ايستادگي مظلوم در ميدان مين
دوشنبه, ۰۳ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۳۴
مجيد مطيعيان، جانباز و آزاده دفاع مقدس، از نيروهاي تخريب بود كه با ۶۷ ماه سابقه حضور در جبهههاي نبرد، جانبازي، اسارت، آزادي در تبادل اسرا در سال ۶۴ و دوباره بازگشت به جبهه و ارتقا تا سمت فرماندهي گردان تخريب لشكر ۱۰ سيدالشهدا را در پرونده مجاهدت خود دارد كه بر آن شديم تا در گفتوگو با او با گوشهاي از خاطرات وي از روزهاي حضور در جبهه و منش مجاهداني به نام نيروهاي تخريب، آشنا شويم.
در تاريخچه دفاع مقدس ميبينيم كه پس از دفع تهاجم اوليه دشمن و فرورفتن او
در حالت پدافندي (از سال ۶۱ به بعد) اين نيروهاي تخريب بودند كه با
آموزشهاي ابتدايي به نبرد با ميادين مين و موانع پيچيده دشمن رفتند و رفته
رفته سطح تواناييشان همانند موانع رو به تكامل دشمن، بالاتر رفت.
مجيد مطيعيان، جانباز و آزاده دفاع مقدس، از نيروهاي تخريب بود كه با ۶۷ ماه سابقه حضور در جبهههاي نبرد، جانبازي، اسارت، آزادي در تبادل اسرا در سال ۶۴ و دوباره بازگشت به جبهه و ارتقا تا سمت فرماندهي گردان تخريب لشكر ۱۰ سيدالشهدا را در پرونده مجاهدت خود دارد كه بر آن شديم تا در گفتوگو با او با گوشهاي از خاطرات وي از روزهاي حضور در جبهه و منش مجاهداني به نام نيروهاي تخريب، آشنا شويم.
صد كيلومتر موانع دشمن در والفجر مقدماتي
در روند جنگ به خوبي ميبينيم كه وقتي دشمن پس از عملياتهاي فتحالمبين و الي بيتالمقدس، شكستهاي سختي از رزمندگان ما خورد، به لاك دفاعي رفت و انواع و اقسام موانع را براي متوقف كردن پيشروي نيروهاي ما به كار بست. آنها اين تئوري را داشتند كه جنگ ايران و عراق، نبرد تن و تاكتيك است. به همين خاطر ميادين مين را براي كند كردن امواج انساني نيروهاي ما ايجاد كردند. اما عملياتهايي چون والفجر هشت و عبور از اروند به خوبي نشان داد كه نيروهاي ما نيز از تاكتيكهاي ابتكاري و كارآمدي بهره ميجستند كه اين ادعاي آنها را خنثي ميكند. يكي از سختترين موانع دشمن نيز در والفجر مقدماتي بود. ۱۰۰ كيلومتر مانع كه گاه مشاهده ميكرديم عراقيها براي سركشي به وضعيت موانعشان از هليكوپتر استفاده ميكردند. در برخي از مناطق موانع آنها دو بخش داشت. ۵۰۰ متر مانع، بعد يك كيلومتر فضاي خالي و باز هم مانع، به اين خاطر كه تا ميتوانند سرعت پيشروي ما را بگيرند و از طرفي با انبوهي از سيمهاي خاردار و ميادين مين، توان سيل انساني رزمندگان را بكاهند تا به آنجا كه در رسيدن به خط اصلي دشمن، رمقي برايمان باقي نمانده باشد. در اين سو نيروهاي ما نيز تاكتيكهاي خود را داشتند. مثلاً در عملياتها با توپخانه خط اصلي دشمن را ميكوبيدند تا آن طور هم كه فكر ميكنند، دست نخورده و خارج از ميدان باقي نمانند!
او به همراه گرداني به جهت گشودن معبر در يك ميدان مين وارد شده بود كه مين منوري عمل ميكند. اين مينها منفجر نميشدند، بلكه مانند منور آن قدر نور ساطع ميكردند كه دشمن متوجه حضور نيروهاي ما ميشد. به همين خاطر موسي، مين را در آغوش ميگيرد و از بچههاي گردان ميخواهد به راه خود ادامه دهند. مين منور وقتي خاموش ميشود كه كاملاً سوخته باشد. وقتي روز بعد ما بالاي جسد موسي رفتيم، از تن او جز خاكستري باقي نمانده بود. در حالي كه به حالت سجده قرار داشت و سر برخاكي نهاده بود كه او را تا عرش بالا برد. موسي عصارهاي از بچههايي است كه اسطورههاي جنگ بودند. اسطورهها رفتند تا ما بمانيم. انقلاب بماند و ايران اسلامي سرود سرفرازي بخواند.
منبع: جوان آنلاین
مجيد مطيعيان، جانباز و آزاده دفاع مقدس، از نيروهاي تخريب بود كه با ۶۷ ماه سابقه حضور در جبهههاي نبرد، جانبازي، اسارت، آزادي در تبادل اسرا در سال ۶۴ و دوباره بازگشت به جبهه و ارتقا تا سمت فرماندهي گردان تخريب لشكر ۱۰ سيدالشهدا را در پرونده مجاهدت خود دارد كه بر آن شديم تا در گفتوگو با او با گوشهاي از خاطرات وي از روزهاي حضور در جبهه و منش مجاهداني به نام نيروهاي تخريب، آشنا شويم.
تخريبچي ميشديم تا در دل سختيها فرو رويم
سال
۶۰ براي اولينبار به جبهه رفتم. آن زمان وضعيت جبههها از نظم چنداني
برخوردار نبود و به همين خاطر به درخواست عدهاي از دوستان و به صورت
غيررسمي به سومار رفتم اما سال ۶۱ با اعزام رسمي به پادگان اللهاكبر
رفتيم. شيوه تقسيم نيروها به اين ترتيب بود كه از خود رزمندهها ميپرسيدند
كي به كدام واحد علاقه دارد. وقتي ديدم دو واحد تخريب و اطلاعات كمترين
درخواست را دارند، از كسي پرسيدم چرا اين طور است و پاسخ داد، تخريبچي يعني
احتمال معلوليت و اسارت و كلي خطر ديگر. به همين خاطر دستم را بلند كردم و
به همراه سه، چهار نفر ديگر وارد واحد تخريب شديم.آموزش روي ميدان مين
آموزش
نيروهاي تخريب به چند مرحله تقسيم ميشد. يك مرحله آشنايي اوليه با انواع
مينها و خنثي كردن آنها بود كه براي بچههاي تازهواردي چون من به اجرا
درميآمد. افرادي كه تجربه بيشتري داشتند آموزش معبر زدن را پشت سر
ميگذاشتند و بچههاي بالاتر كه به اصطلاح سرد و گرم جبهه و تخريب را قبلاً
چشيده بودند، دورههاي انفجار و آموزشهاي تخصصيتر را ميگذراندند. براي
آموزشهاي عملي هم از ميدانهاي ميني استفاده ميكرديم كه دشمن برجاي
گذاشته بود. بايد به ميان اين ميدانها ميرفتيم و با خنثي كردنشان، كمكم
مهارت بيشتري كسب كرده و ترسمان از روبهرو شدن با مينها در شب عمليات
ميريخت. مين سبدي توكلم را بالابرد
خوب يادم
ميآيد وقتي با اولين مين كه از نوع سبدي ضدخودرو بود روبهرو شدم، حس
عجيبي داشتم. اين مينها مخصوص منهدم كردن خودروها بودند و قدرت خيلي زيادي
داشتند. بايد وزني بيش از يكصد كيلو رويشان قرار ميگرفت تا عمل
ميكردند. پيشتر از بچهها شنيده بودم استرس اولين خنثيسازي باعث شده
خيليها مجروح يا شهيد شوند. براي همين با توكل بر خدا به سراغ اين مين
رفتم. بعد كه خنثايش كردم، احساس كردم رشته ارتباطيام با خدا قويتر شده.
آن زمان بود كه معني توكل را بهتر درك كردم و بعدها خوب فهميدم كه توكل بر
خدا و خودباوري اصليترين يار و ياور يك تخريبچي است. اولين شناسايي
دو
ماه بعد از آموزشهاي تخريب به اتفاق جمعي از بچهها مأمور به واحد
اطلاعات- عمليات لشكر ۲۷ شديم. تخريبچيها در عملياتهاي شناسايي، حكم
راهنماي بچههاي اطلاعات را داشتند و بايد آنها را از ميادين مين عبور
ميدادند. شبهاي شناسايي وقت خنثي كردن مين نبود. بايد از ميان نوارهاي
ميدان مين عبور ميكرديم و چون تخريبچي خوب ميدانست آرايش ميادين به چه
صورت است، راهنمايي را به عهده گرفته و اين كار را انجام ميداد. تا قبل از
ابتداي عبور از ميدان مين تخريبچي جلوتر از نيروهاي اطلاعاتي بود و بعد از
عبور از ميدان، بچههاي اطلاعات جلوتر حركت ميكردند و با دوربين مادون
قرمز يا چشم مسلح، نسبت به شناسايي منطقه اقدام ميكردند اما اولين شناسايي
براي من كه آن موقع نوجواني ۱۸ ساله بودم، حس ورود به دنياي جديد بود.
بايد از خط خودي جلو ميرفتيم، پردههاي ترس را ميشكافتيم و به جايي
ميرسيديم كه تحت كنترل دشمن بود. آن موقع اين ترس را داشتم كه مبادا
نتوانم وظيفه عبور نيروهاي اطلاعاتي را انجام دهم و خللي در عمليات پيش رو
ايجاد شود. تقويم، زمستان ۶۱ را نشان ميداد و «والفجر مقدماتي» در پيش
بود. صد كيلومتر موانع دشمن در والفجر مقدماتي
در روند جنگ به خوبي ميبينيم كه وقتي دشمن پس از عملياتهاي فتحالمبين و الي بيتالمقدس، شكستهاي سختي از رزمندگان ما خورد، به لاك دفاعي رفت و انواع و اقسام موانع را براي متوقف كردن پيشروي نيروهاي ما به كار بست. آنها اين تئوري را داشتند كه جنگ ايران و عراق، نبرد تن و تاكتيك است. به همين خاطر ميادين مين را براي كند كردن امواج انساني نيروهاي ما ايجاد كردند. اما عملياتهايي چون والفجر هشت و عبور از اروند به خوبي نشان داد كه نيروهاي ما نيز از تاكتيكهاي ابتكاري و كارآمدي بهره ميجستند كه اين ادعاي آنها را خنثي ميكند. يكي از سختترين موانع دشمن نيز در والفجر مقدماتي بود. ۱۰۰ كيلومتر مانع كه گاه مشاهده ميكرديم عراقيها براي سركشي به وضعيت موانعشان از هليكوپتر استفاده ميكردند. در برخي از مناطق موانع آنها دو بخش داشت. ۵۰۰ متر مانع، بعد يك كيلومتر فضاي خالي و باز هم مانع، به اين خاطر كه تا ميتوانند سرعت پيشروي ما را بگيرند و از طرفي با انبوهي از سيمهاي خاردار و ميادين مين، توان سيل انساني رزمندگان را بكاهند تا به آنجا كه در رسيدن به خط اصلي دشمن، رمقي برايمان باقي نمانده باشد. در اين سو نيروهاي ما نيز تاكتيكهاي خود را داشتند. مثلاً در عملياتها با توپخانه خط اصلي دشمن را ميكوبيدند تا آن طور هم كه فكر ميكنند، دست نخورده و خارج از ميدان باقي نمانند!
سختترين لحظات تخريب
هر
نيروي تخريب به خوبي ميداند كه كار با مينها و مهمات انفجاري چه
سختيهايي دارد. اما در هر حال بعد از هر سختي، سختي بالاتري وجود دارد.
هنگامي كه در سال ۶۲ به همراه شهيد حبيب منصورينيا كه از بچههاي اطلاعات
بود به شناسايي رفتم، سختترين رويارويي با ميدانهاي مين را تجربه كردم.
دهم آذرماه ۱۳۶۲ بود. براي شناسايي حوالي جاده قصر شيرين به عمق مواضع دشمن
رفته بوديم، كه پاي حبيب روي مين رفت و از زانو قطع شد. كولش گرفتم كه كمي
بعد من هم روي مين رفتم و پايم از زير مچ پريد! آن شب يكي از سختترين
لحظهها را پشت سرگذاشتم. صحنههايي را ديدم كه هنوز هم طعم خاص خود را با
يادآوريشان در ذائقهام زنده ميكنند. به هرحال پس از ماجراهايي اسير شديم
و بعدها فهميدم حبيب به شهادت رسيده است. تبادل اسرا، بازگشت به جبهه
كساني
كه سنشان به زمان جنگ قد ميدهد به خوبي ميدانند آذر سال ۶۴ تبادلي بين
دو طرف انجام شد و حدود ۱۳۰ اسير ايراني مبادله شدند. من هم بين آنها بودم.
