روزه های بی افطار
یک روز موقع افطار یکی از اسرا که صدای زیبایی داشت، بلند شد و شروع به گفتن اذان کرد، اما هنوز چند جمله ای از اذان را سر نداده بود که چند سرباز بعثی در حالی که مضطرب و عصبانی به نظر می رسیدند، وارد آسایشگاه شدند و بلافاصله او را با خود بردند. آ نها قبل از رفتن فریاد زدند: «از این به بعد هیچ کس اجازه گفتن اذان را ندارد. »
آن شب گذشت و از برادر مؤذن خبری نشد.
فردا صبح که مسئولان غذا برای گرفتن صبحانه راهی آشپزخانه شدند، متوجه شدیم که عراقی ها برای تنبیه کردن اسرا به خاطر گفتن اذانِ دیشب، از دادن غذا به اسرا خودداری کرده اند. در ماه رمضان صبحانه و ناهار را برای افطار نگه می داشتیم و شام را برای سحر، اما تا دو روز از هیچ کدام از وعده های غذایی خبری نشده بود، و از آن مهم تر اینکه از برادر مؤذنمان هم هیچ اطلاعی نداشتیم. گرسنگی و تشنگی به شدت به اسرا فشار آورده بود و چون این اقدام عراقی ها، به صورت ناگهانی اتفاق افتاد، اسرا هیچ گونه ذخیره غذایی در آسایشگاهشان نداشتند. بالأخره بعد از دو روز صبرها لبریز شد و اسرا با وحدت کامل تصمیم به برگزاری تظاهرات گرفتند و در جریان تظاهرات، شیشه ها و پنجره های آسایشگاه را شکستند و خواستار بازگشت مؤذن و اتمام وضعیت قطع غذا گشتند. عراقی ها گرچه همیشه از آزار و اذیت اسرا لذت می بردند اما زمانی که دیدند خشم اسرا به سرحد خود رسیده است، به شرط عدم اذان گویی، به ناچار خواسته های آنان را عملی کردند.
راوی: عبدالمجید سراوانی
منبع: ماهنامه شاهد جوان، شماره142