جوانترين رزمنده ايراني چگونه به شهادت رسيد؟
چهارشنبه, ۲۲ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۴۲
اين نوشتار كه با همكاري صميمانه بنياد شهيد و امور ايثارگران استان سيستان و بلوچستان و شهرستان نيكشهر گرد آمده، تقديمتان ميشود. اميدواريم گامي باشد در جهت رفع مهجوريت شهداي بلوچستان، شهدايي كه نسل سوم اين خطه نيز به خوبي راه و رسمشان را ميشناسندو شهداي حادثه اخير چابهار سندي است بر اين ادعا. اما اين بار سخن از سبيل اخلاقي دانشآموز بسيجي مخلصي است كه با گذشتن از جان خويش به منظور دفاع از سرزمين اجداديش راهي ميدان نبرد شد و با خون خود نهال مردانگي وجوانمردي را آبياري كرد.
سر فراز چون نخلهاي استوار
خان محمد، پدر سبيل موهايش ديگر سفيد سفيد شده است و صورت چروكيدهاش از شدت تابش آفتاب قهوهاي سوخته به نظر ميرسد. با او در حالي ديدار ميكنيم كه با يك شال مخصوص بلوچي بر دوشش از گرد راه رسيده است. حين گفتوگو، شادابي، سر حالي و سرزنده بودنش برايمان بسيار قابل تأمل است. او كه همچنان محكم پاي آرمانهايش ايستاده درخصوص پسرش سبيل ميگويد: در يكي از روزهاي گرم تابستان ۱۳۵۳ بود كه در خانه محقر و روستاييمان كودكي به دنيا آمد و فوجي از شادي فضاي خانهمان را در بر گرفت. نامش را هم سبيل گذاشتيم. سبيل خيلي زود جايگاه ويژهاي در ميان اهالي خانه پيدا كرد.
در آن زمان كه محروميت و فقر بجا مانده از دوران حكومت ستمشاهي هنوز آزاردهنده بود، مردم روستاهاي بلوچستان اغلب از سر ناچاري به دام سوداگران مرگ و قاچاقچيان سودجو ميافتادند. من هرگز حاضر نشدم به چنين كارهايي تن دهم و براي انجام كار به شهرهاي اطراف سفر ميكردم. همين باعث شد تا سبيل بيش از همسن و سالانش به رشد عقلاني و فكري برسد. او تنها مرد خانهام بود. پس از اتمام دوران ابتدايي به منظور اينكه بتواند باري از روي دوش خانواده بردارد همراه من به كار كشاورزي پرداخت و براي همين نتوانست ادامه تحصيل دهد.
بهرغم اينكه از لحاظ سني خيلي كوچك بود، در بسيج فعاليت چشمگيري داشت، در نگهبانيها، گشتها، ايست بازرسيها و مأموريتها حاضر ميشد و همواره تلاش ميكرد كه بدون تأخير در محل خدمتش حاضر شود. با توجه به اينكه عاشق خداوند و امام بود، زماني كه امام راحل اعلام كردند «هر كسي كه توانايي دارد و برايش تكليف شده ميتواند به جبهههاي حق عليه باطل اعزام شود به جبهه برود» او هم ثبتنام كرد و جهت ياري رزمندگان دلير و سلحشور اسلام با كسب رضايت مادر راهي جبهههاي حق عليه باطل شد.
چشم در راه سبيل
مولود خانم، مادر شهيد سبيل اخلاقي در مورد خاطرات فرزند شهيدش ميگويد: در غروب يكي از روزهاي آذر سال ۱۳۶۴ شهيد سبيل اخلاقي نزد من آمد وگفت: «مادر جان ميخواهم به جبهه بروم.» كه با مخالفت من روبهرو شد. من به او گفتم پسرم تو تنها فرزند پسر من هستي و من جز تو و سه خواهرت در حال حاضر كسي را ندارم. خودت ميداني كه پدرت براي كار كردن به جايي ديگر رفته و ما تنها تو را به عنوان مرد در خانه داريم. اما شهيد ميگفت: «مادر هر طور شده من بايد به جبهه بروم و اگر خواست خداوند باشد شايد شهيد شوم. من شهادت را دوست دارم. با شهادت و ريختن خون امثال من است كه ما در جنگ پيروز ميشويم.» سبيل ميگفت اگر ما جوانان مقابل اين دشمن متجاوز را نگيريم، به خودش اجازه جسارت به خاك كشورمان را ميدهد. بعد گفت: «مادر من به بسيج محله ميروم و از آنجا به سپاه خواهم رفت. شما تا برگشتن من بيدار بمانيد.» اين سخنان را در حالي كه لباسهايش را جمع ميكرد ميگفت و سپس به سوي مقر سپاه حركت كرد.
