کافی بود حضرت آقا در یک سخنرانی «این عمار؟» بگویند
نوید شاهد: شانزدهم تیر ماه سال 1392، پیکر مطهر شهید سید مهدی موسوی، در حالی که تنها سه دهه از عمر خویش را گذرانده بود، در فرودگاه بین المللی اهواز مورد استقبال مردم قدرشناس قرار گرفت. سید مهدی کارشناس سازمان صنعت، معدن و تجارت استان خوزستان و از بسیجیان فعال سپاه ناحیه ی امام حسین علیه السلام و جانشین حوزه ی مقاومت بسیج بود که به درجه رفیع شهادت نائل آمد. برای شناخت بیشتر او پای صحبت برادر شهید می نشینم.
آقا سید مهدی در دو مرحله به سوریه اعزام شدند. در مرحله اول به مدت پنجاه روز در سوریه بودند و در مرحله ی دوم به مدت یک هفته. به دلیل رشادت هایی که از ایشان دیدند، در اعزام دوم ایشان را به عنوان جانشین گردان معرفی کردند و حکم جانشین به ایشان دادند. سید به قدری شجاع بود که همه به ایشان غبطه می خوردند. درست در شب آخر، ایشان با همسرش تماس می گیرد. می گوید که درست است وظیفه ی شما به عنوان همسر این است که از من تبعیت کنید، اما مبادا با کشته شدن من، شما از راه ولایت خارج شوید و مطیع دستورات ولی فقیه نباشید. حتی اگر من از راه ولایت خارج شدم، شما از من تبعیت نکنید و دنباله رو راه شهیدان باشید.
برادر شهید ادامه می دهد: البته آقا سید مهدی این گونه نبود. کافی بود که حضرت آقا در یک سخنرانی این عمار بگویند. همین کافی بود که ایشان و سایر شهدای هم چون ایشان، بلند لبیک یا خامنه ای بگویند.
از کارهای مهمی که آقا سید مهدی در سوریه اجام می دادند، کارهای فرهنگی بود. یکی از مواردی که از سوی دوستان ایشان برای ما نقل شده این بود: می گفتند فرمانده گردان آقا سید مهدی در یک عملیات حضور نداشت و این باعث شد که سیدمهدی به عنوان فرمانده در آن عملیات حضور پیدا کنند.
نیروهای تحت امر که شیعه و سنی و ... بودند از ایشان می پرسند که ما هنگام حمله در این عملیات چه شعاری را بگوییم؟ نیروهای داعشی وقتی به ما حمله می کنند، الله اکبر می گویند! ایشان می گوید شما هم ندای یا حسین سر بدهید!
فرماندهان سوری به این امر اعتراض می کنند و می گویند که بهتر است لبیک یا بشار سر بدهیم نه حسین! سوری ها در برابر این خواست فرماندهانشان ممانعت کرده و حرف سید مهدی را قبول می کنند.
این در حالی بود که برخی ار نیروها شیعه نبوده و از اهل تسنن بودند. که این ذکر گفته شد و این عملیات با موفقیت به اتمام رسید.
هم رزمانش از رشادت های او فراوان برایمان گفتند. مدت ها این موضوع فکرم را مشغول کرده بود ک ای کش سید دیرتر شهید می شدند و سلفیان معلون بیشتری را به درک واصل می کردند. تا اینکه چند شب بعد از شهادت، سید آمد به خوابم و سراسیمه و شتابان از ما خداحافظی کردو گفت: «عملیات داریم و باید بروم». خیلی اصرار کردم که سید پیش ما بمان، اما گفت: «باید بروم، بعد از عملیات می آیم». وقتی از خواب بیدار شدم یقینم به این آیه چند برابر شد: «وَلاَتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتلوا فیِ سَبیل اللهِ أمواتاً بَل أحیاء عِندَ رَبَّهِم یُرزقُونَ.»
همسر شهید نیز از ویژگی های او این گونه می گوید:«... زندگی خیل آرامی داشتیم. آرامش کلید واژه ی اصلی زندگی ما بود، چیزی که الان در زندگی خیلی ها، حتی جوانها پیدا نمی شود.
