کرامات شهیدان؛(35) هديه عالم غيب
داخل
چادر
تاريك
بود.
از
صداى نفسهاى آرام گلخانم
و
شوهرم
محمد،
مى
شد
فهميد
هنوز
نيمه
شب
است.
شوقى
در
خودم
احساس
می کردم كه نمى
توانستم تا
صبح
صبر
كنم.
خواستم بيدارشان كنم و
تا
يادم
نرفته
خوابم
را
بگويم
ولى
اين
كار
را
نكردم
و
به
انتظار صبح
ماندم. برادرم ملاّى ايل
بود.
خوابم
را
كه
شنيد
به
فكر
فرو
رفت.
پرسيد:
حامله هستى؟
سرم
را
پايين
انداختم و نتوانستم
چيزى
بگويم.
گفت:
ان شاالله بچه
ات
پسر
است.
راستى
گفتى
رنگ
هديه
آن
زن
سرخ
بود؟
گفتم:
بله.
باز به
فكر
فرو
رفت.
خواست چيزى بگويد، اما ناگهان حرفش را خورد و ساكت شد. نگران شدم، گفت: نگران نباش صغرى. ان شاالله اين بچه در خط امام حسين)ع( خواهد بود. می دانستم اين همه حرفهاى او نبود. انگار چيز ديگرى هم می دانست اما نمى خواست به من بگويد. پنج ماه بعد كه ايل از ييلاق برگشته بود و ما در زمينهاى روستايى قنات ملك اتراق كرده بوديم، هنگام آمدن آن مهره قيمتى رسيد و فرزندم احمد به دنيا آمد. حالا بخش اول آن خواب تعبير شده بود و من در انتظار تعبير بخش دوم بودم. همان كه برادرم نخواسته بود بگويد، آن چه بود؟ به دلم برات شده بود كه وقت تعبير آن خواب رسيده. خوابى كه بيست و هفت سال پيش ديده بودم. احمد گفت: مادر، اين وقت صبح چرا زحمت كشيده اى، من كه شب با شما خداحافظى كردم؟ او را بوسيدم، او هم دست مرا بوسيد. گفت: اگر اولاد نااهلى بودم، مرا حلال كن مادر! چيزى نگفتم. اما همين كه چند قدمى برداشت، دلم آرام نگرفت. آخر من براى كار ديگرى آمده بودم. تمام شب را به همين فكر كرده بودم. اگر اين كار را نمی کردم، تا زنده بودم حسرت بر دلم مى ماند. گفتم: احمد، يواشتر! ايستاد. گفتم: سرت را بالا بگير مى خواهم زير گلويت را ببوسم، و زير گلويش را بوسيدم. احمد رفت و به شهادت رسيد و نيمه ديگر خوابى كه ديده بودم تعبير شد.
راوی: فاطمه كريمى )مادر شهید احمد سلیمانی (
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد اول)، غلامعلی رجائی
نشر: شاهد