من هم تا ساعت يك بعد از نيمه شب چشم به راه تنها پسرم بيدار ماندم. اما هر چه انتظار كشيدم، پسرم به خانه نيامد تا اينكه در همان انتظار به خواب رفته و با صداي اذان از خواب بيدار شدم. بعد از اذان و خواندن نماز به دخترانم گفتم: شما صبحانه درست كنيد و بخوريد. من ميروم سپاه تا در مورد سبيل سؤال كنم. كه آيا از سپاه آمده است يا نه؟ وقتي به سپاه رسيدم، سراغ سبيل را از آنها گرفتم. گفتند: چنين شخصي اينجا نيامده است. من هم پس از نااميدي به طرف خانه آمدم و دم در حياط خانه چشم به راه و منتظر سبيل نشستم. در همين لحظه بود كه يكي از آشنايان مرا در اين حالت ديد و پرسيد: «چرا اينجا نشستهاي؟ چشم به راه كه هستي؟! من پاسخ دادم منتظر سبيل هستم. او از ديشب تا به حال به خانه بازنگشته.»
در اين لحظه بود كه گفت: «مگر خبر نداري كه ديشب تعدادي از رزمندگان ساعت ۱۲ از نيكشهر به طرف جبهه اعزام شدند. من آنها را ديدم كه حركت كردند.»
او را به خدا سپردم
چندي بعد از رفتن سبيل بود كه يكي از خانمهاي فاميل گفت: بيا تا به همراه يكديگر به دنبال سبيل برويم. من گفتم: نه من نميروم. من او را به خدا سپردهام. هرچه خدا بخواهد همان ميشود. در حال حاضر جز توكل به خدا كار ديگري نميتوانم انجام دهم. بعد از مدتي سبيل دو نامه از جبهه براي ما فرستاد. او در اين نامهها نوشته بود: «مادر اگر من شهيد شدم ناراحت نشويد. براي من گريه نكنيد و براي اسلام و رزمندگان اسلام و انقلاب دعا كنيد. اينجا حال من خوب است. دعايم كنيد چون ما به دعاي شما نياز داريم. من از تمام زحمتهايي كه برايم كشيدي تشكر ميكنم، چون تو گردن من حق بسياري داري. مادرم شيرت را حلالم كن و مرا ببخش و اگر من شهيد شدم هنگام تشييع جنازه من بگوييد: شهيدان زندهاند اللهاكبر، نگوييد مردهاند اللهاكبر. چون شهيدان در پيشگاه خداوند روزي ميخورند.»
خفته در خاكهاي هورالعظيم
در ادامه همكلاميمان پدر شهيد اخلاقي لحظه شهادت سبيل را از قول يكي از همرزمان شهيد چنين نقل ميكند: او بسيار بااخلاق بود و با روحيه خوبش بقيه برادران رزمنده را تحت تأثير قرار داده بود.
۹ بهمن ماه ۱۳۶۴ در هنگام عملياتي در جنوب و منطقه هورالعظيم، سبيل و دوستش هر دو دركنار هم بودند كه يك تركش به بازوي دوستش و تركش ديگري به قلب شهيد سبيل اخلاقي اصابت كرده و پسرم در آغوش دوست و همرزمش به مقام والاي شهادت نائل ميشود. براي گرفتن پيكرش رفتيم بنياد شهيد. پيكرش را به نيكشهر آورديم. شب، درگيري شده و راهها هم بسته شده بود. گفتند: شب نرويد. گفتم: مجبوريم. مأمور دادند و شبانه رفتيم. شب جنازه را گذاشتيم سردخانه تا فردا صبح. رفتم خانه تا در را كه زدم مادرش گفت: بچهام شهيد شده است؟! ميدانست اما گريه نكرد.
حرف آخر
پدر سبيل ميگويد: «اگرچه همسرم به خاطر بيماري كليه زمينگير است و من هم پير شدهام، اما همچنان پاي آرمانهايمان ايستادهايم. اگر روزي جنگ شود، جان خودم را براي ايران نثار ميكنم. فقط ميخواهيم ايران آباد باشد.»
منبع: جوان آنلاین
نظر شما