در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد
گاهي نزديك عمليات ها به خصوص در يكي دو روز آخر كه حجم كار ما بسيار زياد بود، فرصت پيدا نمي كرديم نماز را درمسجد بخوانيم، تا آقاي سبزيكار توي محل كار به نماز مي ايستاد، ما هم برخلاف نظر آقاي سابزيكار سريع به ايشان اقتدا مي كرديم.
عادت ايشان اين بود كه وقتي در جمع نماز مي خواند نماز را خيلي سريع تمام مي كرد، ولي در تنهايي نمازش فرق مي كرد.
در نيمه هاي شب، نماز شب سبزيكار ديدني و تماشايي بود، در جِلوَت و در جمع سجده هايش كوتاه بود؛ يعني فقط سه مرتبه سبحان الله مي گفت اما در خلوت سر به سجده مي گذاشت، هم ذكر مي گفت و هم اشك مي ريخت، سجده هايش چهار پنج دقيقه طول مي كشيد.
يك شب وقتي نمازش تمام شد، دست هايش را به زانو گرفت و بلند شد، تا چشمش به من افتاد گفت: آقاي ترابي زانوها هم ياري نمي كنند كه خدا را عبادت كنم.
راوي: برادر جانباز محمد رضا ترابي، همرزم شهيد