به خاطر قطعي پايم به اين جمع پيوستم و فرصت دوباره يافتم تا باز در
جبههها حضور يابم. لذا در زمستان همان سال يعني در عمليات والفجر هشت، در
جمعي لشكر ۱۰ سيدالشهدا از اروند عبور كرديم و به جزيره امالرصاص حمله
كرديم. من دوباره به جبهه بازگشتم و همزمان با ادامه دادن تحصيلاتم در
دانشگاه، اين توفيق را داشتم كه فضاي با صفاي جبههها را از نو تجربه كنم. رفاقتهايي تا حد برادري
در
سال ۶۵ معاون و سپس فرمانده گردان تخريب لشكر ۱۰ سيدالشهدا شدم. درك چنين
مسئوليتي شايد يكي از تجربيات بكر زندگيام باشد. رزمندگان خوب ميدانند چه
انس و الفت عجيبي ميان بچههاي تخريب ايجاد ميشد. براي يك فرمانده گردان
تخريب سخت بود كه بچههايش را در عملياتها از خود دور كند و شايد شاهد
شهادتشان باشد. تخريبچيها بين رزمندهها به اسطوره مشهور بودند. رفتارهاي
خاص خود را نيز داشتند. به طور مثال بچههاي گردان ما خيلي از شوخيها را
انجام نميدادند. نمازهاي شبشان، دعاهاي باصفا و انس و الفت بينشان،
زبانزد ساير نيروها بود. در عين حال در هر عملياتي بين دستهها، گروهانها
يا گردانهاي پياده تقسيم ميشدند تا در عبور نيروها از ميادين مين كارساز
باشند. در اين بين فرمانده گردان تخريب با دغدغههايي چون حفظ نيروها،
كادرسازي براي آينده، دلبستگي به نيروهايش و دل كندن از آنها به خاطر
شرايط جبههها و... روبهرو بود. گردانهاي تخريب با سابقهترين نيروها را
در خود داشتند. اعزامهاي مختلف پشت سرگذاشته ميشد، اما تخريب كمترين
جابهجايي را داشت و به همين خاطر رفاقتها در اين گردانها تا به جايي پيش
ميرفت كه با يكديگر همانند برادر ميشديم. دوستيهاي ماندگاري كه پس از
جنگ نيز همچنان ادامه دارد. زيباترين شهادت
با
خصوصياتي كه نيروهاي تخريب داشتند، وجود بچههايي كه خلقكننده صحنههاي
بكر و نابي چون لحظات زيباي شهادت باشند دور از ذهن نبود. شهيد موسي انصاري
از جمله همين بچهها بود كه سال ۶۵ در منطقه مهران، ايثارگري جاوداني از
خود به يادگار گذاشت. موسي از بچههاي متين و آرام گردان ما بود. اهل راز و
نياز و مراقبت و نماز شب. وقتي كه شنيديم شهيد شده خيلي تعجب نكرديم. از
آن دست بچههايي بود كه ميشد از حال و هوايش احساس كرد كه به زودي خواهد
پريد. اما چه نوع شهادتي؟ اين همان چيزي است كه امثال موسي انصاريها خوب
بلد بودند. او به همراه گرداني به جهت گشودن معبر در يك ميدان مين وارد شده بود كه مين منوري عمل ميكند. اين مينها منفجر نميشدند، بلكه مانند منور آن قدر نور ساطع ميكردند كه دشمن متوجه حضور نيروهاي ما ميشد. به همين خاطر موسي، مين را در آغوش ميگيرد و از بچههاي گردان ميخواهد به راه خود ادامه دهند. مين منور وقتي خاموش ميشود كه كاملاً سوخته باشد. وقتي روز بعد ما بالاي جسد موسي رفتيم، از تن او جز خاكستري باقي نمانده بود. در حالي كه به حالت سجده قرار داشت و سر برخاكي نهاده بود كه او را تا عرش بالا برد. موسي عصارهاي از بچههايي است كه اسطورههاي جنگ بودند. اسطورهها رفتند تا ما بمانيم. انقلاب بماند و ايران اسلامي سرود سرفرازي بخواند.
منبع: جوان آنلاین
نظر شما