سنگرساز جهاد سازندگی شهید فدای علی رجبی
روستای رکین از توابع شهرستان رزن، جایی بودکه خانواده فدای علی در آنجا زندگی می کرد. زندگی خانواده رجبی در روستای رکین مانند سایر اهالی روستا می گذشت. پدر فدای علی از راه کشاورزی و دامداری خانواده را تأمین می کرد. به همین دلیل از روزی که فدای علی روی پایش ایستاد با کار و تلاش آشنا شد. فدای علی زمانی که وقت مدرسه رسید، در همان روستای رکین به مدرسه رفت و دوره تحصیلات ابتدایی را گذراند. او مجبور شد تحصیلات دوره راهنمایی را در « قروه در جزین» بخواند ولی ادامه تحصیل برایش بسیار سخت بود. خانواه در آمد کافی نداشت. او برای خرید یک مداد و لوازم دیگر مدت ها صبر می کرد تا توان خرید آن فراهم شود.
فدای علی، دوره نوجوانی را می گذراند که نهضت حضرت امام خمینی (ره) آغاز شد. با گذشت یک سال از قیام و کشتار مردم قم، روز 22 بهمن سال 1357، انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) با فداکاری مردم و شهادت جوانان دلاور، به پیروزی رسید.
فدای علی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با توجه به شرایط خانواده که از نظر مالی در تنگنا قرار داشت، درس و تحصیل را در کلاس دوم راهنمایی رها کرد و وارد بازار کار شد تا با کار کشاورزی و دامداری، به اقتصاد خانواده و گذران زندگی کمک کند.
فدای علی برای مدتی در منطقه محمد آباد شهر کرج ابتدا برای نگهبانی استخدام شد و سپس در یک باغ به کار کشاورزی و باغداری پرداخت. در این مدت به دلیل رفتار شایسته و مناسب، صاحب کار برایش جایگاه خاصی قائل بود به گونه ای که وی را در کنار منزل خود اسکان داد.
پس از مدتی فدای علی دوباره به شهر خود بازگشت و در یک مرغداری مشغول کار شد. هدف او از کار کردن، تأمین مخارج خود و کمک به خانواده اش بود چرا که خانواده فدای علی پر جمعیت بود، او یک خواهر و شش برادر داشت.
با فرا رسیدن زمان خدمت سربازی، فدای علی در تاریخ 20/ 12/ 1361 در سپاه پاسداران به عنوان سرباز وارد خدمت شد و پس از گذراندن دوره آموزشی به دلیل شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم بعثی عراق، داوطلبانه راهی جبهه های نبرد شد. او در مدت حضور در میدان نبرد تجارب بسیاری در جبهه های غرب و جنوب کشور و در عملیات میمک و والفجر 3 به دست آورد. او در مناطق عملیاتی استان کرمانشاه و کردستان در شهرستانهای بانه سر پل ذهاب و سقز شرکت داشت و یک بار دچار موج گرفتگی شد.
با پایان خدمت مقدس سربازی، فدای علی کارت پایان خدمت را گرفت، اما دل او در گرو جبهه و جهاد قرار داشت به همین دلیل به ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی استان همدان پیوست و به عضویت جهاد سازندگی در آمد تا دوباره راهی به سوی جبهه های نبرد بگشاید. پیوستن فدای علی به سنگر سازان بی سنگر جهاد سازندگی فراز مهمی در زندگی او بود. حال و هوای همکاران مخلص جهاد سازندگی و فضای معنوی کار رزمندگان جهاد سازندگی استان همدان در مناطق عملیاتی روح او را آرامش می بخشید.
فدای علی در ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی استان همدان، به عنوان راننده ماشین آلات سنگین کارش را آغاز کرد، اما هر چه در توان داشت به میدان آورد و هر کاری که در منطقه لازم بود، انجام می داد. او در گردان الغدیر، هر چه توان داشت برای پیشبرد مأموریت های گردان به کار می گرفت و در این راه شبانه روز نمی شناخت.
فدای علی شخصیتی دوست داشتنی بود. صداقت در او موج می زد. از دروغ گویی بیزار بود. به امانت داری و معرفت شهرت داشت و عهدش را وفا می کرد. اخلاق خوش وی همه را جذب می کرد. برای پدر و مادرش احترام زیادی قائل بود و صله رحم و ارتباط و رسیدگی به خویشاوندانش را فراموش نمی کرد.
سال 1365 بود، فدای علی 22 سال داشت که به خواستگاری « بتول طاهری» رفت. بتول در آن زمان 19 سال داشت که به خواستگاری وی پاسخ مثبت داد. مراسم ازدواج آنها در سادگی و صفا برگزار شد و زندگی مشترک زوج جوان در خانه پدری فدای علی آغاز گشت.
سال 1365، جنگ در فرازی مهم قرار داشت، شلمچه آماده عملیات بزرگ و سرنوشت سازی بود. حضور فدای علی در میدان نبرد، پشتوانه بزرگی برای انجام فعالیت های محوله به ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی همدان محسوب می شد، او در شرایط سخت، کار ساز و گره گشای کارها بود.
پنج روزی از ازدواج فدای علی گذشته بود که قصد رفتن به جبهه کرد، همسرش بیمار بود، مادرش جلو آمد و ساک او را از دستش گرفت و به او گفت: من راضی نیستم که بروی، فدای علی گفت: زمانی که مادرم راضی نباشد، جهاد و شهادتم نیز قبول خداوند نخواهد بود. او نشست و با مادرش صحبت کرد. سخنان شیرین و منطقی وی، مادر را راضی کرد، آنگاه راهی جبهه های جنگ شد. فدای علی این بار که به جبهه می رفت، خداحافظی او با گذشته متفاوت بود، او دل به راهی می سپرد که گویا برگشتی از آن نمی دید.
یکی از دوستان همرزم او درباره آخرین باری که از مرخصی به جبهه برگشته بود، می گوید:
« در جزیره با هم بودیم، چندین بار به مرخصی رفته و آمده بود، دفعه آخر که از مرخصی برگشت، گفت: « وقتی که به منطقه می آمدم به همسرم گفتم که دیگر بر نمی گردم، من در خواب دیده ام که شهید شده ام و گویی ندایی مرا به سوی خود می کشد، من شش روز بیشتر زنده نیستم» و همان طور که خودش پیش بینی کرده بود، شد و به هدف و آرزوی نهایی خود رسید. »
روز سیزدهم اسفند ماه سال 1365، فدای علی در میدان نبرد و جهاد، در منطقه عملیاتی شلمچه برای اجرای مأموریت هایی که برای تکمیل عملیات کربلای پنج به گردان الغدیر واگذار شده بود، مشغول خدمت و جهاد بود. جهاد در موقعیت شلمچه که جای جای آن از گلوله های خمپاره و تیر رس دشمن در امان نبود، جز با تکیه بر ایمان و آرزوی شهادت، با هیچ سرمایه دیگری میسر نمی شد.
دلاوران و سنگر سازان جهاد سازندگی برای پیشبرد عملیات از جان شیرین گذشته و سر در گرو هدف مقدس خویش می نهادند. صدای غرش بلدوزر فدای علی برای لحظه ای فروکش نداشت و صدای انفجارهای پی در پی و برخاستن دود و خاک و آتش مانع کار فدای علی نمی شد.
دشمن به فدای علی بسیار نزدیک بود، اصابت گلوله خمپاره دشمن به کنار بلدوزر و برخورد ترکش به پیشانی و سر فدای علی، در یک لحظه پرده ظلمت دنیا را از پیش دیدگان او برداشت. خون تمام بدنش را فرا گرفت، فقط کلاهش دیده می شد و از سر پر سودای او کمتر چیزی باقی مانده بود. او در آن شب از اول شب با شور و شوق لحظه ای دست از جهاد بر نداشت تا دعوت حق را لبیک گفت و به آرزویش رسید.
پیکر پاک شهید « فدای علی رجبی» به وسیله همرزمان جهاد سازندگی به پشت میدان جنگ منتقل شد و خبر شهادتش به خانواده او رسید.
روز تشییع و تدفین پیکر شهید « فدای علی رجبی» روز تجدید عهد همرزمان و همکاران جهاد سازندگی با او برای ادامه راهش بود. روز 16 اسفند ماه سال 1365 ، مردم روستای رکین و همکاران ستاد پشتیبانی جهاد سازندگی و مسئولین منطقه همه برگرد پیکر او جمع بودند و پس از آخرین وداع، آن پیکر پاک را در روستای زادگاهش، به خاک سپردند، اما نام و یاد او جاودانه شد نام سنگر ساز بی سنگری که برای لحظه ای از جهاد و سازندگی برای پیشبرد اهداف دفاع مقدس و نابودی دشمن متجاوز دست بر نداشت. تا به هدف مقدس خویش رسید در این باره آن شهید در وصیت نامه اش می گوید:
« پروردگارا تو خود شاهدی که نه فشار مشکلات زندگی مرا در این مسیر قرار داده و نه طمع دست یافتن به بهشت. من با قدرت ایمان در این راه مقدس قدم نهادم، اگر صد بار زنده شوم، حاضرم تا آخرین لحظه، حیات خود را در این راه فدا کنم، پس منتظر من نباشید چون نرفتم که زنده برگردم»