گفت‌وگو با فرزند شهید حسین شیرنژاد
بازداشت‌شدگان 15 خرداد در ملاقات با امام خمینی(ره) عکسی به‌صورت دسته‌جمعی گرفتند...

به گزارش نویدشاهد؛ حسین شیرنژاد پس از مهاجرت از قم در میدان میوه و تره‎‌بار تهران مشغول به کار شد. پس از چندی اولین هیئت مذهبی قمی‌ها را در تهران تشکیل داد که در زمان خود از هیئت‌های معروف تهران محسوب می‌شد. در بازخوردهای قیام 15 خرداد 1342، حکومت پهلوی تعدادی از بارفروشان تهران را به عنوان آغازگران قیام دستگیر کرد و به تبع آن حسین شیرنژاد نیز به همراه برادرش عباس شیرنژاد بازداشت شدند.

عکس/ امام خمینی(ره) در جمع بازداشت‌شدگان 15 خرداد

دادگاه نظامی حکومت پهلوی برای برادران شیرنژاد حکم زندان ابد صادر کرد. این حکم پس از مدتی با فرجام‌خواهی به 15 سال تبعید به منطقه بد آب و هوا با اعمال شاقه تبدیل شد و دو برادر به بندرعباس تبعید شدند. چند سال بعد به تهران منتقل شده و باقی مانده حکم خود را در زندان قصر و قزل‌حصار گذراندند.

در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی و پس از درگذشت این دو برادر، کمیسیون مشترک بنیاد شهید و امور ایثارگران و دیگر سازمان‌های مرتبط حسین و عباس شیرنژاد را به دلیل شدت آسیب‌های جسمی و روحی در دوران تبعید و زندان حکومت پهلوی شهید اعلام کردند. آنچه در پی می‌آید گفت‌وگوی پایگاه اطلاع‌رسانی 15 خرداد 42 با رضا شیرنژاد، فرزند شهید حسین شیرنژاد است.

آنچه که ما اطلاع داریم، از کسانی که در جریان قیام 15 خرداد 1342 نقش داشته‌اند، پدر شما، حسین شیرنژاد و عموی شما عباس شیرنژاد بوده‌اند. از شرح حال پدر و عمو، در خصوص محل تولد، تحصیلات، شغل، ازدواج و تعداد فرزندان‌شان بگویید.

 

پدر من حسین شیرنژاد متولد 1300 بود. این را در شناسنامه‌اش نوشته‌اند. به اتفاق عمویم که حدود 20 سال‌شان بود به تهران مهاجرت کردند. منتها این آمدن به تهران این جوری نیست که رابطه‌شان با قم قطع شود. اینها به اتفاق به تهران می‌آیند. در همین میدان امین‌السلطان، نزدیک میدان شوش، نزدیک سر قبر آقا(1) مشغول کاسبی می‌شوند. در همان 4-3 سال اول موفق می‌شوند یک هیئت خوب و بزرگی از بچه‌های قم که ساکن تهران بودند راه بیندازند که روزهای اربعین این هیئت شانه به شانة بچه‌های تهران پیش می‌رود. جوری که مثلاً شهید طیب حاج رضایی یک هیئت راه می‌اندازد، بچه‌های قم هم یک هیئت. حتی چندین اتوبوس عزادار از قم می‌آمدند فقط به عشق روز اربعین که در این دسته‌ حضور داشته باشند، سر قبر آقا بروند، آنجا یک عزاداری کنند و برگردند. این رابطه‌ای که می‌گویم علی‌رغم آمدن به تهران، با قم قطع نمی‌شود. پدرم تعریف می‌کرد و می‌گفت در سخنرانی امام خمینی(ره) در سیزدهم خرداد 1342 در قم حضور داشته است. پدرم یک شخصیت به خصوصی داشته است. اینها با طیب شانه به شانة هم بودند یعنی رویش حساب می‌کردند، چه در قم چه در تهران. پدرم می‌گفت خود من امام را پس از سخنرانی 13 خرداد 42 در مدرسه فیضیه، از در پشتی رد کردم رفتند. پدرم رابطة قوی با بچه هیئتی‌ها داشت تا قضیه 15 خرداد پیش ‌آمد.

تحصیلات پدر چقدر بود؟

تحصیلات آکادمیکی نداشت، ولی در زندان مثل این‌که 4-3 کلاس خوانده بود. استعداد خیلی عجیبی داشت. علی‌رغم اینکه درس آکادمیک نخوانده بود، ولی یک شعرهایی می‌گفت. یک چیزهایی به من می‌گفت که اصلاً عجیب بود.

شغل پدر از همان ابتدا بار‌فروشی بود؟

بله، میوه‌فروش و بارفروش بود، در محلة انبار غله. ابتدا میدان امین‌السلطان بود و بعد از آن به میدان انبار غله آمدند. در ماجرای 15 خرداد 42 در میدان انبار غله بود که آن اتفاق روی داد.

پدر کی ازدواج کرد؟

من متولد سال 1340 هستم، اولاد کوچک خانواده. خواهر بنده 10 سال از من بزرگ‌تر است یعنی متولد 1330. خود پدر هم متولد 1300 است؛ یعنی حدود 28-27 الی 30 سالگی ازدواج کرده.

پدر چند فرزند داشت؟

چهار تا فرزند، سه تا دختر و بنده. دخترها که دنبال زندگی‌شان هستند، من هم در میدان میوه و تره‌بار هستم.

آقای عباس شیرنژاد هم شغل‌شان بارفروشی بود؟

بله، عمو هم در میدان کار می‌کرد، ولی این اواخر دیگر در میدان نبود و از آنجا رفته بود.

تحصیلات‌شان چقدر بود؟

او هم مثل پدرم بود.

عمو چند فرزند داشت؟

سه تا پسر و دو تا دختر.

آشنایی پدر با موضوعات سیاسی آن دوره چگونه بود؟ روحانیت، امام خمینی(ره) و تحولات سیاسی دهة 40 که انجمن‌های ایالتی و ولایتی، انقلاب سفید و کشتار فیضیه را شامل می‌شود. نحوة برخورد پدر با این حوادث را بفرمایید.

چیزی که برایم مشخص است این است که پدرم خیلی عاشق امام خمینی(ره) بود. این‌که کار و زندگی‌اش را ول می‌کند و می‌رود در تک تک سخنرانی‌های امام حضور دارد خیلی حرف است. مثل یک سپر بود. وقتی که امام دستگیر می‌شوند، شاید یکی از اولین نفراتی که در تهران متوجه این داستان می‌شود، پدر من بود.

اطلاع پدر از نحوة بازداشت امام خمینی(ره) که الان مطرح کردید به چه نحوی بود؟

میدان شوش، ایستگاه آمدن قمی‌ها به تهران بود. یعنی اینها یکسره به میدان شوش و اوایل خیابان ری می‌آمدند و پیاده می‌شدند. 90 درصد قمی‌هایی که به تهران می‌آمدند با پدرم آشنایی داشتند. حالا یا با اسم و رسم یا به هر طریقی دیگر. میدان انبار غله کنار میدان شوش بود، این بود که خواه ناخواه پدرم از اخبار قم خبردار می‌شد. اصلاً قمی‌ها خودشان را موظف می‌دانستند که به پدرم بگویند چنین اتفاقی افتاده.

همان روزِ 15 خرداد 1342 می‌آیند و خبر دستگیری امام خمینی(ره) را  به پدرم می‌گویند. او به همراه عمویم و چند نفر دیگر از جمله حاج محمدرضا تقی‌زاده، محمد باقریان موحد - ممد عروس به او می‌گفتند- و... حرکت می‌کنند. قدیم که بار میوه به میدان می‌آمده، مثلاً خیار و بادمجان و... به این شکل نبوده که بسته‌بندی باشد، اینها به‌طور فله می‌آمده، بغل ماشین‌ها چوب‌هایی می‌گذاشتند با حصیر که میوه‌ها نریزد. پدرم و دیگران همان چوب‌ها را برمی‌دارند و با «یا مرگ یا خمینی» گفتن و یک اطلاع‌رسانی، حالا به رویه‌ای که خودشان داشتند، راه می‌افتند. البته آقای محسن رفیق‌دوست در یک جلسه‌ای برای طیب که در میدان میوه و تره‌بار گرفته بودند، به اسم گفت؛ گفت «من روز 15 خرداد که آمدم، دو تا برادر بودند در پایین میدان به نام‌های حسین و عباس.» اینها از در پایین شروع به بیرون آمدن می‌کنند و بیرون آمدن‌شان مستلزم این است که یک عدة دیگر جمع شوند. یک عده هم در خیابان بودند. این‌جور که من شنیدم پدرم با آقای حاج مهدی عراقی هماهنگ بودند، مثل این‌که صحبتی هم کرده بودند. قرار بوده این جمعیت را تا میدان شاه و مسجد حاج ابوالفتح ببرند، از آنجا به بعد حاج مهدی عراقی کار را دست بگیرد. تا میدان شاه می‌روند و بعد رو به میدان ارک و رادیو تهران.

در خصوص محرم 1342 و در مورد سر قبر آقا که محل تجمع و رقابت هیئت‌ها بوده، اگر مطلبی هست، بیان کنید.

دو تا هیئت در تهران بود که فقط این دو تا هیئت روز اربعین دسته راه می‌انداختند. حالا هیئت‌های دیگر هم بودند ولی این دو تا هیئتی که قابل توجه بوده و رویشان حساب بوده، یکی دستة طیب است و دیگری دسته قمی‌هاست که هیئت پدرم بود. اینها هر سال سر زودتر و دیرتر رفتن به سر قبر آقا، یک درگیری‌هایی با هم داشتند. حالا یک سال دستة طیب موفق می‌شده زودتر می‌رفته، یک سال دستة پدرم موفق می‌شده زودتر می‌رفته، خلاصه این‌که این درگیری‌ها را با هم داشته‌اند، ولی اصل قضیه این بوده که در روز اربعین هر دو، یک دستة بزرگی راه می‌انداختند و رویشان هم حساب بوده. شاید مثلاً 20-10 تا اتوبوس از قم بلند می‌شدند و به هیئت پدرم می‌آمدند که این هیئت پربارتر و شلوغ‌تر و آبرومند باشد.

پدر در سخنرانی 13 خرداد 1342 امام خمینی(ره) هم شرکت داشت؟

بله، پدرم می‌گفت روز سیزدهم خرداد 1342 در سخنرانی امام(ره) شرکت داشته است.

نحوه دستگیری پدر چگونه بود؟

نگذاشته بودند به یک هفته بعد از 15 خرداد برسد، پدرم را 17 خرداد دستگیر کرده بودند. مادرم – خدا رحمت کند – می‌گفت آمدند در خانه، یک رضا آجودان بود یا رضا پاسبان یا یک چنین کسی. می‌گفت با بابات رفیق بود. می‌گفت آمد دمِ در، دور و بر ظهر بود، گفت: حسین آقا بیا بریم کلانتری شما رو خواستند. پدرم در جواب گفت: شما برو من میام. گفته بود: نه! آن موقع خیابان مولوی می‌نشستند. یک جیپ ارتشی هم آمده بود. پدرم آن لحظه زیرشلواری پایش بود. می‌خواسته شلوار بپوشد، اجازه نداده بودند. خلاصه هر طور بود شلوار را پوشیده بود و همان ظهر او را برده بودند و دیگر نیاوردند.

پدر را کجا بردند، کجا نگهداری کردند؟ از روند دادگاه بگویید.

این‌طور که مادر می‌گفت برده بودند پادگان عشرت‌آباد. همة دستگیرشدگان آ‌ن‌ رو، هم آنجا بودند. یعنی جایی که می‌توانستند سری به آنها بزنند، عشرت‌آباد بوده. حالا بعداً اینها را کجا نگه می‌داشتند، چه جوری بوده، نمی‌دانم. ولی اینها را به عشرت‌آباد می‌برند. دادگاه نظامی هم در عشرت‌آباد تشکیل می‌شده. در دادگاه دوم چون از خانواده‌ها می‌خواهند بدون حجاب وارد شوند، تعدادی، از جمله خانواده ما قید حضور در دادگاه را می‌زنند. دادگاه تشکیل می‌شود و یکی از سنگین‌ترین حکم‌های تاریخ قضا را برای اینها صادر می‌کنند. دو تا اعدامی دارد، بقیه هم حبس ابد. من حکم‌شان را دیدم که نوشته بود حبس ابد با کار، اعمال شاقّه نمی‌نوشتند، می‌نوشتند با کار. من متن حکمش را خوانده‌‌ام. برای عمو و پدرم، نوشته بود حبس ابد با کار. بعداً اینها فرجام‌خواهی می‌کنند، می‌شود 15 سال، منتها در خارج از وطن؛ که به یکی از بدترین مناطق آب و هوایی ایران در سال 42 که همان بندرعباس هست تبعید می‌شوند. نه در خود شهر بندرعباس، اینها را به زندان بندرعباس تبعید می‌کنند.

تاریخ تبعید کی بود؟

از 1342 تا سه سال و نیم بعد.

اصل حکم پدر را دارید؟

من تصویر این حکم را در یک کتابی دیدم. البته فکر کنم در روزنامه اطلاعات آن زمان نیز می‌توانید ببینید.

در ایام بازداشت چه کسانی به ملاقات پدر می‌رفتند؟

من کوچک بودم، حدود دو سالم بوده. خواهر بزرگ من حدوداً 11-10 ساله بوده است؛ دو تا خواهر بین من و خواهر بزرگم هست. مادرم بوده که یک زن جوان بوده است، زن‌عمویم هم همین‌طور. دو تا زن جوان حالا از قم آمده‌اند تهران. بی‌پناه و حالا شوهرهایشان را دستگیر کرده‌اند. یک اتهام عجیب و غریب هم به اینها بسته‌اند. براندازی حکومت و... حالا چه بر خانواده‌ام گذشته، خدا می‌داند.

پدر، وکیل مدافع هم داشت؟

‌خیر، اگر هم بوده وکیل تسخیری خود دادگاه بوده که اگر نبود، فکر می‌کنم بهتر بود.

به حکم اعتراض کردند؟

بله، به حکم اعتراض می‌کنند که حبس ابد می‌شود 15 سال، ولی تبعید.

چند روز پس از بازداشت‌ تبعید شدند؟

نمی‌دانم روند دادرسی چقدر طول کشیده.

در خصوص دوران تبعید بگویید.

اینها را به بندرعباس برده بودند. این جوری که مادرم تعریف می‌کرد، سه‌بار موفق می‌شوند به بندرعباس بروند که هربار دو روز و یک شب در راه بوده‌اند. چون بچه‌ها مدرسه‌ می‌رفتند، باید در تابستان به ملاقات پدر می‌رفتند. در زلّ گرما و گرمای آن موقع بندرعباس، اینها راه دیگری غیر از این ندارند که در این وقت بروند، چون در مدرسه‌، اسم خواهرانم را نمی‌نوشتند، می‌گفتند چون پدر اینها سیاسی است، اسم‌شان را نمی‌نویسیم. اینها از ترس این‌که یک وقت بچه‌ها را از مدرسه بیرون نکنند، مجبور می‌شوند تابستان بروند بندرعباس که عکس‌هایش هم موجود است. به هر مشقت و بدبختی‌ای هست خودشان را به بندرعباس رسانده بودند. چیزی که مهم‌تر از همه است، استواری زن‌های این خانواده است. من هیچ‌‌گاه ندیدم، چه آن موقع چه بعد از آن، از این کار پشیمان باشند. مادر من بلند می‌شود می‌رود بندرعباس، با 4 تا بچة کوچک، زن عمویم هم 5 تا بچه داشته، اینها را به دندان می‌کشند و به بندرعباس می‌برند، ولی خم به ابرو نمی‌آورند و فقط هم حرف‌شان این بود که این بنده‌های خدا آنجا در تبعیدند، دارند این ستم را تحمل می‌کنند. به بچه‌ها می‌گفتند هی اخم و تَخم نکنید، یک موقع شکوه و ناله نکنید ها! اینها کاری از دست‌شان برنمی‌آید بکنند، فقط غصه می‌خورند. شاید بیشتر از اذیتی که پدرم شد، خانواده‌ها اذیت شدند. حالا به انحای مختلف، چه موقع مدرسه که اسم بچه‌ها را ننوشتند، چه این‌که هر روز پشت در دادگاه‌ها، هر کسی از دادگاه بیرون می‌آمد می‌گفت اعدام‌اند. یکی می‌گفت امشب آنها را می‌کشند، یکی می‌گفت فردا شب آنها را می‌کشند. با این داستان‌ها خیلی اذیت شدند.

در این مدتی که پدر و عمو در تبعید بودند از تهران کَس دیگری به آنها سر می‌زد؟

خیر، فقط سه‌بار خانواده به دیدن‌شان رفتند. چون نمی‌شد، شرایط سختی بود. 2 تا 3 روز در راه‌ بودند تا به بندرعباس برسند، آن هم با وسایل ارتباطی آن دوره.

پدر در خصوص فضای تبعید و حوادثی که برایش پیش آمد، چیزی تعریف نکرد؟

بله، فراوان صحبت کرده بود. البته همین‌که به بندرعباس تبعید شده بودند، خودش بدترین شکنجه بود. پدر و عموی من نزدیک 7 سال حبس کشیدند. از این 7 سال حدود 4-3 سال را بندرعباس بودند، بعد از آنجا به تهران آمدند و در زندان قصر و زندان قزل‌حصار بودند. بیشتر در زندان قصر بودند. آیت‌الله هاشمی، آقای مهندس بازرگان و آیت‌الله طالقانی هم آن ایام زندان بودند. پس از آزادی پدرم از زندان، حول و حوش سال 1350 یک ماشین آمد سر کوچه‌مان. ما بازی می‌کردیم. 3 نفر آمدند، یک روحانی بود، دو نفر هم لباس شخصی و کراوات زده بودند. من خودم یادم هست. آمدند سر کوچة ما ایستادند. آدرس خانة ما را گرفتند که فلان کس را می‌شناسی؟ پیش خود من آمدند. گفتم: بله، پدرم است. رفتند سمت منزل ما. پس از این‌که از منزلمان رفتند از مادرم پرسیدم: اینها کی بودند؟ گفت: اون آقا بهش می‌گن آقای طالقانی، اون نفر دوم هم مهندس بازرگان و مهندس سحابی بودند.

غیر از تبعید به منطقه بد آب و هوا، پدر شکنجه هم شد؟

فکر نمی‌کنم شکنجه‌ای در خود زندان بندرعباس صورت گرفته باشد. هر اتفاقی برای پدر و عمویم افتاده در تهران و زندان اینجا است. انگشتان شست پدرم تا آخر عمر در اثر شکنجه‌هایی که متحمل شده بود از کار افتاده بودند. مرحوم مادرم نقل کرده است که در ناحیه پشت، از گردن تا انتهای ستون فقرات آثار شکنجه دیده می‌شد. در زمان اعدام نعمت‌الله نصیری(رئیس ساواک)، پدرم او را به عنوان کسی که عامل این شکنجه‌ها بود یاد کرده است.

پس از پایان دوره تبعید، به زندان قصر منتقل می‌شوند؟

بله، اینجا هم می‌آیند.

تا چه سالی زندان بودند؟

کل این دوره هفت سال طول می‌کشد، تا حدود سال 1350.

در خصوص فعالیت‌های سیاسی پدر، در دهه‌های 1340 و 1350 و قبل‌تر از آن چیزی که نگفته باشید به ذهن‌تان می‌رسد؟ فعالیت‌های انقلابی، تظاهرات‌ها، پخش اعلامیه و... .

البته آن موقع به این شکل نبوده. من یادم هست که پدرم می‌گفت آمده بودند در خود زندان به ما می‌گفتند که شما یک کلمه حرف بزنید و این مکافات را نکشید. آن یک کلمه حرف چه بود؟ اینکه شما بگویید آقای خمینی به ما پول داده، بگویید این آشوبی که درست شده سر پولی بوده که آقای خمینی به ما داده است. این حرف را مرحوم طیب هم زده، ولی این حرف مختص به او نبوده، به تک تک بازداشتی‌های 15 خرداد چنین پیشنهادی را داده‌اند که اگر یک نفرشان چنین حرفی را می‌زد، سیر پرونده‌اش عوض  و شاید آزاد می‌شد. پدرم می‌گفت یک شب مأموران آمدند در سلول من، اولش خیلی خوش و خرم و خیلی خودمانی که: چرا خودت رو اسیر کردی، تو بچة کوچک داری، تو زنت جوونه، دخترت فلانه، آقاجون من یک کلمه حرف بزن. پدرم قبول نمی‌کند کلامی حرف بزند که آقای خمینی پولی به آنها داده، می‌گفت: اصلاً در فکر ما هم چنین چیزی نمی‌گنجید که بخواهیم علیه مرجع تقلیدمان فکر عوضی‌ای بکنیم، چه برسد به این‌که بخواهیم به او دروغ ببندیم. این پیشنهاد به آنها شده بود که بیایید این یک کلام را بگویید، آزاد می‌شوید و می‌روید، تا آخر عمر هم ساپورت می‌شوید، ولی قبول نمی‌کنند، نه پدرم و نه بقیه. به عمل ثابت کردند که اصلاً در مخیله‌شان نمی‌گنجد و واقعاً نگنجید. همه جوره پایش ایستادند. اگرنه شما حساب کنید، زن جوان دارد، بچه‌های کوچک دارد و در جوّ آن موقع، در جوّ حاکمیت ساواک و دیکتاتوری شاه، یک نفر بیاید قید همه چیزش را بزند برای این‌که نخواهد یک کلمه پشت سر رهبرش و مرجعش حرف بزند.

در زندان قصر وقت ملاقات می‌دادند؟

مثل بقیه زندانی‌ها ملاقات نداشتند. مادرم می‌گفت که بابا در زندان انفرادی بوده، یک وقت‌هایی به آنها وقت ملاقات نمی‌دادند، می‌گفتند در زندان انفرادی است.

از فضای زندان قصر یا شکنجه‌ها چه تعریفی می‌کرد؟

همین‌که به اینها ملاقات نمی‌دادند برایشان شکنجه بود. مادرم تعریف می‌کرد هربار که به ملاقاتشان می‌رفت چهره‌هاشان نزار و نحیف‌تر می‌شد.

از افرادی که با پدر در زندان بودند می‌توانید کسی را نام ببرید؟

از هم‌زندانیان پدرم، عمویم عباس شیرنژاد، حاج حسین شمشاد و سید مجتبی تالاری است. اینهایی که اسم می‌برم زندان قصر بودند، مثل این‌که بندرعباس هم بودند، اینها مدت زندان‌هایشان فرق می‌کند. مثلاً یک سال حبس کشیدند، دو سال حبس کشیدند. بیشترین‌ حبس برای پدر و عمویم است که هفت سال طول می‌کشد، بقیه سر یک تا سه سال از زندان آزاد می‌شدند. حالا شاید در همین مقطع، زندان بندرعباس هم بوده‌اند، ولی زودتر از پدر و عمویم آزاد می‌شوند. محمد باقریان موحد هم با اینها زندان بوده.

پدر در کجا و چه سالی از دنیا رفت؟

8 فروردین سال 1367 در منزل از دنیا رفت. حالش بد شد. در اوج موشک‌باران بود. شهر خیلی خلوت بود و بسیاری به خاطر موشک‌باران از تهران رفته بودند. تا دو روز قبل از آن هم، خانوادة من تهران نبودند، رفته بودند ساوه. ایشان را از میدان خراسان تشییع کردیم. خانة ما سر میدان خراسان بود. تا خیابان خراسان و نزدیک به میدان قیام فعلی مسافت خیلی طولانی‌ بود. ایشان را روی دوشمان بردیم. میدانی‌ها جنازه را آوردند دَمِ باسکول طیب، آن را زمین ‌گذاشتند. جمع ‌شدند یک فاتحه‌ای خواندند و از آنجا ‌رفتند. من نمی‌دانم در آن خلوتی شهر، این جمعیت از کجا آمده بود. پدرم در بهشت‌زهرا به خاک سپرده شد.

علت اصلی فوت چه بود؟ در گواهی فوت علت را چی نوشته بودند؟

در گواهی فوت، فوت عادی نوشته شده بود. وقتی ما گواهی پزشکی او را به بنیاد شهید ارائه کردیم، بنیاد با توجه به کمیسیونی که تشکیل داد بعداً به این نتیجه رسید که فوت پدرم در اثر شکنجه‌هایی بوده که در سال‌های زندان تحمل کرده است. آنهایی که شکنجه شده بودند و فوت‌شان در اثر آن بوده را جزو پرونده‌های بنیاد شهید فرستادند.

در مجالس ختم و خاکسپاری ‌ چه  شخصیت‌هایی حضور داشتند؟

یادم هست مرحوم شجونی بود. اصلاً بدون این‌که ما خبرش کرده باشیم خودش آمد رفت منبر. آقای دکتر شیبانی هم آمد و در همة مراسم‌ها شرکت داشت. مثل این‌که در زندان، با پدرم با هم بودند. آقای شیبانی را هم ما خبر نکرده بودیم. ولی مطلع شده بود و در تمام مراسم‌ها، چه مراسم عمو، چه مراسم پدرم شرکت داشت.

روی سنگ قبرشان چه نوشته شده؟

نوشته شده بسم ربّ الشهداء والصدیقین. آزادة شهید حاج حسین شیرنژاد. یک شعری بود که خودش آن زمان‌ها می‌خواند، من همان شعر را روی سنگش نوشتم: «یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ/ یا او سر ما به دار سازد آونگ/ القصه در این زمانة پر نیرنگ/ یک کشته به‌نام، به ز صد زنده به ننگ».

در سال‌های تبعید و زندان، وضعیت معیشت خانواده چطور بود؟

خراب بود. پدر ما یک حجره‌ای در میدان داشت، ولی رونقی نداشت. آن موقع مثل حالا نبود و از این دکان باید دو خانوار نان می‌خوردند. هم خانوادة عمویم بود، هم خانوادة ما و کارها هم همه دست مادربزرگم بود، به نام بلقیس شیرزاد، مادر پدرم. یک شیرزن بود. علی‌رغم جثة خیلی کوچکش هر چه دلت بخواهد جگردار و با‌وجود بود. که همة کارها را او سامان می‌داد. به نام سید خانم می‌شناختند او را. سادات بود. از بزرگواری او هم همین بس که با دستگیری دو پسرش خم به ابرو نیاورد.

آیا محل خاصی به نام پدر نام‌گذاری شده؟

تنها کاری که در این زمان برای مرحوم پدر ما شده، این است که عکسش را سر کوچة ما در خیابان نیروی هوایی زده‌اند. خیلی این‌ور و آن‌ور زدیم. از شما چه پنهان گفتیم میدان تره‌بار مرکزی که هستیم، چه شایسته‌تر از این است که این میدان را به نام این دو برادر بخوانند. حرف ما به جایی نرسید. خواستیم عکس آنها را در میدان نقاشی کنند که آن هم نشد.

از ویژگی‌های اخلاقی، رفتاری و مذهبی ایشان اگر خاطره‌ای دارید، بفرمایید.

پدرم ترس نداشت. یعنی چیزی به اسم ترس در دل این مرد نبود. دوم این‌که عاشق امام خمینی(ره) بود. این را حتی آنهایی که از قدیم او را می‌شناختند می‌گفتند. حتی علامتی که برای هیئت آن موقع داشتند، می‌گفتند یک طوقی داشت که همیشه در آن زمان عکس امام خمینی(ره) جلوی طوق‌شان ‌بود. پدرم امام را خیلی دوست داشت. عکسی هم از دیدارش با امام هست؛ دیدار بازداشتی‌های 15 خرداد با امام که توسط آقای منتظری هماهنگ شده بود.

شهید عباس شیرنژاد متولد چه سالی بود؟

فکر می‌کنم 7-6 سالی از پدرم کوچک‌تر بود.

از دستگیری‌اش بگویید. او هم شکنجه شده بود؟ چه سالی از دنیا رفت؟

دستگیری و آزادی عمویم هم‌زمان با پدرم بود. حتی در جابه‌جایی زندان و تبعید نیز با هم بودند. عمویم بعد از دستگیری به مدت 4 ماه در انفرادی به سر می‌برد و بیماری زخم معده و ناراحتی اعصاب ناشی از همان زمان داشت. او تا آخر عمر با بیماری اعصاب دست و پنجه نرم می‌کرد. عمو هم مثل پدرم در اثر عوارض شکنجه در نوزدهم بهمن 1378 فوت کرد. بنیاد شهید همان روال را در مورد عمویم داشته و به عنوان شهید ثبت کرده است.

در خصوص خصوصیات اخلاقی شهید عباس شیرنژاد بفرمایید.

عمو خیلی مذهبی‌تر از پدرم بود. مثلاً در تمام نماز جمعه‌ها، صف اول نماز جمعه بود؛ عموی من پای ثابت بود.

اگر از هم‌رزمان پدر و عمو یا هم ‌فکرانشان و کسانی که در تبعید و زندان همراهش بودند یا بازماندگان وقایع 15 خرداد، افرادی را می‌شناسید به ما معرفی کنید.

بازداشت‌شدگان 15 خرداد در ملاقات با امام خمینی(ره) یک عکسی به‌صورت دسته‌جمعی گرفتند که اسامی‌شان: سید مجتبی تالاری، حاج حسین شمشاد، سید علی بوریاباف، حاج محمدرضا تقی‌زاده، حاج علی ترسلی، آقای ذوقی، حاج حسن صالحی، حاج اسماعیل خلج و محمد باقریان(عروس) است که پدر و عمویم هم در این عکس هستند. برخی از آنان با پدر و عمویم در تبعید و زندان بودند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده