از ضد انقلاب نترسید
حاج احمد همیشه سعی داشت مردم کردستان را از جنایت ها و خیانت هایی که به آنان می شود، آگاه کند. او به آن ها می گفت: «مردم! انقلاب یعنی قرآن، قرآن یعنی مردم حضرت رسول، یعنی آبادی، نعمت و امنیت برای شما و بچه های معصوم تون. از ضد انقلاب نترسین. شما کُردین، از شجاع ترین مردم این مملکت، به ذلت تسلط یک مشت بی دین تن ندین. ما اومدیم کردستان مسلمونو از دست اجنبی آزاد کنیم. شما هم به یاری خدا، راه حق رو انتخاب کنین»
او آن قدر غم و غصه مردم کرد را می خورد که آن ها حاج احمد را از خودشان می دانستند. حاج احمد هم تا سرحد امکان حامی حقوق آنان بود.
یک بار که نیروها در یک ستون منظم به همراه حاج احمد، از کنار جاده ای که به ده ختم می شد در حرکت بودند، ناگهان خمپاره ای کنار آن ها خورد و همه روی زمین دراز کشیدند. کسی صدممه ندیده بود، بچه ها دوباره به ستون شدند. حاج احمد نگاهی به دوردست انداخت و گفت: «برادرا، ما محاصره شدیم، حواستون جمع باشه!» یکی از بچه ها گفت» «اگه مسیر خمپاره رو دنبال کنیم به داخل روستا برمی گرده. ضد انقلاب در همین ده مستقره، جای دقیقش رو می شه مشخص کرد.»
حاج احمد گفت:«بله! جای دقیقش داخل همین ده و میان مردم عادی و بی گناهه.» یکی از نیروها گفت: «اجازه می دین بزنیم شون؟» حاجی خاک را از سر و لباسش تکاند و در حالی که در پی پیدا کردن راهی برای شکست محاصره بود، گفت: «به هیچ عنوان! حتی اگه مطمئن بودین، دشمن تو کدوم نقطه موضع گرفته، باز هم جواب آتیش اونو ندین. مردم روستاهای کردستان، همه پشتیبان ما هستن و ما هم هرگز روی مردم بی گناه آتیش نمی ریزیم، اون ها هرگز خودشونو سپر بلای این نامردا نمی کنن.»
منبع: می خواهم با تو باشم/ خاطراتی از جاودیدالاثر
احمد متوسلیان/ به کوشش علی اکبری/ 1395