مهدی در جمعی که وارد می شدی همیشه جلسه را توی دست می گرفت. خیلی خوش صحبت و خوش فکر بود. اطلاعاتش درهمه زمینه ها بالا بود در مسائلی که مطرح می شد جواب های قانع کننده و خوبی می داد. این طور نبود که اطلاعاتش را نشان بدهد یا به اصطلاح به رخ دیگران بکشد. اگر سوال یا مسئله ای پیش می آمد که نیاز به پاسخگویی داشت وارد بحث می شد. بعدها فهمیدم که مطالعات زاید و خیلی عمیق روی مسائل، به خصوص مسائل روز دارد. هر وقت به خانه می آمدیم مسائل جمع را دوتایی تحلیل می کردیم و او از من سوال می کرد که آیا پاسخ های من یا صحبتش در جمع خوب بوده یا قانع کنند بوده است؟ شاید مهمترین ویژگی مهدی که هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود این است که در همه حال به فکر مردم بود. به خصوص آنهایی که از نظر مالی در وضعیت مناسبی نیستند. فقط هم مسائل مالی نبود. هر کاری که از دستش برای بازکردن مشکلات مردم برمی آمد، کوتاهی نمی کرد. همیشه می گفت: «برایم دعا کن از نظر مالی دست و بالم آن قدر باز باشد تا هرکس که به من رجوع می کند ناامید برنگردانم و بتوانم به او کمک کنم.» آن موقع زندگی ما یک زندگی کارمندی بود و با کلی قسط.
البته در طول زندگی کمکهایش را مخفیانه و به دور از چشم من انجام می داد. بعد از شهادتش خیلی ها آمدند و از کمک های مهدی در حق خودشان گفتند. همه اش هم کمک های مالی نبود. خیلی ها برای اینکه کارشان در جایی درست شود می آمدند پیش مهدی و او هم از کمک دریغ نمی کرد.
برادر شهید می گوید: پس از شهادت ایشان، طی فرصتی که دست داد در دی ماه سال گذشته، خدمت مقام عظمای ولایت رسیدیم.
پس از اقامه ی نماز جماعت ظهر و عصر مقام معظم رهبری روی صندلی نشستند و جمعیت حاضر در مقابل قرار گرفتند.
حضرت آقا ابتدا خطاب به خانواده های شهدای مدافع حرم فرمودند: «این افتخاری که نصیب عزیزان شما شد آرزوی هزاران نفر هست که نصیبشان نشد از جمله این بنده ی حقیر که سالیان سال آرزو می کنم. می ترسم آخرش هم با مرگ طبیعی از دنیا بروم.»
سپس حضرت آقا از روی کاغذی که دردست داشتند اسامی شهدا را یک به یک قرائت می کردند و خانواده ی آن شهید نزد آقا رفته، با ایشان هم صحبت می شدند. تقریباً نام خانواده ی ما به ترتیب لیستی که اعلام شد در ردیف یازدهم بود. با خواندن نام شهید سیدمهدی موسوی ابتدا پدرم و سپس بنده خدمت آقا رسیدیم. وقتی باب صحبت باز شد و ما با زبان فارسی به ایشان ابراز ارادت کردیم، مقام معظم رهبری خطاب به پدر شهید و بنده فرمودند: «شما عرب هستید و باید عربی صحبت کنید. حضرت آقا سپس با نگاهی به اعضای خانواده ی شهید افزودند: اجرا شهید شما از شهدای صدر اسلام بالاتر است.»
درست در همان جلسه بود که حضرت آقا به پایین تصویر یکی از شهدای مدافع حرم خیره شدند. بعد با قرائت شعر زیبایی که آنجا نوشته شده بود، چشمان ولی امر مسلمین بارانی شد و نتوانستند مصرع آخر این دوبیتی را به پایان برسانند.
ما سینه زدیم و بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند
منبع: مدافعان حرم/1395/ زندگینامه و خاطرات چهل شهید مدافع حرم حضرت زینب علیه السلام به همراه زندگینامه، کرامات و عنایات حضرت زینب علیه السلام / گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی