گفتگو با مهر علی ابراهیم نژاد از نیروهای واحد اطلاعات/
جمعه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۰۸:۰۱
یک عملیات یا یک مأموریت را نمی توان نام برد که لشکر 25 کربلا حضور داشته و این حضور منجر به شکست شده باشد. در عملیات کربلای 4 به رغم عدم موفقیت، لشکر 25 کربلا به اهدافش رسید و این سایر لشکرها بودند که نتوانستند به ما برسند و به ناچار مجبور به عقب نشینی شدیم. من در تمامی عملیات هایی که لشکر 25 کربلا بود حضور داشتم.
شهید املاکی قبل از عملیات خیبر گزارش شناسایی را به محسن رضایی ارائه داده بود

نوید شاهد: مهر علی ابراهیم نژاد از نیروهای واحد اطلاعات در لشکر 25 کربلا بود که پس از جدایی سردار املاکی ازلشکر 25 کربلا و رفتنش به لشکر قدس به رغم تأکید شهید املاکی بر رفتن او به لشکر قدس، مهر علی بنا بر دلایلی حاضر نشد به لشکر قدس برود. او نیز همانند دیگر نیروهای واحد اطلاعات ناگفته های بسیاری از جنگ و سردار املاکی دارد. این متن برگرفته از گفت وگو با اوست.

از نحوه ورود خودتان به واحد اطلاعات بگویید.

از قائمشهر وارد لشکر 25 کربلا شدم. توفیق داشتم در دوران نوجوانی یعنی در سال 1360 به منطقه کردستان اعزام شده و در شهر سنندج که هنوز پا کسازی نشده بود با گروهک ها درگیر شوم.

در سال 66 رسمی شدم. بعد از اعزام های متعدد و رفتن به جبهه و حضور در عملیات ها، کار بچه های واحد اطلاعات را دیدم و عاشق کارشان شدم. بعد از عملیات والفجر 6 بود که به واحد اطلاعات رفتم و درخواست کردم به آن واحد بروم. بعد از تحقیقات و گزینش وارد اطلاعات عملیات شدم. از شانس خوبم، به من گفتند باید بروید به محور 1 که مسئولش آقای

حسین املاکی بودند و اولین برخوردم در محور 1 با ایشان بود و شدم نیروی ایشان.

تسلط سردار املاکی به مناطق عملیاتی چه گونه بود؟

سردار املاکی معمولاً برای شناسایی خودش می رفتند. آن قدر هم کارکشته بودند که به نظرم حتی نیاز نبود گزارش شناسایی ما را بررسی و نتیجه گیری نمایند. ایشان انگار از قبل این منطقه را می شناسد و شناسایی کرده است. در عملیات قدس 1 و بدر، نیروی آقای املاکی بودیم که وارد عمل شدیم. ایشان برنامه ریزی و فرماندهی می کردند و بعدها می رفتیم برای شناسایی.

از شناسایی سردار املاکی در عملیات خیبر بفرمایید.

آقای املاکی نقش به سزایی در عملیات ها داشت. به عنوان مثال در عملیات خیبر شناسایی های اولیه را سردار املاکی و میکائیل فرج پور که جانشین ایشان بودند، انجام دادند. این دو نفر به مدت چند روز به جزایر مجنون رفتند، آن هم تا عمق دشمن و پس از بازگشت، گزارش کار را فقط به محسن رضایی که با هلی کوپتر آمدند به قرارگاه رحمت، ارائه دادند.

فرمودید در شناسایی ها چنانچه به مشکل برمی خوردید آقای املاکی ورود می کردند. می توانید مثالی بزنید؟

در عملیات قدس 1 و منطقه عمومی سومار که منجر به عملیات نشد در شناسایی ها با شهید املاکی بودم. نیروهای زبده بسیاری زیر نظر املاکی بودند. وقتی به شناسایی می رفتیم، چنانچه به مشکلی برخورد می کردیم، ایشان سعی می کرد آن را برطرف نماید. راه کارهایی ارائه می داد. چنانچه باز به مشکل برمی خوردیم. شهید املاکی ورود می کرد.

