حاج حمید بیش از 30 سال روزه بود
يکشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۰۱
پروین مرادی در آبان 58 ازدواجش با سردار حمید تقوی فرمانده سپاه شکل میگیرد و حالا بیش از یکسال میشود، همسرش را در کنار خود ندارد. حاج حمید در 6 دی ماه 93 برای همیشه او و چهار دخترش را ترک گفته است و به خیل عظیم دیگر شهیدان آسمانی شتافته است.
پرسشها را از اینجا آغاز میکنیم که چطور شد همسرتان برای مقابله با داعشیها عازم عراق شدند؟
همسر من از سرداران سپاه بودند و دوران خدمت شان سی و سه سال به طول انجامید. در این مدت بیشترین حوزه کارشان عراق بود. در واقع آنطور مهارتی که ایشان به لحاظ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی نسبت به عراق داشتند، فرد دیگری نداشت. خودشان میگفتند من این مهارت را دارم و بهتر است آنجا بروم تا از مهارتم استفادهای شود. او به دلیل شم سیاسی بالایی که داشت زمانی که متوجه شده بود بحث داعش پیش آمده یعنی در سال 91 به عراق رفتند و در آنجا فعالیت خود را شروع کردند. مردم عراق هم در آنجا به ایشان علاقه داشتند و با شیوخ سنی و شیوخ شیعه دوستی و رابطه تنگاتنگی داشتند.
ایشان توانستند در عراق چه فعالیتهایی را ترتیب دهند؟
حاج حمید توانست بسیج مردمیرا در عراق هماهنگ کرده و تشکیل دهد. طوری نیروهای آنجا را سازماندهی کرد که بتوانند با داعش مقابله کنند. در آنجا چند حزب را تاسیس کردند که یکی از آنها با نام سرایا الخراسانی و بسیار تاثیرگذار بود. فعالیت ایشان به این نحو بود که یک ماه عراق میآمدند و بیست روزی را در تهران بودند و پیش خانواده میماندند و دو هفته ای هم اهواز میرفتند. در واقع در اهواز خانه پدری را از وراث خریداری کرده بودند و میخواستند به یک مرکز فرهنگی عام المنفعه تبدیل کنند تا مردم روستا از آن بهره ببرند. این روزها گذشت تا اینکه در ششم دی ماه 93 طی عملیاتی که خودشان ترتیب داده بودند به شهادت رسیدند.
درباره نحوه شهادت حاج حمید چه اطلاعی دارید؟
حاج حمید طی عملیاتی که خودشان ترتیب داده بودند، قرار بود که از چند نقطه سرگروههایی که خود ایشان انتخاب کرده بیایند و وارد میدان شوند. ایشان متوجه میشوند که یکی از محورها در عملیات نمیآید. زمانی که ماجرا را پیگیری میکنند، متوجه میشوند از آنجا که آتش خیلی سنگین بوده بنده خدایی ترسیده و نتوانسته حرکت کند. حاج حمید میرود و با ایشان صحبت کرده و تشویقشان میکند تا وارد میدان شوند. تا اینکه خودشان توسط یک تک تیرانداز داعشی از ناحیه پهلو تیر میخورد. حاج حمید خیلی محتاط بود و همه جوانب را در نظر میگرفت و قبل از عملیات سپرده بود که اگر اتفاقی برایش افتاد حتما به عقب برگردانده شود و اجازه ندهند جسدش به دست داعش بیفتد. یکی از سربازان این ماجرا را تعریف میکرد که وقتی ما دیدیم حاج حمید تیر خورده یک نفر را فرستادیم تا او را عقب بیاورد. که او هم به شهادت رسید. سه نفر دیگر هم فرستادیم که مجروح شدند. خوشبختانه بعد از آن توانستند با یک ماشین سریع وارد شوند و ایشان را عقب بیاورد. داعشیها فکر میکردند حاج حمید هنوز زنده است و حتی میخواستند ماشین را هم منهدم کنند در حالیکه او همان لحظه به شهادت رسیده بود.
لحظهای که خبر شهادت حاج حمید به شما رسید چه حسی پیدا کردید؟
حاج حمید معمولا هر شب با ما تماس میگرفتند و با هم صحبت میکردیم. یک شب قبل از شهادتشان هم وقتی تماس گرفتند با همه صحبت کردند و خیلی گفتند و خندیدند. فردای آن روز ما میدیدیم که تماسهای تلفنی داریم که احوال حاج حمید را میپرسند. ما هم که از همه جا بی خبر بودیم میگفتیم خوب هستند و سلام میرسانند و آن بندههای خدا هم که میفهمیدند ما خبر نداریم چیزی نمیگفتند و خداحافظی میکردند. تا اینکه یک پیام تسلیت از طرف یکی از دوستانم برای من آمد که همسر ایشان هم در دفاع مقدس به شهادت رسیدند. پیام این بود: «شهادت سردار رشید اسلام حاج سید حمید تقوی را به خانواده محترم تسلیت عرض میکنم. » من این پیام را که خواندم با عجله با سردار فروزنده تماس گرفتم. ایشان گفتند بله یک عملیاتی امروز در عراق بوده که حاج حمید از ناحیه پا مجروح شدند.اما قرار شد اطلاعات بیشتری بگیرند و مجدد ما را در جریان بگذارند. خیلی زمان برد اما ایشان تماس نگرفتند تا اینکه آیفون به صدا درآمد. یکی از نیروهای حاج حمید بود. گفتم قرار بوده سردار فروزنده از سلامتی حاج حمید به ما اطلاع دهد که خبری نشده است. بعد ایشان گفتند سردار فروزنده با تعدادی در حال آمدن به خانه شما هستند. همانجا بود که من متوجه شدم سردار شهید شده است. فقط یادم است که به دیوار تکیه دادم و نشستم. بچهها هم ناراحت بودند و بیتابی پدرشان را میکردند.
بهنظر شما دلیل رفتن حاج حمید به عراق چه بود؟ آیا مخالفتی نداشتید؟
یادم میآید زمانی که از عراق به ایران آمده بودند، دیدم چفیه شان تیر خورده است. به ایشان گفتم شما دیگر این کارها را نکن. شما به عنوان یک مستشار رفتی، پس دیگر جلو نرو. اجازه بده عراقیها خودشان بجنگند. از این حرف من ناراحت شد و گفت که جنگ ما جنگ کشور به کشور نیست. جنگ دفاع از حریم اهل بیت است. الان جنگ دفاع از مرزهای اسلام است. در ثانی اگر ما برای جنگ نرویم آنها به کشور ما میآیند. ما با این کار مرزها را کیلومترها از کشور دور کردیم تا خدای نکرده چشم بد به کشور ما نباشد. در واقع اصل رفتن ما دفاع از اسلام است تا حریم اهل بیت و مرز اسلام به خطر نیفتد.
این یک سال بدون همسر بر شما و فرزندان چطور گذشت؟
همه ما به نوعی تربیت یافته ایشان بودیم و هرچه او میگفت قبول داشتیم و اگر در غیر این صورت بود حمایتشان نمیکردیم. به هر حال نبودشان در این روزها خیلی سخت بود. با اینکه همیشه حاج حمید به دنبال شهادت بود اما هیچ وقت من به شهادتشان فکر نمیکردم. همیشه طوری رفتار میکرد که ما احساس میکردیم اگر رفته، میآید. اما این یکسال میدانستیم که دیگر نمیآید. جای خالی اش همچنان برای من و بچهها سخت است.
مهم ترین ویژگی اخلاقی سردار که همیشه در ذهن شما مانده چیست؟
حاج حمید ویژگی خیلی زیاد داشت. زاهد و عابد بودن او چیزی است که هرکسی مدتی را با او بود تایید میکند. او شبها به صورت خودکار نیمه شب از خواب بیدار میشد و به نماز شب خواندن میپرداخت. بعد ازآن صبح زود به سرکار میرفت. من تعجب میکردم و میگفتم شما که تا صبح نخوابیدی چطور صبح زود هم به سر کار میروی؟!
من در پایگاه بسیج فعالیت میکردم و وصیت نامه بسیاری از شهدا را خواندم اما یک ویژگی که از حاج حمید سراغ دارم که در هیچ کدام نبود. وقتی پدر حاج حمید شهید شد او روزههای قضای پدر را گرفت. بعد هم که برادر شهید شد دو سال بعد روزههای برادر را گرفت. در واقع از سال 62 دائم روزه بود. آن اوایل وقتی مسافرت و ماموریت میرفتند به دلیل مسافر بودن روزه نمیگرفتند اما این اواخر مدام روزه بودند. و میگفتند من کثیر السفرم و میتوانم روزه بگیرم.
او کسی بود که مستحبات را همانند واجبات انجام میداد. ما ندیدیم چیزی که کراهت دارد را انجام بدهند. ایشان با اینکه یک شخص نظامیبود و تمام عمر نظامیبود، اینطور نبود که در قلبش آنطور که ما در ذهن از یک شخصیت نظامیانتظار داریم خشن باشد. خیلی با عطوفت بود. حتی صحنههای یک مقدار خشن و ناراحت کننده که تلویزیون نشان میداد نگاه نمیکرد و سرش را پایین میانداخت.
آن چیزی که اطرافیان بیشتر از ویژگیهای اخلاقی حاج حمید در خاطر دارند، کدام است؟
ساده زیستی حاج حمید همیشه برای اطرافیان جالب توجه بود. زندگی ما حتی برخلاف بستگان نزدیک خودمان بود که تعجب میکردند چرا اینقدر ساده زندگی میکنید و حتی مسجد، وسایلش از زندگی شما بیشتر است. او میگفت هر چی هست برای آن طرف است. چیزهایی که در دنیاست تمام میشود و میرود. حاج حمید به زیارت خیلی اهمیت میداد. یادم است که با بچهها تصمیم گرفتند ما را به مکه بفرستند و به هیچ عنوان نگران هزینههای بالایی که داشت نبودند. حالا اگر ما هزینه ای خیلی کمتر برای خرید وسیله یا غیر ضروری داشتیم مخالفت میکردند.
درباره پیشینه کارنامه نظامیحاج حمید بفرمایید.
او از آنجا که اصالتا بچه اهواز بود، از موسسان سپاه اهواز هم بود. بعد ازآن مدتی هم فرماندهی سپاههای مختلف را برعهده داشتند. یک سال فرماندهی سپاه حمیدیه را داشتند. از همان شروع جنگ با شهید حسن باقری همرزم بودند و برای شناسایی میرفتند. در سوسنگرد در قسمت اطلاعات باشهید زین الدین فعالیت میکردند و در تهران دوره دافوس فرماندهی را دیدند. بعد از آن فرماندهی قرارگاه فجر رمضان را به ایشان دادند.بعد هم مسئول اطلاعات قدس شدند. مدتی هم به عنوان مستشار عراق رفتند. سوریه و لبنان هم رفته بودند. به طور کلی بحث کاری شان کشورهای عربی بود ولی تخصص اصلی شان در عراق بود.
نحوه ازدواج و مراحل آشنایی تان با حاج حمید چگونه شکل گرفت؟
ایشان پسرخاله من هستند. بعد از اینکه انقلاب میشود، ایشان در کمیته آن زمان بودند. کلانتری محل خانه ما که او بود به تصرف درآمد. بنابراین رفت و آمد بیشتر شد و ایشان قصد خواستگاری پیدا کردند و ازدواج به صورت خیلی ساده حتی نسبت به اقوام برگزار شد. در واقع مراسم ازدواج ما با حضور فرمانده سپاه اهواز و تعداد دیگری از سپاهیان و اجرای نمایشنامه مرشد و بچه مرشد که آقای حاج صادق آهنگران نقش مرشد را بازی میکردند و مرحوم حسین پناهی نقش بچه مرشد را بازی میکرد،
برگزار شد.
نقش چشمگیر ایشان در کارنامه نظامیشان بر کسی پوشیده نیست، از نقش پدری و همسری او هم برایمان بفرمایید.
در زندگی شخصی ایشان اخلاقی داشتند که همیشه میگفتند رطب خورده کی منع رطب کند. در واقع همیشه میگفتند باید طوری رفتار کنیم که با عملمان آموزش دهیم نه با حرفمان.
مثلا در بحث نماز همیشه وقتی میخواستند نماز بخوانند تلویزیون را روشن کرده و میرفتند وضو میگرفتند، با وجود اینکه همیشه دائم الوضو بودند اما از دوران جوانی این اخلاق را داشتند که نزدیک نماز وضو میگرفتند و میگفتند آماده شویم که نماز بخوانیم. با شرکت در نماز جماعت و نماز اول وقت بچهها این طور آموزش دیدند که به محض اینکه اذان میگویند آماده نماز خواندن میشوند.
حقیقتا بچهها تربیت را از طریق عمل پدر دیدند و نه از زبان پدر. مثلا روز رأی گیری و انتخابات میگفتند بچهها فردا میرویم برای رأی دادن. برویم تکلیفمان را از روی دوشمان برداریم. نمیگفت بچهها بروید رأی بدهید. همیشه خودش را میگفت. به کسی که رأی میداد بسیار احترام میگذاشت و به او میگفت قبول باشد.. میگفت در هر کاری باید خدا قبول کند و کار برای رضای خدا باشد.
به عنوان سوال پایانی درباره تفریحات سردار برایمان بفرمایید. اینکه وقت خود را بیشتر چطور میگذراندند؟
حاج حمید زمانی که به خانه میآمد بسیار پر انرژی بود. میگفت بچهها آماده شوید رستوران برویم یا میگفت حاج خانم یک غذا درست کنید تا برویم پارک باهم غذا بخوریم. در واقع من احساس میکردم که میخواهند نبودشان را جبران کنند و تا جایی که میتوانند کار انجام دهند و بیشتر وقتشان را با بچهها بگذرانند حتی به نمایشگاه مطبوعات و کتاب هم باهم میرفتیم و گاهی مینشستند و با هم تلویزیون تماشا میکردیم.
نظر شما