزها نبود . بعد از اينکه ما را
به تهران تبعيد کردند مردم براي ما منزلي گرفتندحدود اميريه ، ما آنجا
بوديم تا اينکه از طرف چهار مرجع تقليد آقا را دعوت کردند براي مرکز اسلامي
هامبورگ ، آنجا يک مسجدي بود که بنيانگذارش آيت الله بروجردي بودند وآقاي
محققي هم بعنوان يک امام آنجا بود ولي ايشان اين اسکلت را بجا گذاشته و
بيرون آمده بودند . البته آن موقع ، زمان قتل منصور هم بود و از طرف ساواک
خيلي فشار به ما ميآورند و ميگفتند اين ( شهيد دکتر بهشتي ) عامل اصلي
ترور منصور بوده است . اين به اين علت بود که ايشان جلسات مختلف با همه
کساني که براي نهضت کار ميکردند تشکيل ميدادند ، اين بود که بيشتر از چشم
ايشان ميديدند ، اين آقايان چون واقعا علاقمند بودند به آقاي بهشتي ،
ايشان را نامزدش کردند و فورا روانه آلمانش کردند بدون اينکه شاه اصلا
بگذارد ايشان برود ، بدون اينکه ويزايي بگيرد ، يا اينکه پاسپورتي بگيرد
ايشان را روانه کردند به هامبورگ ، بعد از اينکه ايشان تشريف بردند به
هامبورگ ما اينجا بوديم تا ايشان آنجا يک خانه و زندگي براي ما تهيه کنند و
بعد ما برويم . تا چهار ماه ساواک نگذاشت ما برويم بالاخره با چه سختيها و
مشکلاتي آقاي خوانساري هر طوري بود ، ما را روانه کردند . تا 5 سال ايشان
انجمن اسلامي دانشجويان آنجا را به عهده گرفت و مرتب سمينارهايي تشکيل
ميداد .
دانشجويان را به مسجد دعوت ميکرد ، آنها را به راهشان ميآورد ( چون يک
عده آدمهاي ناآگاهي به عنوان انجمن اسلامي آنجا بودند ) و بالاخره مسجد را
تمام کرد . جلوتر از اينکه مسجد تمام شود ما سه اتاق داشتيم يک اتاقش را ما
مينشستيم و دو اتاقش تعلق داشت به انجمن اسلامي ايرانيان در هامبورگ .
ايشان اين اسم را برداشت و آنجا را به اسم ?مرکز اسلامي در هامبورگ? در
آورد، چون ايراني که نوشته بودند کسي زياد نميآمد ولي موقعي که مرکز
اسلامي شد مرتب از تمام دنيا به آنجا مراجعه ميکردند ، اولين نماز عيد
قربان که در آلمان خوانده شد و خيلي هم براي آلمان عجيب بود به امامت ايشان
خوانده شد و تقريبا سه هزار نفر در اين نماز شرکت کردند و اين اولين نماز
با اين همه جمعيت بود که در آنجا برگزار ميشد .
من هم در انجمن خانمها فعاليت ميکردم ، يعني ما هر دو مثل دو تا شريک
بوديم باهم . هيچوقت ايشان احساس نميکرد که يک نفر است ، خُب ايشان نه
برادري داشت و نه کس ديگري را و هميشه به من ميگفت تو پشتيبان من هستي هر
کاري من تا حالا خواستم بکنم ، اگر تو دنباله رو و کمک من نبودي من
نميتوانستم اين کارها را به ثمر برسانم.
ايشان هميشه حس ميکرد که يکنفر را دارد که پشتيبان ايشان باشد تا حالا
همينطور بود ، مرتب هر جا ميرفتيم ، هر جا بوديم ما با هم بوديم ، حتي در
مسافرتها ايشان هيچ وقت تنها نميرفت چه در آلمان و چه اينجا ، هر کجا که
ميرفت ميگفت تو هم بايد باشي ، تو فقط همسر من نيستي ، بلکه يک دلگرمي
هستي براي من . من هم هيچ وقت جلوگيري از فعاليت ايشان نميکردم . در آنجا (
آلمان ) يک وقت بود که تا ساعت سه بعد از نصفه شب برنامه و سمينار داشتند ،
آن وقت ميرفتند يکي دو ساعت استراحت ميکردند و بر ميگشتند با اين حال
هيچ وقت نشد که من بگويم حق ما چطور شد ؟ هميشه من خوشحال بودم و ميگفتم
آقا من خيلي دلم ميخواهد که شما بيشتر فعاليت کنيد . ايشان ميگفت خانم از
حق شما گرفته ميشود ولي من ميگفتم من خودم خوشم ميآيد که توي اين راهها
برويد ، من هيچ وقت نميخواهم که شما يک مردي باشيد که بيائيد پيش من
بنشينيد ، توي زندگي بگو و بخند کنيد و ما را سرگرم کنيد . خود ايشان هم
هيچ وقت اصلا اهل اين حرفها نبود ، منزل که ميآمد هميشه بحث بود و کتاب و
مطالعه دور هم مينشستيم و روي يک کتابي ، روي يک مطلبي با هم بحث ميکرديم
زندگي ما سرتاسر اين بود . حساب اين نبود که کسي بيايد دور هم جمع بشوند ،
دروغ بگويند ، بخندند و يا غيبت کنند ، حتي حاضر نميشد کوچکترين حرفي پشت
سر همين بني صدر يا دشمنهاي ديگرش بزند اگر کوچکترين حرفي هم زده ميشد
فورا ايشان ناراحت ميشد اخم ميکرد و ميگفت حرف ديگر نداريم بزنيم ! اگر
حرفي نداريم برويم دنبال کار و مطالعه . من راضي نيستم حرف هيچکس را بزنيد
شما بجاي اينکه بنشينيد پشت سر اين يا آن حرف بزنيد ، بگوييد خدا به راه
راست هدايتش کند ، با وجود اينکه اينها اين همه دشنام ميدادند ، اين همه
حرف به ايشان ميزدند اصلا هيچ وقت قلبش ، وجدانش قبول نميکرد که کسي
بنشيند پشت سر آنها حرف بزند .
ايشان هميشه دلش ميخواست بين مردم و با مردم باشد ، هيچ وقت راحت طلب نبود که بخواهد زندگي راحتي داشته باشد .
هميشه فکر مستضعفين بود تا موقعي که از دنيا رفت حامي ضعفا و بيچارهها بود
. اصلا يک اخلاق نمونهاي داشت که واقعا هر ساعتي که در زندگي فکر ميکنم ،
ميبينم عجب چيزي از دست ما رفت و ماقدرش را نداشتيم و واقعا حيف شد نه
فقط براي من حيف شد بلکه براي مردم هم حيف شد .
وقتي ايشان ميآمد ميگفتم : آقا يک کمي بيشتر مواظبت کنيد ، نه اينکه فکر
کنيد براي خودم ميگويم ، شما مال من نيستيد ، شما بيشتر مال مردميد ،
بيشتر شبها ايشان آن قدر کار داشت که همانجايي که کار داشت ميخوابيد .
هفته تا هفته ايشان در مسافرتها و اينطرف و آنطرف بود بخاطر سخنرانيها و
بخاطر حل و فصل مسائل مردم ، اما با وجود اين وقتي من به ايشان ميگفتم ،
بيشتر مواظب خودتان باشيد ، ميگفت خانم ما يک جون بيشتر نداريم ، اين
بالاخره بايد در راه خدا باشد ، شما من را از مرگ ميترسانيد ؟! ميگفتم نه
والله من نميترسم مردم مرتب تلفن ميزنند به من ميگويند آقا را حفظ کنيد
، اگر يک وقت يک حادثهاي براي آقا پيش بيايد که خارش توي چشم ما برود شما
مسئوليد .
س- با توجه به اينکه رفتاري که ايشان در خانه داشتند ميتواند الگوئي
باشد براي تمام امت اسلامي ، لطفا خصوصيات اخلاقي ايشان را در خانه هم
بفرمائيد ؟
ج : ايشان اولا خيلي مهربان بود ، بازن و فرزند .
با من که همسرش بودم مثل يک پدر و فرزند بود يعني من هميشه احساس ميکردم
که با پدرم روبرو هستم از بس که ايشان مهربان و خوش اخلاق بود . هيچ وقت در
مدت 29 سال که با هم بوديم کوچکترين چيزي را از ايشان نديدم که باعث
دلخوري من بشود با فرزندانش هم همينطور، ايشان با فرزندانش رفيق بود ، هيچ
وقت نشد که حتي براي يکبار هم سر آنها داد بزند . آن قدر ايشان خوش اخلاق
بود که آن ساعتي که ايشان به ما تعلق داشت واقعا ما از همنشيني ايشان لذت
ميبرديم ، موقعي که دور هم جمع ميشديم و با هم بوديم هميشه بحث از خدا و
بحث از پيغمبر ميکردند و ميگفتند ائمه چنين کردند و شما هم بايد چنين
کنيد ، هميشه مسائل بود و هيچ وقت ما کوچکترين ناراحتي از دست آقا نداشتيم ،
هر چي هم که در آمدش بود متعلق به ما بود . يعني ايشان هيچ وقت اين مسائل
بگيريد و ببنديد در زندگي نداشت و ميگفت که همه در آمدم متعلق به شماست .
البته ايشان يکدفعه هم حتي از حقوق دادگستري دست نزد و يک قرآن هم به خانه
نياورد . ميگفت جايز نيست در حاليکه اين همه مستضعف هست حقوق دادگستري هم
بگيرم . شما بايد بدانيد زندگيتان با همين حقوق بازنشستگي من بايد بگذرد .
ايشان ماهي 5500 تومان ميگرفت که خرج خانواده پسرش ، خانواده ، دامادش و
خرجهاي ديگر را با همان ميداد حتي يادم نرفته که يک شب يکدانه لامپ سوخته
بود من تمام اين اطراف را زير پا گذاشتم ولي پيدا نکردم تلفن کردم به
دادگستري و گفتم آقا از فروشگاه دادگستري يک دانه لامپ بياوريد ، همانجا
گفتند نه هرگز ! خدا نکند من چنين کاري بکنم ! شما شمع روشن کنيد بنشينيد
بهتر از اين است که من مال دادگستري را بياورم . آن قدر پرهيز ميکرد ايشان
از محرم و نامحرم ، از دروغ و غيبت و غيره اصلا يک سمبلي بود چه در جوامع ،
چه در خانه ، کوچکترين چيزي ما از ايشان نتوانستيم ببينيم که باعث ناراحتي
ما بشود . بچهها الان وقتي مينشينند دور هم يک دفعه همينطور که نشستند
بلند بلند گريه ميکنند ميگويند ما هم همه چيزمان را از دست داديم نه
اينکه پدر ما از دست مارفته، رفيق ما هم از دست ما رفته و اين بخاطر اين
است که ايشان خيلي محبت داشت نسبت به بچه ها .
س: شما اشاره کرديد که در فعاليتهاي ايشان هميشه با ايشان همراه بوديد در اين مورد بيشتر توضيح بفرمائيد .
ج : جلوتر که ايشان اينجا بودند جلساتي داشتند که
البته مال خانمها را ما بيشتر به عهده داشتيم ، بعد که رفتيم به آلمان آنجا
هم انجمني بود مخصوص خانمها که قسمتي از کارهاي خانمها را من بايست انجام
ميدادم . ايشان البته فعاليتي هم راجع به خانمها ميکرد ولي کمتر ميرسيد ،
بيشتر به آقايان ميرسيد و من اين قسمت از کارها را که مربوط به خانمها
بود به عهده گرفته بودم بعد از پنج سال که به ايران برگشتيم ، هر کاري که
ايشان ميخواست انجام بدهد قسمتياش را من انجام ميدادم . ولي در اين دو
سال اخير چون ايشان نميتوانست کاري که يک پدر درحق اولادش انجام ميدهد يا
يک مرد خانه در منزلش انجام ميدهد ، انجام بدهد ، تمام اين مسئوليتها را
به گردن من گذاشته بود به همين دليل در اين دو سال من از خيلي از
فعاليتهايم باز ماندم بخاطر اينکه زندگي ايشان را از همه لحاظ بايست اداره
ميکردم و از پسر و دختر و داماد و عروس و غيره ، و همه مسئوليتي بود که
سنگيني آن به دوش من بود .
س : خصوصيات خاصي که ايشان در رفتارشان داشتند بفرمائيد.
ج : يکي از خصوصيات خاصي که ايشان داشت اين بود که
هيچ وقت از مرگ نميترسيد و هميشه اين را به ما ميگفت که هيچ وقت از مرگ
نترسيد و من را هم از مرگ نترسانيد ، من ازمرگ نميترسم آن موقعيکه شهادت
نصيب من بشود با افتخار به زير خاک ميروم . حالا بعد از رفتن ايشان هم ما
از مرگ نميترسيم همه ما از سال پيش از انقلاب جانمان را در کف دستمان
گذاشتهايم و هر آن براي شهادت آمادهايم . خود ايشان هم هميشه پيشتاز بود .
در انقلاب و روزهاي تظاهرات هم جلوتر از همه بلندگو را دست ميگرفت و هرچه
ما اصرار ميکرديم که آقا تير ميزنند ، ميگفت بکشند من نميتوانم ببينم
مردم از بين ميروند من در خانه بنشينم ، من بايد بروم بين مردم ، اگر شهيد
بشوم با مردم باشم و اگر شهيد هم نشوم با مردم باشم .
ايشان از سن 18 سالگي از زمان آيت الله کاشاني در تمام اين تظاهرات شرکت
ميکردند ، هيچوقت فکر نميکرد که بگويد من ميترسم و از خانه بيرون نروم .
همه جا پيشتاز بود .
بعد از انقلاب هم مرتبا اينجا جلسه داشتند . آقاي طالقاني ، آقاي مطهري
آقاي باهنر و آقاي خامنهاي و ايشان در اين اتاق جمع ميشدند و يک وقت
جلسهشان چندين ساعت بطول ميکشيد قبل از انقلاب اينها بيشتر کارشان را
مخفي انجام ميدادند جلساتشان بيشتر مخفي بود . جوانها شبهاي چهارشنبه
ميآمدند ، بعنوان تفسير قرآن ، ولي يکوقت جلسه آنها تا ساعت 2 بعد از نيمه
شب طول ميکشيد . امام نامه مينوشتند يا نوار پر ميکردند و براي آنها
ميفرستادند . آنها هم مينشستند با جوانهاي متفکر شور ميکردند که چه
بکنيم کارهاي انقلاب بهتر و بيشتر پيش برود و زودتر به پيروزي نهايي برسيم .
کار ايشان اين بود و بجز ، با گروههاي چپ گرا و راستگرا با همه جوانها ،
دانشجوها و همه گروهها کار ميکردند . آنهايي که واقعا در خط امام بودند و
تا آخر هم در خط امام ماندند هميشه با هم بودند ، با هم کار ميکردند و يا
جلسه ميگذاشتند . اصلا منزل ما جاي اين حرفها بود ، جاي چيز ديگري نبود .
ميهمانيهايي که توي خانه ما بود از اين نوع بود ، هيچ وقت ايشان
مهمانيهايي که جمع بشوند با هم بگويند و بخندند و سورچراني کنند نداشت .
هيچوقت من نديدم ايشان با دوستي يا کسي غير از براي کاري که براي اسلام
باشد دور هم جمع شوند . و من هم هميشه از همه مسائل و برنامههاي ايشان خبر
داشتم .
س- رابطه ايشان با امام چگونه بود ؟
ج : ايشان تقريبا از 23 سالگي که ما در قم بوديم
پاي درس امام ميرفت و از امام نيرو ميگرفت البته ايشان چند درس ميرفت
ولي علاقه خاصي به امام داشت . در همان عاشورايي که امام را دستگير کردند و
بعد هم تبعيدشان کردند دکتر وقتي که ميخواست از خانه بيرون برود گفت :
خانم شايد امشب بر نگردم . گفتم براي چه ؟ گفت براي اينکه من آن ساعتي که
ببينم امام را ميخواهند بگيرند و امام ديگر اينجا نيست و نميتواند در
اينجا کار بکند من نميتوانم تحمل کنم . اين گذشت و شبانه امام را دستگير
کردند . از آن به بعد ايشان يک ساعت راحت نبود ، مرتب در فکر امام بود .
مرتب نامههاي مخفيانه از ترکيه و بعد هم از نجف از طرف امام براي ايشان
ميآمد دو سفر هم رفتيم آنجا ( نجف ) چون ايشان ميخواست خدمت امام برسد (
البته در آن زمان در عراق هيچ ايرادي نميگرفتند و ميگذاشتند نزد امام
برويم ولي از اينجا نميگذاشتند ) پيش امام برويم .
ايشان بين جوانهاي اروپا هم در تمام بحثها ميگفت ببينيد امام چه ميگويند
همان رابايد عمل کنيد ، ما راهي را بايد برويم که امام ميرود ، ما بايد
هميشه پشتيبان امام باشيم و ايشان يک دقيقه هم از امام غافل نشد . تا موقعي
که امام به پاريس آمدند و ايشان هم به آنجا رفت .
س : چند فرزند از ايشان داريد ؟
ج : من دو پسر و دو دختر دارم . دختر اولم با يک آقاي دانشجو که طلبه هم
هست ازدواج کرده و دو بچه دارد پسرم در سال سوم پزشکي بود که دانشگاهها
تعطيل شد ، ايشان هم ازدواج کرده و يک بچه دارد . يک پسر ديگرم هم کلاس
يازدهم است ، البته ايشان براي پيشبرد انقلاب به همه کاري دست ميزند تا
حتي پاسداري شب ، چون خودش را مسئول ميداند در برابر انقلاب و هر کاري از
دستش برآيد انجام ميدهد . يک دختر شش ساله هم دارم .
س : اگر پيامي براي مردم داريد بفرمائيد ؟
پيام من اين است که انشاءالله همينطور که تا حالا انقلاب را به پيش
بردهاند تا آخر هم بايستند و به پيش ببرند انشاء الله بتوانند بهشتيهاي
فراواني بسازند که براي انقلاب ما مفيد باشند و همه اينها دنباله رو خط
امام باشند.