کرامات شهیدان(38)؛ قامت نورانى
نوید شاهد، نزديك ظهر بود كه چند تن از خواهران سپاه خبر شهادت همسرم را آورند. پس از شنيدن اين خبر جانسوز به آنها گفتم: تنها سؤالى كه از شما دارم اين است كه جنازه همسرم الآن كجاست؟ می خواهم آن را از نزديك ببينم. همراه آنان به سردخانه مصلاى سبزوار كه اجساد مطهر شهدا را به آنجا می بردند رفتيم و از نزديك جسد غرقه به خون شوهرم را ديدم.
پس از مراسم تشييع و تدفين پيكر مطهر شهيد به سردخانه رفتم. شب هنگام اطرافيانم به خواب رفته بودند ولى من خوابم نمی برد. ناخودآگاه متوجه محلى شدم كه هر وقت على اصغر به خانه پدرم مى آمد در آن محل سجاده اش را پهن می کرد و نماز اول وقت می خواند، تا چشمم به آن محل افتاد ديدم گويا شوهرم به حال قيام ايستاده و در حال نماز است و سرتاپا و اطراف او را نور زردرنگى كه به سفيدى متمايل بود فرا گرفته است.
با خود گفتم: حتماً از فرط ناراحتى دچار خيالات شده ام! چون على اصغر را همين امروز دفن كرده ايم . بر همين اساس براى اينكه بر خيالات و تصورات خود غلبه پيدا كنم، صورتم را از آن نقطه برگرداندم ولى حس غريبى به من می گفت دوباره به آن نقطه نگاه كن .
از فرط كنجكاوى توأم با شوق دوباره صورتم را برگرداندم و به آن نقطه نگاه كردم، ديدم نه خيالات نيست خدا می داند خود على اصغر بود كه در آن نقطه ايستاده بود و از سر تا پايش نور مى باريد. پس از اينكه باور كردم دچار خيال نشده ام، با ديدن قامت نورانى او آرامش عجيبى سراپاى وجود مرا فرا گرفت. اين آرامش چنان مرا در خود فرو برد كه بلافاصله به خواب رفتم.
راوی: طيبه پسوندى، همسر شهيد على اصغر كلاته سيفرى
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان( جلد اول)، غلامعلی رجائی1389
نشر: شاهد