تقدیم به شهدای غواص کربلای4 و شهدای گمنام که در کاشان تشییع شدند
...پیرمرد
روی جدول کنار پیادهرو نشست
سرفهاش سکوت را شکست
ادامه داد:
اوّلی میان آسمان پرنده شد
سوخت آنچه داشت بال و پر
اوّلی که جای بوسهاش هنوز
گرم مانده روی شانهام
اولی که خالی است
از صدای «آمدم پدر سلام»ش آشیانهام
دوّمی
آفتاب صبح فکه بود
روی تپهها برابرم به گفتگو نشست
با پلاک خونیاش به دست
کهنه چفیهاش به گردن کبود
دوّمی که مثل عطر گل
هم نبود و بود
دوّمی که خوب شد
صبح - بین اشک و آفتاب - دیدمش
دوّمی که در مشام من نسیم غربت جنوب شد
بعد هم
غروب
شد
سوّمی ولی
شاهماهی شهید آب شد
تشنه روسپید آب شد
سوّمی که موج موج شط
شبی
گور وگاهواره شد برای او
سوّمی که مانده روی روح آب
سرخ
ردّپای
او
.
.
.
ناگهان
گفت
: « آمدند؛ها!»
دیدم از چهارسو
شهر را برای ساعتی
روی دستهای خود
گرفته میبرد
کاروانی آشنا
رها
پیرمرد
سرفهای دوباره کرد
تکیه داده با عصا به شانههای من
رو به کاروان اشاره کرد:
گرچه دیدهایم آنچه دیدنیست
وز شنیدهها
آنچه نیکتر شنیدنیست
باز بر نکردهایم
سر ز خجلت هماره و هنوز دستهای بستهتان
وز غبار سالیان خاطر شکستهتان
لیک
با شما نهنگماهیان زنده شهید!
سرخجامهسروهای سبز روسپید!
شطّ شور آتشین نهاد مرگ
موج موج و برگ برگ
سر به صخرههای ساحل سکوت
کوفتهست
همچنانتان که یاد و یادگار
گرد عادت از نهاد خیل خامشان روزگار
روفتهست
ای که چشم شهر را
پذیرهتان
شوق و شیونیست توأمان؛
باز با دلم ولی
شرم پرسشی غریب
ایستاده است؛
گفتم:اي کبوتران
کشته در قفس!
ماهیان تشنه کبود
در دهان رود!
روزگار
از شما چگونه دست
بست؟
*
پیرمرد
سر به شانهام گذاشت
بغض
در گلوی سرفهاش شکست
آسمان شهر
مثل شط
برابرم
به خون نشست...
منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره
ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد
شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.