در منطقه سومار، هر شب در منطقه دشمن برای شناسایی می رفتیم. شناسایی مثل یک پازل است که وقتی کنار هم می گذاریم می بایستی با هم جور دربیاید. در آن شناسایی که رفته بودیم، سنگر کمین را رد کردیم. به میدان مین دشمن که رسیدیم متوجه شدیم سنگر کمین پشت سر ماست و از آن گذشته ایم. در حالی که روزها با دوربین آن را می دیدیم ولی در شب از آن می گذشتیم. بعد از یک شناسایی یک ماه نتوانستیم سنگر کمین را مشخص کنیم. بدین منظور قرار شد 9 نفر از بچه های کارکشته به همراه شهید املاکی برای شناسایی برویم. در این شناسایی آنچه برایمان بیشتر جالب شد همراهی یک نیروی ساده با ما بود. هر چه حلاجی کردیم داستان چیست، متوجه نشدیم موضوع چیست؟ حرکت کردیم. آقای املاکی با آن هیکل درشتش یک کلاش و یک خشاب روی دوشش گذاشته بود. رسیدیم به جایی که آقای املاکی آنجا نشست. کوله پشتی را بر زمین گذاشت و دراز کشید. به آن نیرویی که شرحش را دادم گفت اسلحه را در دستش بگیرد، قدم بزند و مراقب باشد تا او اندکی استراحت کند. سپس به ما 9 نفر گفت تا سنگر کمین عراقی ها را شناسایی و مشخص نکردید، برنگردید.

آیا دستورات را مستقیم به نیروها اعلام می کرد؟

قریب به یک سال و اندی نیروی آقای املاکی بودم در حالی که یک بار هم با من صحبت نکرد. ایشان دستورات را به نیروهای بالاتر اعلام و آنان به ما می گفتند. او دارای عظمتی بود و اینطور نبود که برای مأموریت ها با هر 40 نفر صحبت کند. این را از غرور و خودخواهی او نمی دانستیم، بلکه نوع سیاستی بود که ایشان داشتند. سردار املاکی دارای جذابیت و مدیریت خاصی بود. در عملیات قدس 1 بود که برای شناسایی رفتم. آن زمان مسئول گروه بودم و معبر هم برای خودم بود.

به من نیرو می داد و من می رفتم. وقتی خواستم سوار قایق شوم یک دفعه گفت: مهرعلی )وقتی اسمم را گفت یکه خوردم( می دانی من روی تو خیلی حساب می کنم. گفتم بله، گفت پس برو. روی کارهای انفرادی و درگیری من حساب جداگانه ای بازکرده بودند.

در شناسایی چه مواردی را با ایشان مشورت می کردید؟

عملیات قدس بعد از عملیات بدر در اوایل سال 64 بود. چندین جلسه به همراه احمد شویی برای شناسایی رفتیم. وقتی وارد منطقه شدم، احساس کردم معبر دست خورده است. احتمال دادم نی ها از حالت عادی خارج شده اند.

انگار هلی کوپتری روی آن نشسته باشد. دیگر شناسایی را ادامه ندادم. حدود 15 کیلومتر بلم زدم و به عقب برگشتم. آقای املاکی پرسید: چرا برگشتی؟ گفتم: معبرم دست خورده است.

دو نفری بلم زدیم و رسیدیم به محل. نگاه کرد و گفت این مکان خمپاره خورده و مجدد شناسایی را ادامه دادم. کارها خیلی حساس بود و هر موضوعی را باید با آقای املاکی هماهنگ می کردم. نباید بی گدار به آب می زدیم چون ممکن بود دشمن تله گذاشته باشد.





شهید املاکی قبل از عملیات خیبر گزارش شناسایی را به محسن رضایی ارائه داده بود

از سمت چپ: مهرعلی ابراهیم نژاد، سردار شهید املاکی، جوادی و ... منطقه جنوب، 1364



شما غواصی هم می کردید؟ آموزش دیده بودید؟

بله در برخی شناسایی ها می بایستی غواصی می کردیم. ولی از اول اصلاً آموزش تخصصی برای جنگ ندیده بودیم. بعد از عملیات بدر در هور بودیم که با آقای حبیب نیا )از نیروهای قدر واحد اطلاعات( با هم بلم زدیم و رفتیم تا پشت دشمن. ایشان دو کیسه گرفته بود که لباس غواصی در آن بود. وقتی رسیدیم یک دست لباس غواصی داد به من و گفت بپوش.

در حالی که بلد نبودم. برای اولین بار پوشیدم و رفتیم طرف دشمن. به مرور تجربه کسب کردم. تا اینکه در والفجر 8 به نیروها آموزش می دادیم. بچه های واحد اطلاعات غواصی بلد بودند.

از توانمندی های شهید املاکی در شناسایی ها بگویید.

شهید املاکی برای شناسایی ها خیلی جلو می رفت. ایشان یک سال قبل برای عملیات خیبر که در اسفند 62 انجام شد، منطقه را شناسایی کرده بودند، نه برای لشکر 25 کربلا بلکه برای نظام. یعنی خود سردار محسن رضایی می آمد و شخصاً گزارش می گرفت.

آقای املاکی به اتفاق آقای میکائیل فرج پور به مدت چند روز در عمق دشمن بودند. آنان در حالی که کیسه خوابشان نیز خیس بود از فرط سرما منتظر صبح بودند تا طلوع خورشید آنها را اندکی گرم کند. عبور از میدان مین و انواع سیم خاردارهای توپی، ردیفی و فرشی برای ایشان اصلاً مهم نبود. حتی نیروهایش نیز زبده بودند و برای گذشتن از انواع موانع مشکلی نداشتند. به عنوان مثال آقای عباس حسین علی پور، از نیروهای شهید املاکی، عبور از میدان مین و موانع برایش مثل آب خوردن بود.

یکی دیگر از ویژگی های شهید املاکی این بود که به رغم اینکه در جنگ رزم آور بود در عین حال دل رئوفی داشت. کافی بود به ایشان گفته می شد شهیدی در منطقه دشمن جا مانده است.

این شهید به هر نحو ممکن بایستی به عقب آورده می شد.

مثال بزنید.

معبری بود برای شناسایی در البیضه در هورالهویزه. بعد از عملیات قدس 1، 2، 3 و 4 شناسایی ها را ادامه دادیم. دشمن هم در حال زدن موانع بود. در هور روی پل های آکاستیو سنگرهایی می گذاشتیم به اندازه یک در دو متر.

خیلی تنگ و تاریک بود. اندازه اش هم در حد نشستن و سینه خیز بود. یکی از سنگرها که دو نیروی مازندرانی در آن بودند، اسیر حمله دشمن شدند. دشمن آنان را زده بود. برخی وقت ها سنگرها را با چوبی در باتلاق هور فرو می کردیم و به وسیله سیم پل را نگه می داشتیم تا جریان باد آن را تکان ندهد و کاملاً مخفی بماند. نیروهای غواص عراقی برخی وقت ها سیم ها را باز می کردند. بنابراین پل تکان می خورد و در تیررس دشمن قرار می گرفت. به هر حال دو نیرویی که گفتم، مفقودشده بودند.

عراقی ها شبیه همین سنگر، سنگر زدند و از امکانات ما استفاده نکرده بودند.آقای املاکی به من گفت نیرویی بگیر. گفت خودت می روی مأموریت. نیرویت را جایی قرار بده که عراقی ها او را نبینند و او بتواند تو را ببیند که چه کار می کنی. آقای تقی زاده را لابه لای نی جا زدم. به او آن قدر استرس وارد شد بود که دندان هایش به هم می خورد. گفتم جای تو امن است، ولی هر اتفاقی برایم افتاد آرام و بدون سر و صدا نزد آقای املاکی برو و گزارش بده.

آقای املاکی از من خواسته بودند که وارد سنگر شوم، سنگری که با سنگر عراقی حدود 1 متر فاصله داشت. فرکانس بی سیم را تغییر بدهم و به فرکانس اطلاعات بروم و به ایشان بگویم که در سنگرم. سپس فرکانس را به هم بزنم و برگردم. ساعت 10 صبح بود، آرام رفتم درون آب، زیر پل خودمان و عراقی ها را نگاه کردم دیدم اثری از شهید نیست. آرام خودم را کشیدم بالا و درون سنگر رفتم. فرکانس را تغییر دادم و خواستم صحبت کنم ولی نتوانستم. یعنی هر کاری کردم به آقای املاکی بگویم درون سنگرم صدایم بیرون نمی آمد. به هر حال بی سیم را خاموش کردم و در نهایت برگشتم و به آقای املاکی گزارش دادم.

مورد دیگر این که، هر روز صبح بعد از صبحانه به سمت روستای البیضه غواصی می کردم و گزارش آن را می دادم. یکی از نیروها شهید عادلی بود که همراه من بود. در فاصله 100 متری دشمن، یک شی را در آب دیدیم که حدود 50 متر با ما فاصله داشت.

در تیررس دشمن بود. در خصوص آن شی بین من و شهید عادلی اخت الف نظر بود. من گفتم احتمالاً شهیدی است که درون آب افتاده است. ایشان گفت نه. بعد از مدتی قضیه را به آقای املاکی گفتیم. ایشان به من دستور دادند جنازه را برگردانم. جنازه مربوط به شهیدی از بهشهر بود.

نقش لشکر 25 در عملیات ها را چه گونه ارزیابی می کنید؟

نقش لشکر 35 در عملیات ها بسیار پررنگ بود. یک معبر، یک عملیات یا یک مأموریت را نمی توان نام برد که لشکر 25 کربلاحضور داشته و این حضور منجر به شکست شده باشد. در عملیات کربلای 4 به رغم عدم موفقیت، لشکر 25 کربلا به اهدافش رسید و این سایر لشکرها بودند که نتوانستند به ما برسند و به ناچار مجبور به عقب نشینی شدیم.

من در تمامی عملیات هایی که لشکر 25 کربلا بود، حضور داشتم. یکی دیگر از عملیا تهایی که برخی قائل به این هستند که موفق نبود عملیات والفجر 6 بود. در این عملیات بعد از 3 روز عقب نشینی کردیم. این جزء معدود عملیات هایی بود که صد در صد پیروزی حاصل شد. حال چون به عقب برگشتیم این تصور است که با شکست مواجه شده است. داستان این گونه بود که قرار بود عملیات

خیبر شروع شود. دو سپاه عراق از غرب ایران )شمال عراق( می بایستی می رفت جزیره مجنون و با نیروهای عمل کننده عملیات خیبر درگیر می شد. مأموریت ما این بود که این دو سپاه زمین گیر شوند. بنابراین رفتیم و دشمن را زمین گیر کردیم و نگذاشتیم با تمام توان برود و به عملیات خیبر برسد و پاتک انجام دهد. بنابراین مأموریت زمین گیر کردن سپاه عراق بود که این کار هم شد.


شهید املاکی قبل از عملیات خیبر گزارش شناسایی را به محسن رضایی ارائه داده بود

کدام شناسایی برایتان جذابیت داشت؟

همه شناسایی ها برای ما جذابیت داشت. با تمامی استرس ها و مسئولیت هایی که داشت، تماماً لذت بود. کسی که در شناسایی بود به طور مستقیم انجام شناسایی به معنویت او بستگی داشت. به مدت 3 سالی که در شناسایی بودم به دلیل جذابیت کار و کار با بهترین ها، آن 3 سال جزء عمر من محسوب نمی شود.

شهید املاکی چطور املاکی شد؟

روحیات پشت جبهه در جبهه نمود پیدا می کرد. برای فرماندهی به خصوص واحد اطلاعات چند شاخص لازم بود. از جمله شجاعت، ایمان و مدیریت. شهید املاکی از ایمان، شجاعت و مدیریت خاصی برخوردار بود. می گویند اگر می خواهی از سیم خاردار دشمن عبور کنی از سیم خاردار نفست عبور کن. آقای املاکی آن قدر معنویت، مدیریت و جذابیت داشت، شدند املاکی. تخصص و کار بستگی به ایمان داشت.

این ایمان بچه ها بود که باعث می شد قلب ها نلرزند و از موانع دشمن عبور کنند. برای شهید املاکی قابل قبول نبود به ایشان بگوییم نمی توانیم از سیم خاردار عبور کنیم. به نظرم وقتی مهرعلی ابراهیم نژاد نتوانست از موانع عبور کند، این نشانه ضعف ایمان است نه تخصص. ایشان به نیروهایش ایمان داشت. در منطقه، بحث تخصصی، آن چنان مطرح نبود. خود من غواصی نمی دانستم.

با رفتن شهید املاکی از لشکر 25 به لشکر قدس، نیروهای اطلاعاتی هم رفتند؟

آن هایی که بچه های گیلان بودند رفتند و ما که مرید آقای املاکی بودیم انگار بی پدر شده ایم.

نیروها پخش شدند. البته به لشکر قدس می رفتم و با ایشان دیدار می کردم. هر بار مرا می دید می خواست به لشکر قدس بروم. این از علاقه ایشان به من بود. منتهی با توجه به عرقی که به لشکر 25 کربلا داشتیم و دوستان در این لشکر بودند آنجا ماندیم.

خبر شهادت را کجا شنیدید؟

در عملیات والفجر 1 وقتی که مأموریت لشکر 25 کربلا تمام شد و از ارتفاعات مرزی وارد خاک ایران شدیم، تازه به لشکر قدس مأموریت داده شد که ادامه عملیات را انجام دهد. من شیمیایی شده بودم و حالم خوب نبود. در این

بین آقای املاکی را دیدم و با ایشان گف توگو کردم. به من گفتند حالا خسته ای برو و هر وقت استراحت کردی و خواستی بیایی منطقه بیا پیش خودم. این اتفاق شب عید سال 1367 افتاد. با این که سیستم اطلاع رسانی آن موقع مثل الآن نبود، به گوشمان رسید که آقای املاکی در بمباران شیمیایی منطقه بانی بنوک به شهادت رسیده اند. دنیا سرمان ویرا ن شده بود. ایشان با آن روحیاتی که داشتند و تا آن موقع شهید نشده بودند، خیلی بود. حق ایشان شهادت بود. ولی باز هم شهادت ایشان برایمان سنگین بود و سردار املاکی از اولش هم معلوم بود که یک شهید زنده است.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 149

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده