زنان عاشورایی؛ غمی که دور دلم سیم خاردار کشید
هوای دهکده این روزها غم انگیز است
بهار آمده اما دوباره پاییز است
کویر همنفس آسمان نخواهد شد
دلی که پل زده با درد اتفاق ات را
دلی که دائم از این جاده ها سراغت ات را ...
چقدر از شب تلخم لالا لالایی ریخت
چقدر بر سرت آوار شیمیایی ریخت
چقدر دست تو را ... پا به پا... زمین خوردی
چقدر در دل دشمن به پست مین خوردی
چه گریه ها که در آغوش من بهانه گرفت
چه تیرها که گلوی تو را نشانه گرفت
هنوز بر لبت (آن مرد زیر باران...) بود
هنوز خاطره های پر از دبستان
که چشم هات شبیه دو تا پرنده شدند
دو تا پرنده که یک عمر در تو پنهان بود
سفر به شانه ات انداخت کوله بارش را
سفر که شرحی از این قصه پریشان بود
چقدر از تو گذشتن برای من سخت است
چقدر از «تو» گذشتن برایت آسان بود!
جواب نامه ام آمد اگر چه دیر آمد
به جای زنگ در، آن شب صدای تیر آمد
صدای زنگ که بین (سجود) من می خورد
صدای تیر که بر تار و پود من می خورد
دوید کودکی ات بی قرار در چشمم
شکست عکس تو با یک انار در چشمم
شکست و خون انارت به چادرم پاشید
دل تو آب شد و بر تصورم پاشید
(سلام) دادم و پیشانی ام به خاک افتاد
همین که پا شدم و... جانماز باقی بود
حیاط خانه پر از ارتش عراقی بود!
دویدم و دلم انگار پشت سر جا ماند
دلم که پشت سر از ترس یک خبر جا ماند
خبر دوید و دلم را گرفت و چنگ انداخت
خبر به شانه من تا ابد تفنگ انداخت
خبر مرا وسط چارچوب گم می کرد
خبر که خون جگر وارد سِرُم می کرد
خبر رسید و به دنیا اسیر برگشتم
جوانی از کف من رفت و پیر برگشتم
حیاط از تو به یکباره دور شد با من
حیاط روز و شبش سوت و کور شد با من
حیاط در گذر از خاطرات راضی شد
دوید با تو و مشغول سنگ بازی شد
دوید و سنگ خیالش به گیجگاهم خورد
و چشم شهر به پیراهن سیاهم خورد
کنار چفیه و ساک ات نشست و جار کشید
غمی که دور دلم سیم خاردار کشید
غمی که بر سر من بی امان هوار کشید
غمی که دور من از این جهان تو در تو
فقط به وسعت سجاده ام حصار کشید
کسی که طرح جهان را کشید، بعد از تو
تمام سهم مرا (خانه تا مزار) کشید
مپرس مادر پیرت چگونه تاب آورد
چه ها مپرس که از دست روزگار کشید
کنار عکس تو با زندگی کنار آمد
کنار عکس تو از زندگی کنار کشید
منبع: از آن زنان اساطیری/ گزیده اشعار کنگره ملی زنان عاشورایی/نشر شاهد/ 1395