«شهيد خرازي و فتح خرمشهر » در کلام محمدعلي آستانه، از ياران شهيد
دوشنبه, ۰۷ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۳۴
حاج حسين با اينکه فرمانده بود موقعيت خود را درک مي کرد و هميشه در خط مقدم حضور داشت، ولي همه كارهايش حساب شده بود. يادم است يک يا دو روز از عمليات موفق «بستان » گذشته بود.
با رشادت هایش؛ شيرازه دشمن از هم پاشيد...

نوید شاهد: «در جريان فتح خرمشهر، عمليات، بيست و چهار روزِ تمام، طول كشيد. در واقع مرحله اول آن از روز دهم ارديبهشت ماه آغاز و تا روز سوم خردادماه که خرمشهر آزاد شد ادامه داشت. فتح خرمشهر مديون شهداي عزيزمان حاج حسين خرازي و حاج احمد کاظمي است. » محمدعلي آستانه، نخستين معاون فرماندهي نيروي دريايي سپاه و از ياران شهيد خرازي، از حماسه هايي مي گويد كه آن سردار سرافراز خلق كرد:

از زمينه هاي حضورتان در دفاع مقدس بگوييد.

بنده به لطف الهي توفيق داشتم که از سال 1360 در دفاع مقدس حضور داشته باشم. البته در اوايل سال 1359 که به اصطلاح بحث هاي خطرات مرزي و درگيري با بني صدر پيش آمد در جريان مسائل بودم.

پس از آن چون دانشگاه ها تعطيل شد، براي حضور در صحنه به خدمت سربازي در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي اعزام شدم. ابتداي ورود به سپاه، قرار بود به کردستان برويم. در آن مقطع دوره اي آموزشي را هم گذرانديم، اما چون تيم ديگري را به آن جا فرستاده بودند ما براي کار فرهنگي مدتي به اصفهان و سپس جنوب کرمان رفتيم.

پس از چند ماه بازگشتم و به کردستان رفتم. اوايل خردادماه دوباره به منطقه جنوب اعزام شدم. آن زمان هنوز عمليات «فرمانده کل قوا خميني روح خدا » انجام نشده بود. در آن عمليات بسياري از دوستان، مثل شهيد رضا رضايي و حاج رضا حبيب اللهي مجروح و بسياري ديگر نيز شهيد شدند. آن عمليات مهم را نيرو هاي سپاه به تنهايي انجام دادند.

«فرمانده کل قوا خميني روح خدا » اولين عمليات مهم پس از عزل بنی صدر بود...

بله، همين طور است. ما رسماً از شهريورماه 1360 در منطقه جنوب مستقر شديم و تقريباً يک ماه مانده به عمليات «ثامن الائمه )ع( » و شكست حصر آبادان آن جا حضور داشتيم. آشنايي ما با حاج حسين خرازي از همان ايام شروع شد که رسماً در تيپ امام حسين)ع( در منطقه دارخوين مستقر شديم. آقايان بني لوحي، صبوري، شهيد رداني پور و شهيد خرازي همگي در آن منطقه جمع بودند و فرماندهي با شهيد خرازي بود. ما از همان بدو ورود به عنوان ديده بان انتخاب شديم و چون بايد گزارش هاي خاص مي داديم هميشه با فرماندهي ارتباط مستقيم داشتيم. کلاً در جمع فرماندهاني که ما تحت فرمان آنها بوديم چه آن هايي که شهيد شدند، چه آنهايي که هم اكنون در رده هاي مختلف حضور دارند شهيد خرازي ويژگي هاي خاص خودش را داشت و فردي بسيار جدي، باکياست و تيزهوش بود. يکي از خصلت هاي ايشان اين بود که هر حرفي را به راحتي قبول نمي کرد و با نوعي روان شناسي خاص خودش با طرح دو سه سؤال مي فهميد که گزارش درست است يا نيست، خصوصاً گزارشهايي كه در مورد شناسايي و اطلاعات بود و منجر به طراحي عمليات مي شد. حاج حسين معمولاً چهار نفر را براي شناسايي مي فرستاد و از بين سؤالاتي که از آن ها مي کرد، متوجه مي شد آن ها تا کدام نقطه رفته اند و اطلاعات شان چقدر دقيق است. ايشان آدم نترسي بود؛ بي باک و متهور نبود، ولي شجاع بود.

با رشادت هایش؛ شيرازه دشمن از هم پاشيد...

تفاوت اين دو در چيست؟

اين است كه فرد متهور و بي باک بدون حساب به همه جا مي رود و دل به دريا مي زند.

آدم شجاع سنجيده عمل مي كند...

