ده خاطره شفاهی خواندنی از شهید سعید جان بزرگی
شهید جان بزرگی یکی از عکاسان و هنرمندان دفاع مقدس بود که صحنه های زیبایی از دوران دفاع مقدس را عکاسی کرده است و براساس عکاسی حلبچه بود که در بمباران شیمیایی رژیم بعث عراق به شدت مجروح شیمیایی شد. شهید جان بزرگی در روز بیست و دوم تیر ماه 1381 پس از تحمل رنج مجروحیت به شهادت رسید.
شاگرد زرنگ
سه ساله بود، وقتي پدرش به نماز مي ايستاد، او هم به تقليد شروع به خواندن نماز مي كرد. به شكم مي خوابيد و لبانش را تند تند تكان مي داد. به تسبيح هم خيلي علاقه داشت. اگر يك تسبيح كوچك به او مي دادم، تا مدت ها سرگرم مي شد و با آن بازي مي كرد. وقتي هم كه به مدرسه رفت، بدون اينكه كسي در خانه كمكش كند، بسيار خوب درس مي خواند و شاگرد زرنگي بود.
روحيه و اميد به آينده
در آزمون كارشناسي ارشد 1379 پذيرفته شده بودم. همانقدر كه خوشحال بودم، به همان اندازه هم نگران.
تا اينكه در نيمه ماه شهريور 1379، به اتفاق همسرم به صرف نهار به منزل حاج سعيد دعوت شده بوديم. همسر ايشان دختر دايي من بود و درتير ماه 79 باجناق حاج سعيد شده بودم و ايشان را از قبل مي-شناختم.
حاج سعيد، قبولي در دانشگاه را به من تبريك گفت ولي در پاسخ جز نگراني در چهره ام چيزي نيافت. علت را جويا شد.
به ايشان گفتم: همانطور كه مي دانيد در حال حاضر دوران نامزدي (عقد) را سپري كرده و بايد تا چند ماه ديگر هم زندگي مشترك و مستقل را آغاز كنيم. از طرفي هم كار ثابت نداشته و به صورت پروژه¬اي در اداره اي مشغول مي باشم اگر به دانشگاه بروم فرصت ادامه انجام پروژه را ندارم و كارم را از دست مي-دهم؛ در ضمن چگونه با پدر همسرم صحبت كنم كه تاريخ عروسي را تا 2 سال ديگر به تعويق بيندازد و ... اين دليل نگراني من است.
حاج سعيد، مثل هميشه كه تبسمي بر لب داشت، جمله اي به من گفت كه هنوز يادم است...
»به آينده فكر كن، از حال و الان غافل مشو و گذشته را به عبرت داشته باش.» گفتم چگونه؟ اگر به دانشگاه بروم، شغل و كارم چه مي شود؟ گفت: اگر بخواهيم همين الان با هم بيل و كلنگ به دست مي-گيريم و تا غروب نشده كاري پيدا كرده و كارگري مي كنيم! با پدر همسرت هم موضوع را در ميان مي-گذاريم تا بتواني ادامه تحصيل دهي...خدا بزرگ است.
روحيه و اميد به آينده اي كه از او به من رسيد به طور عجيبي در من اثر كرد.
بعد از اينكه مراحل ثبت نام را انجام دادم، حدوداً 3 ماه بعد در مصاحبه استخدامي يك اداره دولتي پذيرفته شدم و همزمان با تحصيل، شغل ثابت هم داشتم.
انرژي و روحيه اي كه از حاج سعيد گرفتم همچنان با من است. با اينكه خيلي دوست داشت در مراسم ازدواج ما و در كنار ما باشد اما آن روز در كنار فرشتگان بود و مراسم ساده ازدواج ما را از آسمان تماشا كرد.
روحش شاد و يادش گرامي باد.
راوي: وحيد تاجيك، دوست شهيد جان بزرگي
آن روزهاي عاشقي
شايد باوركردنش سخت باشد اما حقيقت اين است كه جبهه هاي هشت سال دفاع مقدس نمونه اي كوچك از جامعه اي بود كه حضرت مهدي (عج) پس از ظهورشان در جهان محقق خواهد كرد، جامعه مهدوي و حاج سعيدجانبزرگي ميراث و يادگاري از خيل مهدويان دوران خميني عزيز بود و تربيت شده آن روزهاي عاشقي . همرزمان و دوستان او از روزهاي حضورش در ميادين جوانمردي و سرافرازي مي گويند: «حاج سعيد در سال 61 وارد جبهه شد و به خيل عشقان اسلام و امام امت پيوست. او در حدود 80-70 ماه سابقه حضور مستمر در جبهه را داشت و در طول اين مدت با حماسه آفريني و آفريدن تصاوير زيبا و تاريخي ، جز براي مرخصي كوتاه مدت و يا انجام ماموريت به تهران نمي رفت. حاج سعيد يكي از بزرگترين افتخاراتش اين بود كه آنقدر در جبهه ماند تا پس از صدور قطعنامه به سوي ديار خويش بازگشت.
در جبهه با آنكه مسئوليت هاي ديگري داشت اما با اين حال حاضر بود براي پيشرفت كارها و كمك به رزمنده ها هر كاري انجام دهد. جعبه هاي سنگين مهمات را مي آورد و كنار دست بچه ها قرار مي داد ما درخط مقدم كانال هايي داشتيم كه درون آنها مي خوابيديم و نگهباني مي داديم. اما به دليل فرصت كم و حجم سنگين آتش دشمن، نتوانسته بوديم كه آنها را خيلي گود كنيم هرگاه نوبت پستش در آن كانال ها بود با يك بيل دستي كانال ها را مي كند تا عميق شود وبچه ها از تيررس دشمن محفوظ بمانند.
راوي: سرهنگ مجيد صبري
تصويرگرعشق در خانه
حاج سعيد در جلسه دوم صحبتمان كتاب « نامه هاي فهميمه » را به من داد و گفت :« كتاب را بخوانيد و نظرتان را راجع به آن بگوييد» ببينيد كه تا چه حد مي توانيد مثل فهيمه باشيد و خود را با خصوصيات او محك بزنيد و بعد در مورد انتظاراتشان از همسر آينده خود صحبت كرد.
پس از اينكه محرم شديم بنا به پيشنهاد آقا سعيد هردو دفتر چه اي تهيه كرديم و قرارگذاشتيم هر بار كه يكديگر را مي بينيم مطلب مفيد و جالبي كه آماده كرديم را دفترها بنويسيم. او در دفترم بيشتر آيه هاي قرآني و احاديثي از ائمه اطهار(ع) به خصوص درباره نماز مي نوشت. يكي از جملاتي كه اكنون از او برايم به يادگار مانده است جمله اي بود از حضرت امير(ع): « هرگاه به فاطمه (س) مي نگريستم تمام غم ها از دلم پر مي كشيد . هرگاه به او نگاه مي كردم سختي ها را فراموش مي كردم تا فاطمه (س) حيات داشت گره از مشكلات من مي گشود.»
ايشان اصرارداشتند كه عقدمان را مقام معظم رهبري بخوانند در روز 24 آذر ماه سال 71 مصادف با روز ميلاد حضرت زهرا (س) اين سعادت نصيبمان شد هر دو با غسل شهادتي عاشقانه عازم محضر امامان شديم تا در پي انتظاري شيرين خطبه عقدمان جاري شود.
آقا آن روز فرمايشات زيادي بيان داشتند. يكي از جملات ايشان اين بود: « دو طرف با نيت خالص پا به زندگي بگذارند. از كارهايي كه موجب مي شود محبت را كم كند بپرهيزيد. در امور دين يكديگر راياري كنيد. در زندگي اصل زن و شوهر هستند و بقيه فرع مي باشند.» آقا سعيد از اين جمله بسيار لذت برد. آنهارا نوشت و با تزيين خاصي آن را قاب كرد و به ديوار اتاقمان زد تا هميشه مقابل چشمانمان باشد.
دوست داشت كارهايش را تند و سريع انجام دهد . يكجا نمي نشست. آرامش داشت ولي آرام و قرار نداشت. خيلي كم خواب بود شايد مي دانست كه قرار است چه اتفاقي برايش بيفتد. مثل كسي بود كه وقت كمي براي اتمام كارهايش داشته باشد. آدم خاصي بود صحبت كردن از خصوصيات او برايم سخت است. آقا سعيد بهترين همسر و پدر دنيا بود. آدم شوخي بود دوست داشت محيط خانه هميشه با طراوت باشد. مي گفت: «دوست دارم هر كس وارد اين خانه مي شود رنگ و بوي خدا را در آن حس كند.» به تميزي و نظافت خيلي اهميت مي داد. در طي هفته براي تمام كارهايش حتي مهماني رفتنمان برنامه ريزي داشت. احترام خاصي براي خانواده هايمان بالاخص پدر و مادر من قائل بود. اگر پدرم ده بار هم وارد اتاق مي شد آقا سعيد هر بار به پاي ايشان بر مي خاست . تاكيد داشت كه دائم الوضو باشيد. صداي نماز خواندنش هنوز در گوشم مي پيچد. به نماز اول وقت و نماز جماعت بسيار اهميت مي داد.
حاج سعيد اهميت خاصي براي تربيت فرزند قائل بود وبسيار پيگيري مي كرد. يادم مي آيد كه يك دوچرخه براي محمد صادق خريد و به منزل آورد ، ولي فرزندمان محمد صادق دوچرخه سواري بلد نبود. آقا سعيد هم براي اينكه دوچرخه سواري را حسابي يادش بدهد دو روز بلافاصله بعد از برگشتن از محل كار با او به حياط مي رفت ود رمدت كوتاهي دوچرخه سواري را خيلي خوب به او ياد داد. محمد صادق هم كه پدرش مربي خوبي بود بعد از يك هفته كمك هاي دوچرخه اش سواري مي كرد.
سفارش هميشگي اش اهميت دادن به زندگي و همسر و فرزندانمان بود. او اعتقاد داشت پرداختن به خانه و خانواده براي همه الويتي فرهنگي است و نبايد هيچ گاه از اين مهم غفلت نمود.
راوي: همسر شهيد جان بزرگي
گنجينه اخلاق و كرامات انساني
جان بزرگي انساني بود كه مي خواست با تمامي وجودش تلاش كند تا اقدامات خوبي انجام دهد وتمام توان خودش را به مرحله ظهور برساند. اين اواخر كه عوارض شيميايي اش ظاهر شده بود دكتر ها او را از مسافرت منع كرده و دستور استراحت داده بودند ولي حاج سعيد وقتي از موضوع سفر مقام معظم رهبري به دوكوهه مطلع شد با وجود مشكلات جسمي فراوان، خود را به دو كوهه رساند و در آنجا با عشق و علاقه اي وصف ناشدني عكس هايي ماندگار و هنري از لحظات حضور آقا در دو كوهه گرفت كه بسياري از آن عكس ها هنوز هم در گوشه و كنار لشگر مراكز فرهنگي تصويرگر خود حكايت مي كنند و به واقع شهيد جان بزرگي در تمام مدت عمر كوتاهش به دنبال انجام تكليف بود كه انتهاي اين تكليف شهادت بود.
راوي: سردار خاني
براي درس خواندن هيچ وقت دير نيست
يكي از بهترين آرزوهايش اين بود كه نيروهاي حزب الهي تحصيلاتشان را ادامه دهند. مي گفت: «جنگ ما هشت سال طول كشيد خيلي از بچه ها به دليل رفتن به جبهه از تحصيل بازماندند و به جاي آن افرادي از كنار گود نشسته و جنگ را محكوم مي كردند و از موقعيت استفاده كرده و به تحصيل پرداختند وامروز در اين نظام مقدس داراي پست و مقام هستند و با اعمالشان اصول و ارزش هاي انقلاب را خدشه دار مي كنند.» به همين دليل اعتقاد داشت، بچه حزب الهي بايد درس بخوانند و پست هاي كليدي مملكت را به دست بگيرند و مي گفت: «براي درس خواندن هيچ وقت دير نيست.»
راوي: سرهنگ مجيد صبري
دانشجوي نمونه
يكي از خصوصيات حاج سعيد اين بود كه او كاري را شروع نمي كرد مگر اينكه به نحو احسن آن را به پايان برد. او وقتي كاري را آغاز مي كرد تمام سعي اش اين بود كه كار به گونه اي تمام شود كه هيچ كس نتواند به كارش ايرادي وارد كند. يكي از اين مورد درس خواندنش بود. هنگامي كه در سال 1375با اصرار دوستانش در كنكور شركت كرد با رتبه بسيار خوبي قبول شد. در ايام چهار سال تحصيلش نيز به دليل اينكه در دانشگاه او را به عنوان يك رزمنده بسيجي مي شناختند، بسيار جدي و بدون وقفه درس مي خواند. مبادا كه در اثر سستي او در درس خواندن، خللي به پايگاه بسيج و بسيجي وارد شود و نتيجه اش اين شد كه در مقطع كارشناسي دانشگاه هنر، دانشجوي نمونه شد و سپس به ادامه تحصيل در مقطع كارشناسي ارشد پرداخت. به خاطر دارم روزي كه باهم براي كاري به دفتر گروه در دانشگاه رفته بوديم رئيس گروه با ديدن ايشان بسيار خوشحال شد و گفت: «آقاي جان بزرگي! خودتان را آماده كنيد چون مي خواهيم ترم بعد براي شما تدريس بگذاريم.›» واضح است كه كسي با مدرك ليسانس و پيش از ارائه دفاعيه اش نمي تواند در جايگاه استادي قرار بگيرد. ولي ايشان علم انجام اين كار را داشتند.
راوي: مهدي صبوري زاده
سعيد!
اسفند ماه بود، چند اسم نوشتيم و لاي قرآن گذاشتيم. سه بار قرآن را باز كرديم و هر سه بار اسم «سعيد» درآمد. ما هم گفتيم مبارك است. وقتي سعيد بزرگتر شد، به من مي گفت: «چرا اسممو ابوسعيد يا محمد سعيد نذاشتين؟» البته از اسمش ناراضي و ناراحت نبود.
سعيد بچه قانع و ساكتي بود. هيچ وقت از من چيزي نمي خواست و مرا اذيت نمي كرد.
سرودن با دوربين
كاوه گلستان در تجليل از آثار سعيد جان بزرگي چنين مي گويد: «هنرمند مورخ مي داند كه بايد از صحنه اي خاص استفاده كند تا واقعيت در مغز مخاطب اثر بگذارد، او را به گريه وادارد و عكس العمل در او ايجاد كند. اينجاست كه بايد هنرش را به كار گيرد، چطور صحنه را به شعر تبديل كند. چطور موضوع را براي مخاطبي كه نمي داند كيست قابل هضم و درك كند. اين كار آسان نيست. بايد هنر را با واقع نگاري مخلوط كند و به عنوان يك سند تاريخي ارائه دهد و عكاسي كه بخواهد اين گونه باشد، بايد به همه چيز احاطه داشته باشد؛ به انسانيت، به هنر، به عكاسي، به تكنيك و سعيد جان بزرگي اين گونه يود. عكس هاي حلبچه او، هم تأثير احساسي داشت و هم اطلاعات نابي در مورد ابعاد اين فاجعه به خبرنگاران و جهانيان داد.»
شهادت
ثانيه ها به كندي ميگذشت. دلم ميخواست در راهرو بيمارستان شهيد مصطفي خميني به سجده بيفتم و شفاي سعيد را براي هزارمين بار از خدا بخواهم. كنارش نشستم.
پرسيدم:«حالت چطور است.» گفت: «الحمدلله ....» خيلي سخت نفس ميكشيد نميتوانست چشمانش را باز نگه دارد پرستار اكسيژن به او وصل كرد. ديگر ساكت بود. همانجا نشستم درست كنار تخت و سير نگاهش كردم. به اندازه تمام سالهاي آشنايي،بايد تصويرش براي هميشه در چشمانم قاب ميشد ساعت 22 شب چهارشنبه بيست و يكم تيرماه سال 1381 ملائك گرداگرد سعيد جمع شدند و سعيد سه مرتبه نام زيباي اباالفضل العباس(ع)را بر زبان جاري ساخت. اشك امانم را بريد و من براي هميشه سياهپوش او شدم.
منابع:
طواف چشم، گروه تحقيقاتي فتح الفتوح، 1388
نرم افزار چندرسانه ای شاهد، شماره76