رد خاطرات در سرزمین های نور/ مرور گذشته پرافتخار در وادی حماسه
کاروان های راهیان نور بسیاری به سرزمین هایی آمدند که بوی نم و خاک و خون های خشک شده می دهد. خیلی ها که حضور افرادی نورانی را حس کردند. احساسی که برایش تعبیر نداشتند فقط تفسیرش کردند. اما کسانی هم بودند که پا به این سرزمین ها که می گذاشتند همه حواسشان می شد نگاهشان. همه جا را نگاه می کردند و تاریخ جلوی چشمانشان زنده می شد و قد می کشید.
قدری جلو می رود «اینجا جوانی تیر خورد». می رود پشت خاکریز «این همان جایی است که مجروح را آوردند». می زند به جاده «این همان جاده ای بود که مرگ تا دم گوشمان آمد». «اینجا بود که پسر۱۶ ساله نفسش برگشت»...
برای دیدن شهدا آمدم
اینجا شهر خاطره هاست. این را بی بی زلیخا نگفت اما می شد از اشک هایی که با پشت چارقد قهوه ایی طرح دارش پاک کرد فهمید. «زلیخا عبدعباسی» اهل رامهرمز است با لهجه ای شیرین که اگر با آن آشنا نباشی متوجه صحبت هایش نمی شوی. با کاروان بسیج آمده بود شلمچه. قبلا هم آمده بود. با نگاهش دنبال خاطرات می گشت: «آن موقع محل کارم دزفول بود. پرستار بودم. موقع جنگ می آمدم می رفتم. مریض می بردیم. الان خیلی وقته نیامده ام».
بی بی زلیخا ۷۶ ساله خاطراتش را پشت سرش می گذارد، به زمان حال برمی گردد می گوید در شلمچه برای جوانان دعا می کند، جوانانی که آمده بودند تا درباره جنگ هشت ساله بدانند.
وی راهیان نور را حرکتی مثبت می داند و می گوید: راهیان نور خوب است. جوان ها راه شهدا را ادامه می دهند.
می پرسم تو که دیگر جوان نیستی با این حالت برای چه آمدی؟ پاسخ می دهد: برای دیدن شهدا می آیم. می خواهم پیش شهدا باشم. اشک می ریزد و رویش را بر می گرداند.
ما خدا را داشتیم
بی بی زلیخا اما تنها کهنسالی نیست که پا به پای جوانان به مناطق عملیاتی و اماکنی که رد پایی از دفاع مقدس دارد، می آید. بسیاری بودند که با وجود ضعف بدنی آمده بودند و «بابا علی محمد» گناوه ای یکی از آن ها بود.
«علی محمد اشکانی» شلوار گشاد پوشیده که تا نزدیکی سینه اش می رسد و پارچه ای سفید دور کمر بسته است. در موزه دفاع مقدس خرمشهر بود که روبه رو شدیم در شصت و سومین بهارش به خرمشهر آمده بود« ۲۰ بار، ۳۰ بار خودم آمدم، زن و بچه هامو آوردم» او اولین بار نیست که با کاروان های راهیان نور مسافر سرزمین های نور شده است و آنطور که می گوید با آمدن به این سرزمین ها جنگ را به یاد می آورد. می گوید: «می آیم اینجا یادم می افتد جنگ چه بر سرما آورد. چقدر زن و بچه قتل عام شدند».
ادامه می دهد: «خودم در جنگ بودم. اینجا نبودم. دهلران بودم. با ماشین سنگین بار خالی می کردم». اینقدر سریع حرف می زند که متوجه جملاتش نمی شوم. نفس عمیق می کشد و در ادامه می گوید: بعث در جنگ تنها نبود. همه حمایتش می کردند اما ما برای حفظ ناموسمان آمده بودیم. فرق ما و آنها این بود که ما خدا را داشتیم و آنها نداشتند».
نظرش را در مورد حرکت راهیان نور می پرسم، اعتقاد دارد این اردو برای جوانان بسیار مفید است و توضیح می دهد: جوانان وقتی می آیند روحیه شان باز می شود. غرور پیدا می کنند و به مرحله ای می رسند که اگر کشوری بخواهد به ما تجاوز کند همین ها می آیند جلو و اجازه نمی دهند.
خاطرات زنده
اما برخی هستند که جنگ تا قلب خانواده هایشان هم نفوذ کرده است. آنانکه در خانه هم با جنگ می جنگیدند و خاطرات تلخش را تا هم اکنون با خود دارند. این افراد وقتی به این سرزمین ها می آیند، حال و هوایشان با خیلی های دیگر فرق می کند. آنها از فضا هم تاثیر می گیرند. از نی، از بوی آب. هر چیزی می تواند بهانه ای باشد برای باز شدن سر زخمی کهنه «سیده طاهره سعیدی ابراهیمی» یکی از این دست افراد است.
در یادمان کربلای چهار که به علقمه معروف است سیده طاهره سعیدی ابراهیمی را دیدم . به عنوان مسئول کاروان دانشکده علوم پزشکی دانشگاه آزاد تهران به همراه دانشجویان دختر به این سفر آمده بود. هر دو برادرش در سن ۱۹ سالگی شهید شده اند. برادر بزرگش در عملیات فتح بستان و در زمان بازکردن معبر به شهادت رسید و پیکرش تا هم اکنون به آغوش خانواده برنگشته است. برادر دومش هم ۲۴ اسفند به شهادت رسید در عملیات کربلای ۵ در شلمچه جایی که خواهرش بعد از سال ها آمده بود که در هوای برادر شهیدش نفس بکشد.
چشمانش نم اشک دارد. هر چیزی متاثرش می کرد حتی دیدن نی ها. حتی دیدن آب رودخانه که ممکن است برادرش در لحظات آخر در آن دست و رویش را شسته باشد.
می گوید: آخرین بار که با راهیان نور آمدم هشت سال پیش بود. دلم پرمی کشید و دنبال بهانه بودم که باز هم بیایم اما موقعیتش پیش نیامده بود.
ادامه می دهد: «اینجا مثل آهن ربا جذب می کنه. آدم را به سمت خودش می کشه. احساس می کنم وصله تنم اینجاست». اشک هایش را با پشت دست پاک می کند.
می پرسم وقتی میای جاهایی که محل شهادت برادرانت بوده، حالت بد نمی شود؟ در همان حالت سرش را به چپ و راست تکان می دهد و می گوید: نه. وقتی غریبه ای وارد خانه ات شود و بخواهد یک اتاق خانه را به زور بگیرد چه حالی می شوی؟ من هم ناراحت نیستم چون هدف داشتند. الان چند سال است جنگ تمام شده اما هنوز وجب به وجب حس می شوند.
باز هم یاد گذشته می افتد یاد آن روزها که دوم راهنمایی بود اما از درس جا مانده بود. فقط و فقط برای پیدا کردن ردی از برادر بزرگترش. بیان می کند: خیلی ها نمی دانند از دست دادن این شهیدان چه عوارضی برای خانواده هایشان دارد. چقدر آدم صدمه می بیند. آن موقع راهنمایی بودم. مرتب می رفتیم هلال احمر و صلیب سرخ خبر بگیریم و من نمی رفتم سر جلسه امتحان.
پل های آهنی که در یادمان علقمه ساخته بودند رد می کنیم و می رسیم به محوطه جزیره مانندی که دور تا دورش نیزار است و روبه روی آن اروند رود. راوی صحبت می کند از قناعت رزمندگان و از شجاعتشان و می رسد به جایی که مردتر از مردان جنگ، خانواده هایشان بودند. به این جای حرف راوی که می رسد سیده طاهره می زند زیر گریه. اشک های بسیار اما بی صدا.
یاد خبر شهادت برادر دوم می افتد. شب چهارشنبه سوری، وقتی مادر لباس های برادر را شسته بود برای عید که وقتی می آید تنش کند و نونوار شود. یاد آن روزها که همه همسایه ها از ترس داغ جدید مادر داغدیده آن عید را سکوت کردند. همین خبر شهادت پسر کوچک و انتظارهای بی سرانجام برای بازگشت پسر بزرگش او را به سمت مرگی سخت می برد.