بله. حاج حسين با اينکه فرمانده بود موقعيت خود را درک مي کرد و با شجاعت به تمام نقاط مي رفت و هميشه در خط مقدم حضور داشت، ولي همه كارهايش حساب شده بود. يادم است يک يا دو روز از عمليات موفق «بستان» گذشته بود. اين، يکي از عمليا تهاي مهمي بود که اگر آقاي خرازي نبود در آن موفق نمي شديم. ما در يک فاصله تقريباً کمتر از دو کيلومتر در خط پيشاني جلو در تنگه چزابه بوديم که سمت چپ ما هور و سمت راست تپه هاي شني رمل قرار داشت. وسط اين مسير و جاده خروجي به عراق هم بسته شده و حداکثر فشار از نظر حجم آتش و درگيري روي آن نقطه بود. نزديک غروب بود و ما در خط مقدم بوديم. عراقي ها به قدري در آن خط گلوله مستقيم و غيرمستقيم توپخانه زده بودند كه در قسمتي، ارتفاع خاکريز دو متري به کمتر از يک متر رسيده بود. عراقي ها ديد هم داشتند و مطلقاً کسي نمي توانست در روز به خط بيايد.

نزديک عصر و غروب آفتاب بود كه متوجه شديم يک نفر از کنار جاده شني دولا دولا جلو مي آيد.

همان طور كه با دوربين نگاه مي کرديم متوجه شديم ظاهرا بايد حاج حسين باشد و جلوتر که رسيد، مطمئن شديم خود ايشان است. ما منتظر شديم تا ايشان همين طور دولا دولا به پشت خاکريز رسيد.

پرسيدم چرا به اين جا آمده ايد؟ شما در اين شرايط و آتش که نبايد به اين جا مي آمديد، خب، بي سيم مي زديد. حاج حسين گفت کار داشتم و پرسيد تعداد نفرات ما چقدر است و چقدر امکانات داريم. من تعداد افراد، فشنگ و آر.پي.جي مان را كه محدود بود به اطلاع رساندم. حاج حسين گفت عراقي ها امشب حمله مي کنند شما حواس تان به اين نقاط باشد، اينگونه دفاع کنيد و در اين مورد براي ما توضيحاتي داد و همه را توجيه کرد. ايشان نگاهي به خط کرد و باز همان مسير را با احتياط برگشت. نيرو ها پس از چند روز عمليات واقعاً خسته بودند. دقيقاً ساعت چهار صبح آن شب بود كه اين اتفاق افتاد. ما خواب بوديم كه ناگهان يکي از دوستان خدا رحمتش کند فرياد زد عراقي ها از سر خاکريز دارند مي آيند، بيدار شويد. آن ها با احتياط تا پشت خاکريز آمده بودند و حتي بي سيم همراه شان نياورده و از تلفن صحرايي استفاده كرده بودند. اين كه چگونه آن شب به لطف خدا خاکريز را حفظ کرديم و فردا چه اتفاقاتي افتاد خود داستان مفصلي است. مي خواهم بگويم که حاج حسين اين گونه بود.

اتفاقاً بر اساس شنيده ها از ياران شهيد، ده ها مورد اين چنيني از ايشان در جاهاي مختلف سراغ داريم که خودشان در خط مستقيم درگيري و آتش حضور پيدا مي کردند.

بله، حكايت آن روز هم که دست ايشان در عمليات خيبر قطع شد همين طور بوده است؛ حاج حسين در اول وقت صبح عمليات، براي کنترل، تثبيت خط و ادامه هماهنگي هاي لازم عملياتي به خط جلو مي رود که خمپاره مي خورد و دستش قطع مي شود.

همان طور كه دوستان مي گويند ايشان هميشه در پيشاني جبهه حضور داشت. يعني اعتقادش چنين بود و به همين سبب چند بار هم مجروح شد. حاج حسين، انسان متعبدي بود و هميشه حر فهاي خود را در جلسات با فرماندهان قرارگاه، آقامحسن رضايي و آقارحيم صفوي بيان مي كرد. حاج حسين و شهيد حاج احمد کاظمي به اين شيوه معروف بودند. آن زمان، حاج حسين در مصاحبه اي كه در منطقه از ايشان گرفتند گفته بودند راجع به جنگ «درست » بنويسيد، «درشت » ننويسيد. حاج حسين دل خوشي از مصاحبه نداشت و به همين دليل است كه از ايشان خيلي مصاحبه و فيلم باقي نمانده است. نه تنها ايشان بلکه آن زمان خيلي از فرماندهان دفاع مقدس، اين گونه بودند. فضاي آن موقع واقعاً فضاي خاصي بود.

نکته ديگر اينكه حاج حسين پرورش يافته مکتب قرآن و يکي از شاگردان مرحوم استاد شکوهنده از اساتيد مسلم و داور بين المللي قرآن كريم بود. آقاي خرازي به قرآن و دعاهايي مانند ابوحمزه ثمالي تسلط داشت و در قنوت نمازش فرازي از اين دعا را مي خواند يا در بحث هايي که با دوستان انجام مي داد مكرر از آيات قرآن استفاده مي كرد. يادم است ايشان شب عمليات «بيت المقدس » در مرحله توجيه نيروها، خطبه حضرت امير)ع( را مطرح كرد. آن جا كه مولا علي)ع( خطاب به فرزندشان مي فرمايند «قَدَمت را در زمين استوار کن. » حاج حسين توضيح داد که شما هم بايد قدم هاي تان را محکم بگذاريد تا امشب اين عملياتِ مهم انجام شود. ايشان خيلي نسبت به فرماندهان گردان حساس و توصيه شان اين بود که آن ها خودشان بايد از همه شجا عتر، مطلع تر و بيشتر در صحنه حضور داشته باشند تا بقيه نيروها بتوانند با استفاده از آن شهامت و جسارت به دشمن حمله کنند.

آقاي خرازي خودش هم در اين زمينه گُل سرسبد دوستان بود. يکي ديگر از خصلت هاي حاج حسين اين بود که به همه جاي لشکر و نيروها سرکشي مي کرد و به لباس و غذاي آن ها بالاخص غذاي گرم در خط اول اهميت مي داد. يکي از کارهاي سخت در جنگ اين است که شما بتوانيد در روز براي خط مقدم غذاي گرم تدارک ببينيد، به اين دليل که آن موقع چون هواي گرم بود غذا سريع فاسد مي شد، از طرف ديگر توزيع غذا زير آتش دشمن دشوار بود و مثل حالا امکانات بسته بندي و ظروف يکبار مصرف جود نداشت و دوستان مجبور بودند غذاها را در کيسه پلاستيکي يا يغلوي قرار دهند كه كاري سخت بود. همان طور كه گفتم براي ايشان خيلي مهم بود كه غذاي گرم و ميوه به نيرو هاي خط مقدم برسد. آشپزخانه اي که در شهرک دارخوين احداث شد يکي از بهترين آشپزخانه ها بود. همچنين حاج حسين خيلي روي آموزش نيرو ها و آمادگي گردان ها پيش از عمليات تأکيد داشت؛ همه بايد صبح زود بيدار و به خط مي شدند و پيش از طلوع آفتاب مي دويدند و ورزش مي کردند. ايشان موارد خاصي مثل استقامت، توکل به خداوند، تقوي، دروغ نگفتن خودش هم خيلي از دروغ بيزار بود احترام به بزر گترها و روحانيت و محجوب بودن را به نيرو ها منتقل کرده بود؛ که اتفاقاً براي همه ما در زندگي آموزنده شد. حاج حسين خيلي محجوب و مؤدب بود و همه، ايشان را دوست داشتند. يادم مي آيد در فتح خرمشهر روزي که ما وارد شهر شديم ايشان مجبور شد با يکي از دوستان كه شهيد شد برخوردي بکند، ولي بعداً از دلش درآورد. در جريان فتح خرمشهر عمليات، بيست و چهار روز طول كشيد. در واقع مرحله اول آن از روز دهم ارديبهشت ماه آغاز و تا روز سوم خردادماه که خرمشهر آزاد شد ادامه داشت. فتح خرمشهر مديون شهداي عزيزمان حاج حسين خرازي و حاج احمد کاظمي است.

اين نکته را خيلي از ياران شهيد نيز گفته اند.

اين دو بزرگوار، کليد عمليات بودند. ما بايد از كنار جاده آسفالته اهواز خرمشهر از شمال وارد مي شديم و در سمت راست، يگان هاي ديگر لشکر حضرت رسول)ص(، تيپ فجر، تيپ ثارالله)ع(، تيپ المهدي)عج( و قرارگاه نصر قرار داشتند.

ما كه جمعيِ قرارگاه فتح و لشکر امام حسين)ع( بوديم و تيپ نجف اشرف؛ به اصطلاح فلش هاي اصلي و اميد به خط شکني و ورود به شهر بوديم. فرماندهان مان هم حاج حسين و حاج احمد بودند. اين ها خيلي نزديک به هم حركت مي كردند.


با رشادت هایش؛ شيرازه دشمن از هم پاشيد...

در آن عمليات، اسير زيادي هم گرفته شد.

بله، البته آن موقع اسرا قابل کنترل نبودند. فيلم هاي موجود متعلق به بعدازظهر و پيش از رسيدن به مسجد است. ما از ساعت نه و ده صبح عمليات را شروع کرديم و تا ساعت دو و نيم تا سه بعدازظهر كار تمام شد. همين فاصله، بسيار کليدي و حساس بود. يک اشتباه در تصميم گيري و نحوه عمل ممکن بود ورق را برگرداند و نيروهاي متراکم عراقي که در شهر بودند ما را پس بزنند.

اين دو فرمانده چه کردند که ورق برنگشت؟

آن عزيزان، محاصره را براي بيست و چهار تا چهل ساعت کامل کرده بودند، يعني هيچ چيزي اعم از تغذيه، تجهيزات، مهمات و سلاح نمي توانست چه از سمت شلمچه و چه از سمت شمال به دست عراقي ها برسد. البته يك هلي کوپتر عراقي که آرم اخبار داشت از روي نخل ها به آن طرف آمد تا به كساني كه در گمرک و داخل شهر بودند تجهيزات برساند.

به نيروهاي ما تجهيزات برساند؟

نه، از طرف عراقي ها آمده بود. خودم در صحنه حاضر بودم و نگاه مي کردم. پيش خودم گفتم اين خلبان يا خيلي احمق است يا از جانش گذشته است. بنده ديدم كه از پشت نخل ها، مستقيماً روي گمرک در داخل شهر آمده و درست در نقطه اي که عراقي ها بودند محموله اي تورمانند را پا يين فرستاد.

نزديكتر که آمد، نيروهاي آر.پي.جي زن گردان شهيد موحد دوست و آقاي کريم نصر آن قدر آر.پي.جي زدند تا هلي كوپتر سقوط كرد. وقتي اين اتفاق افتاد،محموله هم ديگر به درد نمي خورد و عراقي ها اميدشان قطع شد.

نيروهاي ما چه کار کردند؟

ما هم زمان چندين کار را با حاج حسين هماهنگ مي کرديم. مثلاً ايشان به يگان ها «خطِ حد» مي دادند كه مثلاً کدام يگان از کجا تا کجا حضور داشته باشد. اين ها را با استفاده از نقاط کمکي اي که روي زمين و قابل استفاده بود مانند يک دکل، تپه و ارتفاع يا ساختمان و ايستگاه راه آهن روي نقشه منتقل مي کرديم. يا اينكه مثلاً در شب، دو قبضه توپ را مأمور مي کرديم که فقط منور بزنند؛ و همچنين مراقب باشند روي نقط ههايي که مشخص كرده ايم منور شل كي شود آتش تهيه نريزند. به دليل اين كه دشمن در عمق خودش منور نمي زد و معمولاً اگر مورد خاصي بود هلي کوپتر براي شان منور مي ريخت. هم زمان، هم از روي بي سيم من و هم به وسيله بي سيم گردان ها با حاج حسين در ارتباط بوديم. ساعت چهار و نيم يا پنج صبح آقاي کريم نصر با بي سيم به ما گفت دست مان را به آب زده ايم...

و اين بهترين خبري بود كه منتظر شنيدنش بوديد.

دقيقاً. چرا که قبلش ما به دليل بسته بودن آنجا به سبب محاصره دشمن، از بعد از كناره هاي آب، نيروها را چيده بوديم. يادم است عراقي ها به دليل اينکه فکر مي کردند ما هل يبرن م يکنيم يا چترباز روي خرمشهر مي ريزيم، يک سري اتومبيل، درخت، دکل و تيرآهن تکه تکه به شمال خرمشهر آورده و کار گذاشته بودند تا چترباز نتواند داخل منطقه شود. يک خاکريز دوجداره هم زده بودند كه از سمت جاده آسفالته به سمت غرب خرمشهر تا ايستگاه راه آهن و لب اروند مي آمد. اتومبيل در داخل اين دو طرف خاکريز مي توانست تردد کند، گويا اين دو خاکريز را براي ما آماده كرده بودند. حاج حسين دقيقاً گردان ها را توجيه کرد که بايد در اين محل قرار بگيرند. شناسايي ها از روي عکس هوايي دقيق انجام شده بود. شناسايي هاي زميني هم تا جايي که امکان داشت دقيق صورت گرفته بود.

گردان آقاي کريم نصر و گردان شهيد موحددوست به همين ترتيب چيده شدند و محاصره کامل شد. آن طرف، کنار ما هم تيپ نجف اشرف حاج احمد كاظمي مستقر بود. اين حلقه که بسته شد، آ نها چندين اسير عراقي گرفتند. يادم است که آن موقع چند بحث مطرح بود؛ اينكه با اطلاعاتي که حاج حسين از اسرا گرفته بود، از چند نقطه وارد شويم يا فعلاً همين طور دست نگه داريم...

بالاخره چه شد؟

حاصل همه جمع بندي ها اين شد که دوستان از يکي دو نقطه وارد شوند و حاج حسين همين کار را انجام داد. اين كه چرا يک نفر فرمانده بزرگي مي شود و ديگري فرماندهاني معمولي باقي مي مانند به دليل همين کياست، دقت، دانش نظامي و تصمي مگيري به موقع است.

دوست داريم بدانيم اين ويژگي ها چگونه با جواني و سن كم حاج حسين خرازي جمع مي شد؟

اتفاقاً نكته در همي ن جاست و جالب اين که ما دقيقاً از 21 / 3/ 1360 تا 3/ 3/ 1361 ، چندين عمليات در طول يک سال انجام داديم و نقش کليدي و بارز حاج حسين را در همه اين عمليات ها مي توان ديد. نكته مهم اين بود كه فرماندهاني مثل شهيد خرازي قدر تك تك پيرزوي هاي ريز و درشت و هزينه ها اعم از شهدا، جانبازان، خسارات مالي و مهماتي را كه بابت هر دستاورد بزرگ و كوچك پرداخته مي شد مي دانستند.

يادم است عراقي ها با يک گردان به نام «صلاح الدين» شمال آبادان را محاصره کردند و آن جا مستقر شدند. حاج حسين چندين بار با نيرو هايش براي شناسايي به آن جا رفته بود. بچه ها جلوتر و زودتر از ما در شب عمليات به پل «مارد » رسيدند و در حقيقت کمر عراقي ها را شکستند. اين پل، نقطه حساس عراق يها بود. پس از آن هم پل «غصبه » را که آن طرفتر بود تصرف كردند. در عمليات شكست حصر آبادان نيروهاي ما توانستند اين دو نقطه را بگيرند كه به واسطه آن، کل منطقه سقوط کرد و تا ساعت دو بعدازظهر کار تمام شد و عراقي ها فرار کردند.

آقاي خرازي چگونه با آن سن کم به اين درايت و تيزبيني رسيده بود؟

به حجم و تعداد عمليات هاي انجام شده در طول يك سال توجه بفرماييد؛ تيزبيني و تجريبات حاج حسين به دليل حضور مستمر در بطن همه عمليات ها بود. ايشان تجربه حضور در عمليات هاي بستان، چزابه، اميرالمؤمنين)ع(، فتح المبين و بيت المقدس را داشت. در عمليات بستان، حاج حسين با دو گردان و تعدادي از نيروهاي گردان شهيد عقيلي، سردار بني لوحي و سردار حجازي از تپه هاي رملي که يک قسمت آن را جاده زده بودند و بقيه اش را هم با پاي پياد ه عبور كردند. در آن عمليات، ما از روبه رو به خاکريز عراقي ها حمله کرديم. حاج حسين با دو گردان، سراغ توپخانه عراق در عمق بيست و دو کيلومتري رفت. اين كار، شجاعت و درايت مي خواست و هيچ کس جرأت انجام آن را نداشت. امروز فقط گفتنش راحت است كه در قلب درگيري، با دو گردان به جايي برويد که احتمال برگشت ندارد.

اين ماجرا ثبت شده؛ كه وقتي فرمانده عراقي ها از روي بي سيم مي گويد که چرا توپخانه شليک نمي کند؟ در جواب او مي گويند عجم ها ايراني ها آمده اند. فرمانده به آن ها ناسزا مي گويد كه چرا چرت و پرت مي گو ييد، ايراني ها چطوري آمده اند؟

و اين گونه شيرازه دشمن از هم پاشيد. حال، شرح خود اين درگيري را و اين که حاج حسين چگونه آن جا مقاومت م يکند و به حلقه نيروهايي که از روبه رو مي آيند متصل مي شوند، دوستاني که آن جا بودند بايد تعريف کنند؛ اي نکه چگونه اين حلق هها به هم متصل شدند و ظرف يک روز توانستيم شهر بستان را آزاد کنيم و در مرحله بعد به چزابه رفتيم و کار را تمام کرديم. اين از شجاعت و درايت حاج حسين بود. کل عمليات فتح المبين يک طرف و عملياتي که ما در منطقه رودخانه «چيخاب » و در «باغ طالقاني » و جاده منتهي به دهلران انجام داديم در طرف ديگر قرار دارد. ما پل «چلدهنه» را بستيم و از قسمت شمال پادگان «عين خوش » در محاصره عراقي ها بوديم كه از روبه رو به ما فشار مي آوردند.

از طرف ديگر، نيروهايي که از «دشت عباس » و از طرف دهلران مي آمدند هم به ما فشار مي آوردند.

آقامحسن و قرارگاه گفته بودند عقب بيا ييد. حاج حسين با آقاي ردان يپور جمع بندي کردند، استخاره هم گرفتند و گفتند ما مقاومت مي كنيم و مي مانيم.

اگر در آن مقطع از منطقه عقب مي نشستيم، سرنوشت کل عمليات فتح المبين عوض مي شد. اين استقامت باعث شد تا ظرف چند روز، حلقه ما به حلقه دشت عباس و«رقابيه » متصل شود. عراقي ها از پشت نقاط رقابيه فرار کردند. در جاي جاي اين عمليات ها نقش برجسته حاج حسين را مي بينيد.

يادم است پس از عمليات «محرم » شهيد حسن باقري به بنده گفت شما بايد به دافوس برويد. گفتم دافوس کجاست؟ گفت دانشکده فرماندهي ستاد است.

آن موقع، نمي دانستيد دافوس چيست؟

مي دانستم، اما از جزئياتش اطلاعي نداشتم. آن زمان در سال 1361 از طرف مقام معظم رهبري كه آن موقع رئيس جمهور بودند هماهنگي لازم شده بود تا تعدادي از نيروهاي سپاه به اين دوره ها بروند كه سال اول حاج حسين خدا بيامرز مخالفت کرد و بنده در سال 1362 به دافوس رفتم.

دليل مخالفت ايشان چه بود؟

مي گفت ما فلاني را نياز داريم و شخص ديگري برود.

جالب اين كه نقش شهيد خرازي در همه جزئيات، بارز بود.

نقش حاج حسين خاص است و بي دليل نبوده که شده: «شهيد خرازي ». استان اصفهان در بين همه استان ها بيشترين تعداد شهيد را به نسبت جمعيتش دارد و بيش از بيست و سه هزار شهيد تقديم انقلاب كرده است. اصفهان به لحاظ اعتبار بيش از سه لشکر و تيپ دارد: لشکر امام حسين)ع(، لشکر نجف اشرف و تيپ بقيه الله)عج( و بعدها از همين نيروهاي منطقه اصفهان، تيپ قمر بن يهاشم)ع( و پس از آن لشکر قمر بني هاشم)ع( تشكیل شده است. همه اين ها حاصل اعتماد مردم به حاج حسين خرازي و حاج احمد کاظمي است. اين دو بزرگوار، قطب فرماندهان اين منطقه بودند و هنوز هم هستند. مثلاً شهيد جعفرزاده که از شاگردان حاج حسين و اين مجموعه بود، فرمانده تيپ الغدير يزد شد، همين طور که اگر بخواهيم تك تك دوستان را نام ببريم تعداد زيادي هستند.

در واقع شاگردان و ياران حاج حسين، آينده سازان دو سه دهه بعدي بودند و هستند. به قول حاج قاسم سليماني؛ اين ها سرچشمه بودند. اين يک واقعيت است، يعني شهيد خرازي زايش معنوي داشت. اگر بخواهيم خاطرات حاج حسين را بازگو كنيم چند جلد کتاب مي شود.

يادم است يك دژبان تازه وارد داشتيم كه آقاي خرازي را نمي شناخت. یک روز حاج حسين كه لباس هاي معمولي به تن داشت و درجه هم نداشت وارد قرارگاه مي شود. آن دژبان از ايشان مي پرسد شما كي هستيد؟ حاج حسين هم مي گويد که من خرازي هستم و نمي گويد که فرمانده اين يگان ام. دژبان كه چهره ايشان را نمي شناخته حتماً با خودش فكر كرده بود اگر آقاي خرازي بخواهد به قرارگاه بيا ييد اين گونه نمي آيد و کسي يا تيمي همراه ايشان است، بنابراين گفته که شما نمي توانيد وارد شويد. حاج حسين يک بار ديگر همان حرف را گفته بود و چون باز هم ايشان را راه ندادند با اتومبيل کنار در ورودي ايستاده بود. تا اين که نيروهاي گردان ديگري مي آيند و وقتي حاج حسين را مي بينند سلام و احوالپرسي مي کنند و مي گويند چرا اين جا ايستاده ايد؟ حاج حسين مي گويد مرا راه ندادند. آن ها ناراحت مي شوند، اما ايشان مي گويد اشكالي ندارد دژبان مرا نمي شناخته است. شهيد خرازي «نيروپرور » بود. از سويي، ايشان تا اين حد آدم بازي بود و ظرفيت و انعطاف داشت.

حاج حسين آينده نگر، متعبد، باتقوا و نقطه اتکا و اعتماد همه بود. ببينيد حاج حسين چقدر پاک بود که براي آقارحيم نقل کرده بود که وقتي دستم قطع شد، روحم از بدنم جدا شد و تا يک جايي بالا آمد كه از اين طرف نخل ها را و از آن طرف، نيروها را ميديدم. به من گفتند ببريمت؟ گفتم نه، هنوز کار دارم، مرا نبريد. پس از اينكه گفتم کار دارم، روي زمين افتادم و دوستان مرا به بيمارستان بردند و جراحي ام کردند. خلاصه، پس از اينکه دست ايشان قطع شد كي حاج حسين ديگري شد؛ لطيفتر و دوست داشتني تر... ايشان به مکه نيز مشرف شد.

با همان دست قطع شده به مکه مكرمه رفتند؟

بله، حاج حسين شهريورماه همان سال که شهيد شد به مکه رفت. پيش از عمليات «کربلاي 3» ايشان را در شهرک دارخوين ديدم كه اندكي از برخي دلخور بود و مي گفت حس مي کنم ديگر با من کار ندارند...

حتي گفت اگر با بنده کاري نداشته باشند به اصفهان مي روم و کشاورزي مي کنم. بنده گفتم حاج حسين؛ اين حرف ها چيست که مي زنيد، شما چشم و چراغ همه و عزيز ما هستيد و خيلي به ايشان دلداري دادم. بعدش هم آقامحسن خيلي محکم با مسئولان لشکر صحبت کردند و حاج حسين برگشت.

از ايشان دلجويي شد؟

بله، دلجويي خوبي هم از آن عزيز كردند. به هر حال پس از اين ماجرا در عمليات «کربلاي 5» باز نقش حاج حسين و حاج احمد در شکستن خط، پيشروي و درگيري هاي دويجي بارز بود.

دويجي كجاست؟

همان نهر دويجي كه بعضي درگيري ها با عراقي ها در آنجا به شكل تن به تن بود. به اصطلاح در کانال پنج ضلعي و خاکريزهاي نوني شکل كه در اين درگيري هاي سنگين، حاج حسين هميشه در پيشاني حوادث بود. بنده در روز چهارم يا پنجم عمليات مجروح شدم و در تهران بستري بودم. دوستان تا ده دوازده روز پس از شهادت حاج حسين اين موضوع را به من نگفتند. آن طور كه شنيدم حاج حسين يکي دو روز مانده به شهادتش با حاج احمد كاظمي داخل جيپ بودند كه دست شان را روي صندلي مي گذارند و مي گويند احمد؛ کاري نداري؛ من همه کارهايم را کرده ام و آماده رفتن ام. حاج احمد فکر مي کند که ايشان شوخي مي کند و مي گويد اين حرف ها چيست؟ آقاي خرازي مي گويد اتفاقاً جديِ جدي است. حاج حسين حس مي کرد كارهاي ناتمامش را انجام داده، وصيت اش را هم كرده و گفته بود اگر فرزندم پسر بود نام او را مهدي بگذاريد. اين را از دوستان ديگر شنيده ام که برايم تعريف کردند. آقاي جواد جعفرپيشه مي گفت حاج حسين کنار سنگر آمد. خسته بود و گفت جواد؛ در سنگر غذا داريد؟ گفتم يک پُرس چلوکباب داريم كه براي ديشب يا پيش از ظهر است. ايشان گفت گرمش کن که بخورم. آقاي جعفرپيشه مي گفت غذا را روي والور گذاشتم كه گرم شود، تا پشت سنگر رفتم اتومبيل غذا هم با فاصله دو دقيقه آمد. ايشان همان طور كه يک دستش قطع و دست ديگرش داخل جيبش بود به راننده گفت غذا را وقتي از اين مسير مي بريد مواظب باشيد، هر زمان که حجم آتش کمتر است اين کار را بکنيد. همان لحظه خمپار هاي روي زمين افتاد و راننده اتومبيل غذا زخمي يا شهيد شد و حاج حسين هم به شهادت رسيد.

آقاي جواد جعفرپيشه همچنين تعريف مي كرد حاج حسين همين طور که دستش توي جيبش بود افتاد

ولي چشمانش باز بود. من داخل سنگر رفتم و ديدم غذا تقريباً در حال سوختن است. از فرط عصبانيت يک لگد به غذا و والور زدم و گريه امانم نداد. پس از آن خودمان را به عقب رسانديم و به آقاي بني لوحي اطلاع داديم که حاج حسين شهيد شده است. نمي خواهم بگويم حاج حسين آسماني بود، ايشان البته زميني و مانند بقيه بود، ولي خصلت ها، همت بلند و روح بزرگ شان، بلند ديدن شان، سعه صدر و توکل به خداوند و شجاعت شان چيزي نيست که از اذهان محو شود. بنده بارها حاج حسين را در خواب ديده ام، يعني آن حس زنده بودن هنوز کاملاً با ايشان است.

يعني بيست و هفت سال است که شما به هيچ وجه احساس نمي کنيد ايشان زنده نيست.

ما با حاج حسين زندگي مي کنيم... هميشه فكر ميكنم كه ما يک «واقعيت » به نام دفاع مقدس و جنگ و يک «حقيقت » هم در جايگاه پديده اي به نام دفاع مقدس داريم؛ واقعيت جنگ اين است که در تاريخ 31 شهريورماه فرودگاه تهران را زدند، به مرزهاي ما تجاوز کردند و ما پيروزي هايي را تجربه كرديم و در تيرماه 1367 قطعنامه را نيز پذيرفتيم. از لحاظ برآورد خسارات ما هزار ميليارد دلار خسارت ديديم، تعدادي شهيد داديم و کشور ما ويراني هايي را هم متحمل شد.

اين، واقعيت جنگ است. اما حقيقت جنگ ما معنويات، حماسه ها، ايثارگري ها و اثرگذاري ها و همچنين كسب تجربيات گرانب ها در مسير پيشبرد کارها بود. به اين حقيقت مي توان با مرور مجاهدت ها، تلاش ها، جان فشاني ها و سيره، رفتار و شيوه فرماندهي امثال شهيد حاج حسين خرازي پي برد. وزير نفت وقت در دولت دفاع مقدس خاطر هاي دارد و مي گويد پس از عمليات خرمشهر وقتي به اوپک رفتم، در آ نجا صحنه عوض شده بود، حرف ما را به گونه ديگري تحويل مي گرفتند و به ما احترام گذاشتند. اين، يقيناً به دليل عملكرد شهدا و فرماندهان ما در صحنه عمل بود. تا کسي با بعثي ها نجنگيده باشد نمي فهمد که آ نها چطور مي جنگيدند و چه قدرت و زوري پشت سرشان بود. ما راجع به دفاع مقدس ناگفته هاي بسياري داريم. بنده بارها گفته ام كه از هشت سال دفاع مقدس مي توان به اندازه صدها سال مطلب درآورد؛ اين اغراق نيست. ما هر چه تانک هاي دشمن را مي زديم فردا تانك هاي جديد سر جاي شان بودند، هر چه توپ منهدم مي شد نيز فردا سر جايش بود.

اخيراً آقاي روحاني در جلسه پيشکسوتان دفاع مقدس خاطر هاي تعريف کرد و می گفت با دبير شوراي امنيت ملي عربستان ملاقاتي داشتم كه چند ساعت طول کشيد. به ايشان گفتم شما به عراق خيلي کمک کرديد و پول داديد، به ما ظلم شد.

ايشان گفت تازه خبر نداريد كه در جده براي اينها بندرگاه مستقل ايجاد کرده بوديم.

ببينيد؛ عراقي که آن همه در عمليات هاي ما امكاناتش منهدم شد در اواخر جنگ يک استعداد نظامي دو برابر نسبت به اول جنگ داشت. اين ها را چه کسي تجهيز مي کرد؟ آمريکا، عربستان ، امارات و کويت پول ها و لجستيک شان را تجهيز كردند. اين، در تاريخ دنيا بي سابقه است كه خائني مثل فرانسه، هواپيماي سوپراتاندارش را به کشور ديگري اجاره دهد که چون برد هواپيمايش از نظر سوخت و توان نظامي نمي رسد، کشتي هاي ما را در تنگه هرمز بزنند. اين يعني ما با دنيا جنگيديم.

نيروهاي ما با ايمان و توکل به خدا در نهايت مظلوميت و با کمترين امکانات، با حداکثر قدرت جنگيدند. اينجاست كه مي توانيد نقش حاج حسين و امثال ايشان را متوجه شويد که آ نها چه کردند.

اگر حاج حسين و حاج حسين ها نبودند «فاو »ي در کار نبود.

حاج حسين در عمليات «فاو» حضور داشت؟

بله، عمليات فاو پيش از عمليات کربلاي 5 بود. اين عمليات دقيقاً در بهم نماه 1364 انجام شد و عمليات کربلاي 5 در بهمن و اسفندماه سال 1365 بود. اگر اين ها نبودند اين اتفاقات نمي افتاد و نهايتاً به قطعنامه نمي رسيديم. قدرت اين ها بود که توانست غرب را وادار به تمکين از قطعنامه کند.

همه دوستان شهيد خرازي مي گويند پس از عمليات کربلاي 5 بود که قطعنامه در سازمان ملل تثبيت شد.

بله، همين طور است؛ داستان قطعنامه از عمليات فاو شروع و به عمليات کربلاي 5 ختم شد.

در واقع يک سال و چند ماه طول کشيد تا آن را پذيرفتند. چون دنيا ديد كه حرف ما جدي است و شوخي ندارد. بنابراين ما هر چه از اين شهدا بگو ييم که نسل هاي آينده بدانند کم گفته ايم. اميدوارم روح شهدا که ناظر و حاضر است به ما كمك کند تا بتوانيم اين مسير را ادامه دهيم.

بنده هر وقت به مزار حاج حسين در اصفهان مي روم با ايشان حرف مي زنم که حالمان اينگونه و آن گونه است، ما را دعا کن. به قول شهيد آويني، شهيدان زنده اند و زمان ما را با خودش برده است؛ آن ها حاضرند و ما نيستيم. حضرت آقا فرموده اند اجر زنده نگه داشتن ياد و خاطره شهدا کمتر از شهدا نيست. ان شاءالله خدا به شما اجر دهد و به نسل آينده کمک کند با اين عطر که همت، غيرت،شجاعت و توکل به خدا را با خودش دارد زندگي کند، وگرنه چيزي در اين دنيا، قدرت ها و امکاناتش نيست و همه ظاهري است. ما در کنار ت کتک اين افراد و شهدا، اينها را ديده ايم که مجال تعريفش نيست، اما اين ها نمادي از قدرت خداوند است و بايد باورشان داشته باشيم. ما بايد از اين باور در مدل مديريتي، مذاکرات خارجي و ساختن کشورمان استفاده کنيم؛ خدا هم هميشه کمک مي کند.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 106

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده