روزه ام را نمی شکنم!
نوید شاهد: در عمیات از ناحیه صورت به شدت مجروح شدم. پس از انتقال به بیمارستان، فک بالا و پایینم را به هم سیم پیچ کردند. بعد از آن غذای من فقط مایعات بود و چای شیرین و سوپِ صافی شده، جیره غذایی مرا تشکیل می داد. همسرم هر روز غذای مرا آماده می کرد، اما خودش پیش من غذا نمی خورد. اوایل توجهی به این موضوع نمی کردم. گاهی که از او می خواستم پیش من غذا بخورد بهانه می آورد و می گفت:«اشتها ندارم.»
یک روز موقع ناهار به آشپزخانه رفتم و گفتم:«می خواهم امروز با هم ناهار بخوریم.» گفت:«اشتها ندارم.» گفتم:«نه! باید با من غذا بخوری!» اصرار که کردم گفت:«نمی خواستم به تو بگویم، من روزه گرفته ام!»
گفتم:«روزه برای چی؟ حالا کو تا ماه رمضان؟»
گفت:«تا وقتی این سیم پیچ ها از دهانت باز نشه من روزه ام را نمی شکنم!»
عرق سردی بر بدنم نشست. تازه فهمیدم که چقدر در مقابل عظمت روحی همسرم ضعیف هستم. از آن روز تا 45 روز بعد که به بیمارستان رفتم و سیم پیچ فک هایم را باز کردم، همسرم روزه می گرفت و حتی روزه اش را با مایعاتی مثل آب سوپ و چای شیرین افطار می کرد.
در بهار امسال یکی از جانبازان شهرمان به نام «حاج اسماعیل» به علت وجود ترکشی در یکی از رگهای قلبش به شهادت رسید، از آن روز تا به حال همسرم در خفا گریه می کند و سعی می کند، من اشکهایش را نبینم. چون در بدن من نیز چند ترکش ریز لانه کرده، او خیال می کند ترکش ها مرا نیز از پا در خواهند آورد..!
به نقل از: جانباز داوود لطیفی- بابل
منبع: ، منظومه زینبیه (جلوه هایی از مقاومت زنان در هشت سال دفاع مقدس)، تهران، مؤسسه فرهنگی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، 1376