مروری بر زندگی شهید راهدار صادقی
نوید شاهد: شهيد راهدار صادقي فرزند خرم در تاريخ 1344/04/10 در چادرهاي عشايري، در اطراف روستاي واصل آباد از توابع شهرستان فسا در خانواده اي مؤمن و متعهد، آراسته به صفا و سادگي ديده به جهان گشود. راهدار در دامان پر مهر و محبت مادر و تحت تربيت پدر زحمت کش خود که از راه دامداري مخارج خانواده چند نفره ي خود را تأمين مي کرد پرورش يافت. او دوران كودكي را در آن چادرهاي عشايري که با ستوني از عشق و محبت ساخته شده بود پشت سر گذاشت و در سن 6 سالگي در روستاي واصل آباد به مدرسه رفت تا کلاس ششم ابتدايي درس خواند اما بعد از آن ادامه تحصيل نداد و مشغول به کار دامداري شد تا از اين طريق پدر را در امر تأمين مخارج خانواده ياري رساند.
چند سالي به دامداري مشغول بود بعد از آن ازدواج کرد و پس از مدتي وارد ارتش شد. حدود دو سال و نيم در ارتش بود كه 6 ماه آن را در جبهه هاي حق عليه باطل خدمت نمود. در تاريخ 1360/10/11 در منطقه ي عملياتي غرب، در سقز کردستان با متجاوزين عراقي درگير و شربت شهادت را نوشيد. پيکر پاک و مطهرش طي مراسم باشکوهي در قطعه ي شهداي امامزاده سيد شمس الدين نوبندگان در کنار ديگر دوستان شهيدش به خاک سپرده شد.
« خاطرات شهید »
* خاطره اول (از زبان همسر شهيد):
برای تشییع جنازه شهید اکبر رضایی به همراه راهدار به امام زاده شمسی الدین رفتیم. راهدار کنار پیکر آن شهید آرزو کرد که شهید بعدی خود او باشد و کنار او به خاک سپرده شود همان طور که شهید راهدار آرزو کرده بود، شد. من آن موقع از شنیدن این حرفش ناراحت شدم اما او مرا دلداری داد و گفت: می خواهم با تو حرف بزنم اما شاید موجب نارحتی تو شود، به او گفتم بگو دیگر چه می خواهی بگویی؟!
رو به من کرد و گفت: موقعی که برای تشییع جنازه شهید صابر زارعی رفته بودم خانم ها دور همسر شهید را گرفته بودند تا او را دلداری دهند برای یک لحظه احساس کرده ام که شهید شده ام و زن ها دارند تو را دلداری مي دهند بعد هم قسم یاد کرد که این مطلب از ذهنش گذشته و قصد ناراحت کردن مرا نداشته است.
از عادت های راهدار این بود که در هر زمانی شهیدی از اهالی روستا براي تشییع و تدفین می آوردند هر کجا که بود خودش را به روستای جلیان می رساند تا در مراسم شرکت کند دستی به صورت شهید می کشید و بعد به صورت خود و می گفت: مرا از یاد نبرید.
* خاطره دوم (از زبان همسر شهيد):
راهدار در زمان حیاتش خیلی بذل و بخشش می کرد و به فقرا و مستمندان کمک می نمود. یک روز برای ملاقات یکی از دوستان به بیمارستان رفتیم در همان لحظه راهدار دید که خانمی زاییده و لباس و پول ندارد در همان موقع رو به من کرد و گفت: برو منزل لباس های فرزندمان احسان را که دو ماهه بود بیاور و به این خانم بده تا بچه شان سرما نخورد.
* خاطره سوم (از زبان همسر شهيد):
پسر عموی شهید راهدار پایش شکسته بود نیاز به دارو داشت راهدار مبلغ 1000 تومان خرج او کرد و بعد هم مبلغ 5000 تومان به عنوان کمک خرجی به او داد. یک روز من به راهدار گفتم: هزار تومان برای خودش اما پنج هزار تومان را از او بگیر چون آن زمان این مبلغ خیلی ارزش داشت، اما شهید قبول نکرد حتی بعد از شهادتش پسر عمویش آن پول را آورد که به من بدهد اما من بنا به گفته شهید و این که قبلاً خوابش را دیده بودم که در عالم خواب به من گفت: پروین بخشش برگشت ندارد و من متوجه شدم که شهید راضی نیست آن پول را از ایشان بگیرم و نگرفتم.