«حاج قاسم» به چاپ هفدهم رسید
این کتاب شامل سخنرانیهای حاج قاسم از دوران دفاع مقدس تا ابتدای دهه 1390 است و نویسنده از میان این سخنرانیها، خاطراتی را بیرون کشیده است.
کتاب «حاج قاسم» با بیش از 80 عکس و به صورت چهار رنگ در 168 صفحه منتشر شده است. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «من قاسم سلیمانی فرمانده «سپاه هفتم صاحب الزمان(عج)» کرمان هستم. در سال ۱۳۳۷ در روستای «قنات ملک» از توابع کرمان به دنیا آمدم. دیپلم هستم و دارای همسر و دو فرزند یکی پسر و یکی دختر، میباشم.
قبل از انقلاب در «سازمان آب» کرمان به استخدام درآمدم و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در اول خرداد سال ۱۳۵۹ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدم.
با شروع جنگ و حمله عراق به فرودگاههای کشور، مدتی از هواپیماهای مستقر در فرودگاه کرمان محافظت میکردم. دو یا سه ماه پس از شروع جنگ در قالب اولین نیروهای اعزامی از کرمان که حدود ۳۰۰ نفر بودند، عازم جبهههای سوسنگرد شدیم و به عنوان فرمانده دسته مشغول به کار شدم.
در روزهای اول ورود به جبهه، دشمن را قادر به انجام هرکاری میدانستم، اما در اولین حملهای که انجام دادیم، موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جاده سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز بر آنها وارد کنیم که این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن در ذهن داشتم از بین برود. یادم میآید که پس از این حمله، شبها وارد مواضع عراقیها میشدیم. دوستی داشتم به نام «حمید چریک» که بعداً به شهادت رسید. او حتی برخی مواقع با موتور سیکلت خود را به خاکریزهای عراقیها میرساند.
در آن موقع هیچکس انتظار نداشت جنگ در همان سال به پایان برسد. اگر کسی هم میگفت جنگ ممکن است مثلاً 6 سال طول بکشد، باور نمیکردیم. ولی در طول جنگ انتظار هشت سال را برای ادامه جنگ داشتیم.
من شوق و علاقه زیادی به طرحها و مسائل نظامی داشتم و علاقهمند به حضور در جبهه بودم و درست به دلیل همین علاقه بود که با یک ماموریت ۱۵ روزه وارد جبهه شدم و دیگر تا آخر جنگ بازنگشتم.
بهترین عملیاتی که در آن شرکت کردم «فتحالمبین» بود که آن زمان برای اولین بار به ما ماموریت داده شد که تیپ تشکیل بدهیم و من که مجروح هم بودم، معاونت فرماندهی محور در جبهه «شوش» و «دشت عباس» را برعهده گرفتم. این عملیات از نظر بازدهی برای من بسیار شیرین و خاطرهانگیز است، زیرا با این که از نظر سلاح بسیار در مضیقه بودیم، اما به همت رزمندگان اسلام توانستیم حدود ۳۰۰۰ عراقی را به اسارت درآوریم.
عملیات «والفجر ۸» نیز گذشته از پیروزی که به دنبال داشت، از لحاظ آمادهسازی و سختیهایی که بچهها متحمل شدند، بسیار لذتبخش بود. در این عملیات نقش اساسی به لشکر ثارالله کرمان داده شده بود.
سختترین لحظهها برای کسانی که مسئولیتی در جنگ داشتند، لحظهای بود که همرزمان یا دوستان آنان به شهادت میرسیدند و این امر وقتی شدت بیشتری مییافت که آن شهید سعید به عنوان پایه و ستونی برای جنگ مطرح بود. هنگامی که «حسن باقری» و «مجید بقایی» به شهادت رسیدند، احساس کردیم که نقصی در جنگ به وجود آمده است. شهید باقری، «بهشتی» جبهه بود و کسانی امثال او، اهرمهایی در دست فرماندهان جنگ برای حل مشکلات و رفع فشارهای دشمن بودند.»