این خواهر شهید به خاطر می آورد که مراسم تشییع مادر شهیدان سعیدی ابراهیمی چگونه بدون پسرانش و توسط دختران برگزار شد. این ها را تعریف می کند و اشک می ریزد و می گوید: «شهدا همین جا با دست خالی در برابر اسلحه پیشرفته دشمنان ایستادن. جوان ها با گوشت تنشون جنگیدن. اسلحه شون جونشون بود. باور کن اگر بگن همینجا بخواب، شبانه روز اینجا می مانم».
نظرش را درباره حضور جوانان در این فضاها با وجود اینکه مثل او از آن دوران خاطره ای ندارند، جویا می شوم. اظهار می دهد: برخی بچه ها ظاهر خیلی مرتبطی ندارند اما باز هم یک چیزی آنها را به اینجا کشانده است. بازهم یک گرایشی بود. همین بچه ها باید انقلاب را حمایت کنند پس باید ببیند تا متوجه بشوند.
شهدا برنده اند
همراه این کاروان راهیان نور دانشگاه پزشکی تهران، «راضیه خزعلی» هم آمده و او هم مثل خانم سعیدی ابراهیمی برای دومین بار بود که با کاروان راهیان نور راهی سرزمین های نور و نوا می شود. ادعا می کند آمدنش به این سفر اتفاقی بوده است، اراده کرده و شهدا اجابت کردند. درباره حس و حال این سرزمین ها هم این طور می گوید: اینجا یک روحی دارد. ما آدم ها یک روح داریم و یک جسم و این حال روحانی است.
او که استاد دانشگاه است حالا روی زمین و پای صحبت های راوی می نشیند و معتقد است این یک تذکر است و تذکر برای همه لازم است. وی این اردوها را هم یک دانشگاه می داند که می توان با دانشجویان به طور مستقیم و درساعات مختلف در تعامل بود و برخی نکات را مورد بحث قرار داد.
وی که بردارش حسین در جریان تظاهرات ضد رژیم شاه در قم و در اردیبهشت ۱۳۵۷ مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شهید شد، شهدا را برنده می داند و توضیح می دهد: عمر دو نوع کمیت و کیفیت دارد و شهید کسی است که می توانست در هر درجه باشد و او بالاترین درجه را انتخاب کرد و اگر با چشم سر هم ببینیم شهدا زنده اند و اگرچه در ظاهر عمرش در دنیا قطع شده اما همیشه زنده است و این یعنی برنده اند.
اردوهای راهیان نور راهی برای مقابله با شبیخون فرهنگی
این استاد دانشگاه تاثیر سفر با کاروان های راهیان نور را تاثیری برای تمام گروه ها و افراد می داند و توضیح می دهد: افرادی بودند که ظاهرشان مناسب نبود اما معلوم بود که دعوت شده اند و خودشان هم این را احساس کردند و به تدریج ظاهرشان هم بهتر شد.
وی ادامه می دهد: این سفرها در مجموع بسیار تاثیر گذارند. در گذشته بچه ها را به اردوهای علمی می بردند اما این سفرها هم علمی و هم معنوی و تغذیه روح است.
خزعلی، نسل جوان بعد از انقلاب را دارای فطرت پاک می داند و اظهار می کند: این بچه ها بچه های خوبی هستند. زمینه خوبی دارند و باید با آنها کار شود باید تغذیه شوند.
وی بیان می کند: با وجود اینکه دشمن تهاجم فرهنگی و شبیخون فرهنگی را برای تخریب نسل جوان ایرانی به کار برده و اندکی نیز اثر کرده است اما باز هم این ذات پاک باقی مانده و تنها باید برای آن خوراک مناسب تامین کرد.
خیلی ها به سرزمین های نور آمدند و رفتند. خیلی ها هم آمدند اما قلبشان را جا گذاشتند و همینطور امیدشان. امید به بازگشت مسافرانی که روزی روی همین خاک ها راهی افلاک شدند و خانواده هایشان هرساله به امید دیدنشان، بوئیدنشان و حس کردنشان به مناطق عملیاتی می آیند تا خیلی از جوانان اوج سختی دل کندن ها را به چشم بینند و معنای دفاعی مقدس را به طور ملموس درک کنند.
منبع: خبرگزاری مهر