رویای بقیع
دیشب دعای توسل داشتیم. تصمیم گرفتم که برای زیارت شهدا، به خصوص دوستان شهیدم در عالم رویا- که خیلی از این نعمت بی بهره بودم- به خصوص زهرا (س) متوسل شدم.
دعا ساعت هشت شب در محوطه مقر، در روشنایی نور ماه اجرا شد. ما که نه معنای توسل را درک کرده ایم و نه می توانیم مانند مومن ها حالی پیدا کنیم، دردعا شنونده ای بیش نبودیم. به هر صورت دعا به پایان رسید و همان شب پس از پایان دعا خواب دیدم:
شب بود و هوا تاریک، مانند چند دفه قبل دنبال دوست شهیدم محمد روستایی می گشتم. گویی قبرستانی بود شبیه قبرستان بقیع با همان حال و هوا. من و چند نفر دیگر در ابتدای قبرستان بودیم. به همان حال و هوا. من و چند نفر دیگر در ابتدای قبرستان بودیم. به یکی از افراد نزدیک شدم که نمی دانم که بود. گفتم: «قبر روستایی را نمی دانید کجاست؟» گفت: «چرا» سپس نشست و با دست خویش مقداری خاک را کنار زد و قبری نمایان شد. گفت: «این قبر شهید روستایی است.»
عجیب اینکه چرا قبر باید پنهان و گمنام باشد و چرا قبرستان باید حال و هوای بقیع را داشته باشد؟ مسئله اینجاست که قبر حضرت زهرا (س) نیز با اینکه در قبرستان بقیع است پنهان می باشد. و این مرا به فکر واداشته است که چرا چنین قرابتی باید میان این دو باشد. آخر شهید ما نیز مفقود شده است و باید این راز برایم فاش شود. راهی ندارم جز طلب فرج از خداوند منان.
27/12/62
منبع: حرمان هور/ دست نوشته های شهید احمدرضا احدی/ علیرضا کمری/ 1390