مطالعه و مقايسه ي عيني وضعيتّ جوامع اسلامي و غير اسلامي
موضوع ديگري كه به عنوان يكي از گذرگاه هاي الحاد و زمينه هاي مادّه گرايي مورد بحث قرار مي گيرد اين است كه بعضي با بررسي و مطالعه ي عيني و اجتماعي در وضع زندگي مردم كشور هاي اسلامي و احياناً به طور وسيع تر در وضع كشور هايي كه به نوعي خداگرا هستند و مقايسه ي اين محيط ها و جوامع با محيط هاي ديگري كه اسلامي و مذهبی نيستند ولي با وجود اين پيشرفت هايي در زمينه هاي علمي و صنعتي و روابط اجتماعي و فرهنگي داشته اند، مي گويند شايد عقب ماندگي ها و شكست ها در اثر خداگرايي و يا در محدوده ي خاص در اثر اعتقاد به گذرگاه های اسلام است.
گاهي اين بحث به صورت ديگر مطرح مي شود. مي گويند مكتب هايي وجود دارد كه در آن ها زيربنا و ريشه، نفي خداست امّا اصولي اجتماعي و اقتصادي دارد. بعد با مطالعه در كاربرد اين مكتب ها و نقشي كه در جامعه سازي و تحوّلات اجتماعي در قرن اخير به عهده گرفته است اين طور قضاوت مي شود كه مكتبي منهاي خدا توانست تحوّلات عظيمي ايجاد كند و رشد صنعتي و علمي در آن جوامع را به ارمغان آورد؛ درست در حالي كه كشور هاي ديگري با داشتن سوابق چند صدساله و حتّي گاه چند هزار ساله در زمينه ي گرايش هاي ديني هنوز بسي از كاروان عقب هستند. بنابراين، آيا با اين مطالعه ي عيني باز هم جايي براي عقيده ي به خدا و گرايش مذهبي باقي مي ماند؟ و آيا درست است كه باز هم ما معتقد باشيم به اينكه مذاهب آسماني و بخصوص اسلام مكتبي نجات بخش است كه به اجتماع سرو سامان مي دهد و رشد مي بخشد و مردم را مي سازد؟
اين مسئله زمينه اي براي گرايش گروهي به الحاد شده است و لااقل شايد كم نباشند كساني كه از اين زمينه و گذرگاه براي كوبيدن طرف مقابل، لكّه دار كردن مكاتب الهي و خرد كردن خداگر اها و معتقدان به دين استفاده مي كنند. يعني اگر الحادِ خود اين ها از اين مطالعه ي عيني نبوده است لااقل به آن استدلال مي كنند و آن را شاهد مي آورند و روي آن تكيه مي كنند.
طبق معمول به تحليل اين بحث مي پردازيم تا ببينيم آيا به راستي اين مطالعه ي عيني مي تواند و بايد كه انسان را به الحاد بكشاند، يا چنين نيست؟
الف. غلط بودن مبناي قضاوت
اوّلاَ مي گوييم اگر ملاک ما فقط مطالعه ي عيني كشورها و جوامع اسلامي باشد شايد تا حدودي بتوان اين زمينه را براي الحاد زمينه اي مساعد ديد. يعني اگر فقط بخواهيم موضوع اجتماعي كشور هاي اسلامي را مطالعه و مقايسه كنيم و ديگر هيچ مادّه اي براي مطالعه و قضاوت و داوري ما جز مطالعه در جامعه وجود نداشته باشد، در اين صورت، اين طريق راه همواري به سوي الحاد است. براي اينكه وقتي يك مطالعه كننده ببيند احياناً جوامعي از نظر اخلاقي عقب مانده و با روابط اجتماعي از هم گسيخته، عدالت پايمال شده، تبعيض ها و ظلم ها و بي عدالتي ها و فساد هاي اجتماعي گسترده، در زمينه هاي فرهنگي و صنعتي عقب مانده هستند و دست نياز به سوي ديگران دراز كرده اند، خواه ناخواه قضاوت خواهد كرد مكتبي كه اين جامعه را اداره مي كند مكتبي ورشكسته، فرسوده و از توان افتاده است و قابل پيروي نيست. يعني عمل و روابط و ابعاد زندگي اجتماعي موجود مسلمان ها به يك ناآشناي با مكتب اين مجال را نمي دهد كه بتواند درباره ي مكتب، قضاوت معتبر و صحيحي داشته باشد و به ناچار اين طور قضاوت مي كند كه اگر اين جامعه از دين و مكتبش الهام مي گيرد، چون جامعه اي منحط است لذا مكتبش هم منحط است.
در نتيجه، اين يك نكته است كه اوّلاً آيا مطالعه ي ما مي تواند صرفاً مطالعه در يك جامعه باشد؟ آيا عينيّت جامعه با مذهب سنّتي و رسمي جامعه مي تواند تفسير شود، يا آنكه مذهب بايد به صورت ديگري تفسير گردد؟
حقيقت مسئله اين است كه اشتباه مستشكل بسيار بيّن و روشن است : او اوّل اين مسئله را مسلّم گرفته است كه نمونه ي اسلام، كشور هاي اسلامي و افرادي هستند كه از نظر شناسنامه اي مسلمانند، و بعد قضاوت كرده است. ما مي گوييم مبناي قضاوت غلط است؛ مقدّمه ي داوري درست نيست؛ اصلاً اين مسئله به اين صورت قابل اعتماد و مطالعه نيست. اسلام را بايد در خود اسلام و در متون و بنيان هاي اصيل اسلام مطالعه كرد و بعد در مورد آن به قضاوت پرداخت، نه از كانال يك جامعه كه اسلام را به خود بسته و آن را سپر و شعار ظاهري خودش قرار داده است. به قول سيّدجمال الدين اسد آبادي : «الاسلامُ مَحْجوبٌ بِالمُسلِمينَ » )چهره ي واقعي اسلام در پس پرده ي عمل مسلمان ها مخفي شده است(. اين قسمت اوّل مسئله كه بايد واقعاً روي آن فكر كرد.
ممكن است كساني بگويند بالاخره شما مدّعي هستيد كه اسلام در جامعه درست پياده نشده است، بنابر اين كارايي مكتب ضعيف بوده كه نتوانسته اين جامعه را آن طور كه م يخواسته است بسازد؛ بالاخره اين مكتب در اين جامعه آمده و چندي در بين اين جامعه بوده است و اكنون شما مدّعي هستيد كه اين جامعه با مكتب و قرآن فاصله دارد، پس معلوم مي شود كارايي اين مكتب به آن اندازه نيست كه بتواند يك جامعه را بسازد و بپردازد، و ما به دنبال مكتب و اصولي مي گرديم كه آنقدر كارايي داشته باشد كه بتواند جوامعي را بسازد.
ب. وجود سنّت هاي تاريخ ساز
در اينجا مجبوريم برگرديم و روي مطلب ريشه دارتري كار كنيم و بحث نماييم. در اسلام و قرآن يك سلسله سنت هاي تاريخ ساز و تحوّل آفرين اعلام شده است كه نشان مي دهد اسلام در برابر سنّت و فلسفه ي تاريخ بي طرف و بيگانه نيست، بلكه اسلام در زمينه ي تفسير و تبيين تاريخ، اصول و فلسفه اي دارد. البتّه، توقّع اين نباشد كه ما بخواهيم يا بتوانيم سنّت هاي تاريخي را از نظر اسلام در همين بحثمان به طور مستوفي بررسي كنيم، ولي اجمالاً به عنوان يك اصل موضوعي از زمان بپذيريد كه اسلام در برابر مسئله ي فلسفه ي تاريخ بيگانه و بي طرف نيست و معتقد است كه تاريخ را يك سلسله اصول و مباني و سنّت ها مي سازد و دگرگون ميكند. رشد و تعالي يك ملّت يا سقوط آن هم در گرو يك سلسله علل و سنن تاريخي است و اين سنّت هاي تاريخي، درست مانند سنّت هاي حاكم بر طبيعت، سنّت هايي قاطع است. در چندين مورد قرآن تأكيد مي كند بر اينكه :
«. . . فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَحْويلاً » )فاطر/43 (
سنّت خدا تبديل بردار و تغييرپذير نيست. و اتفاقاً اين تغييرات را به دنبال سنّت هاي تاريخي بيان مي كند. يعني حوزه ي آيات، سنّت هاي طبيعي و دگرگوني هاي پديده هاي طبيعت نبوده بلكه سخن از دگرگوني هاي اقوام و ملّت ها و فراز و نشيب ها و حضيض و اوج هاي امّت ها بوده است، و به دنبالش مي فرمايد :سنّت يا سنّت هايي است كه خدا در بين اقوام قرارداده كه اين سنّت ها تغييربردار نيست. ما به عنوان نمونه به پاره اي از اين سنّت ها از متن آيات اشاره مي كنيم.
.1 هلاكت ظالم و فاسد:
در سوره ي شريفه ي يونس مي فرمايد :
«وَلَقَدْ اَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جائَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ماكانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمينَ. ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فيِ الاَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونً » )یونس 13/ و14 (
ما مردم سرزمين هاي پيشين را هلاك كرديم چون گرفتار ظلم شدند. يعني در اين جامعه روابط اجتماعي براساس عدالت تنظيم نشده و اختلاف، غارتگري، ظلم و تجاوز در سقوط آن ملّت اثر مي گذارد. ظلم تاريخ ساز است امّا در جهت سقوط.
بعد پيامبراني آمدند و آيات و بيّنات وشواهد برايشان آوردند تا آ نها را ارشاد كنند، امّا آ نها ايمان نياوردند و نپذيرفتند، و خداوند مي فرمايد: ما اينچنين مردم مجرم را جزا مي دهيم.
بعد نكته ي جالبي را در ذيل آيه مطرح مي فرمايد: اي مردم مسلمان و اي امّت اسلامي، ما شما را جانشين امّت هاي پيشين قرار داديم تا بنگريم شما چگونه رفتار مي كنيد. بسياري سلسله ها و اقوام و روابط اجتماعي گذشته از بين رفت و امّت اسلامي جانشين امّت هاي ديگر شد. مكتب با كارايي عظيمش آمد و با صاعقه ي بزرگ و طوفان عظيمي كه به وجود آورد ملّت هاي آماده ي سقوط را به خاطر ظلم و فساد نابود و از هم متلاشي كرد و امّت و جامعه ي جديدي ساخت و فرازي روشن از تاريخ را به وجود آورد تا اين امّت جديد امتحان شود. يعني تصوّر نكنيد اكنون كه به كمك مكتب و برنامه هاي آن، در يك زمينه ي مساعد اجتماعي و شرايط آماده ي انقلاب شما گل كرديد و از گريبان تاريخ سر درآورديد و تحرّكي به تاريخ داديد، ديگر شما عزيزان بي جهت شديد و براي هميشه سردمداران جهان و ملّت عزيزي خواهيد بود كه تاريخ را به دست شما
سپرده اند؛ خير، «لنِنَظْرَ كَيفْ تعْمَلوُنَ » تا ببينيم آيا شما چه مي کنيد و رابطه ي شما با آن مكتبي كه شما را بالا آورد و ظالمان را هلاك كرد چگونه است؟ آيا آن مكتب و آن برنامه را حفظ ميكنيد، يا از دست مي دهيد و شما هم گرفتار ظلم و فساد مي شويد و سقوط مي كنيد؟
در جاي ديگر طيّ آيات متعدّدي مي فرمايد:
«اَلَمْ تَرَكَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعاد. اِرَمَ ذاتِ الّعِمادِ. . . اَلَّذينَ طَغَوْا فيِ الْبِلادِ. فَاَكْثَرُوا فيهَا الْفَسادَ. فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ. اِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ» )فجر 6- 14/ )
آيا نمي نگري و مطالعه نميكني كه خدا نسبت به قوم عاد چه كرد؟
آن ها كه داراي استوانه ها يا كاخ هاي رفيع يا ساختمان ها و پايه هاي محكم اجتماعي و روابط بسيار استوار اجتماعي بودند، اما اين ملّت در سرزمين ها سر به طغيان گذارد و فساد هم در بين آن ها رايج شد. طغيان، ظلم، تجاوز، پايما ل كردن حقوق ديگران، تبعيض، آدم كشي ها، اختناق ها، زورگويي ها و از طرف ديگر هم فساد زياد شد. اصلاً مثل آنكه خوراك طغيان فساد است. براي اينكه بستر مساعد براي طغيان، چپاول و زورگويي فراهم آيد بايد محيط با فساد آلوده شود؛ فساد جنسي، فساد اخلاقي، رشوه گيري، دروغ، بي اعتمادي، تقلّب، تزوير و امثال آن. وقتي محيط آلوده ي به شراب و قمار و زنا و انواع گناهان شد، يك مردم فرسوده ي آلوده ي بيمار آماده اند كه مرتع و چراگاه طغيا نگري ها و سودجويي ها باشند.
به دنبال آن تازيانه ي عذاب پروردگار بر پيكر آ نها نواخته شد و باران عذاب الهي بر آ نها فرو ريخت. عذاب يعني عقب ماندگي ها، سقوط ها، توسري خوردن ها و ذلّت ها، جنگ ها و نظاير آن. اينجا عذاب جهنّم نيست، اينجا عذابي است كه در دنيا آن مردم دچار طغيان و فساد گرفتارش شدند.
بعد مي فرمايد: خدا در كمينگاه چنين مردمي است؛ سنّت هاي الهي در كمينگاه تاريخ نشسته و منتظر است كه به طور قاطع در تاريخ، فرمان خودش را اجرا بكند و دگرگوني هاي تاريخ را در زير چتر خود قرار بدهد.
اصلاً خدا مي خواهد بفرمايد رابطه اي است بين طغيان و فساد از يك سو و سقوط و هلاكت از سوي ديگر. يعني فساد و طغيان تاريخ مي سازد امّا در جهت منفي و سقوط.
. 2هلاكت جامعه ي مترف:
«وَ اِذا اَرَدْنا اَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً اَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ
فَدَمَّرْن اها تَدْميراً » )اسراء/16 ( و ما چون اهل دیاری را بخواهیم ]به کیفر گناه[ هلاک سازیم، پیشوایان و متنعمان آن شهر را امر می کنیم ]به طاعت، لیکن آنها[ راه فسق و تبهکاری در آن دیار پیش گیرند ]و مردم هم به راه آنها روند[. آنجا تنبیه و عقاب لازم خواهد شد؛ آنگاه همه را ]به جرم بدکاری[ هلاک می سازیم.
يكي از عواملي كه در هلاك يك امّت، سرزمين يا قريه مؤثّر است، اوج گرفتن و باز آمدن مترفان در آنجاست. جمعيّت مترف يعني سودجوي عيّاش و خوشگذراني كه هم از نظر جلب سود از راه هاي مختلف و هم از نظر مصرف و خرج كردن پول، حرام و ناحق نمي شناسد؛ براي به دست آوردن و خرج كردن پول طغيان كرده و سر از پا نمي شناسد. شايد اين معني بتواند تا حدّي به معناي اصلي مترف نزديك باشد. وقتي در يك جامعه مترفان و خوشگذرا نها پا گرفتند، در آن جامعه فسق ميكنند و فساد به راه مي اندازند و گناه را رايج مي سازند. نتيجه ي عمل مترفان و رواج فسق و فساد اين م يشود كه فرمان الهي بر چنين جامعه اي ثابت و محقّق و استوار خواهد شد كه اين جامعه و قريه را هلاك و زير و رو و ويران مي كنيم. پس، مترفان در تاريخ يك امّت مؤثّرند و پا گرفتن مترفان در يك جامعه باعث هلاك و سقوط آن جامعه مي شود.
در اين زمينه گروه هايي از آيات را جمع آوري كرده ام امّا مجال طرح همه ي آ نها نيست؛ تنها براي اينكه با دورنمايي از اين سنّت ها و قوانين حاكم بر امّ تها و جوامع از ديد قرآن آشنا شده باشيم به برخي از آ نها اشاره مي كنم.
. 3 سنّت برتري مؤمن:
در سوره ي آل عمران آيات 137 و 138 به جنبه هاي مثبت قضيّه مي پردازد؛ يعني عواملي كه مؤثّر است براي اينكه يك امّت پا بگيرد و رشد كند و سربلند شود. اوّل مي فرمايد:
«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسيُروا فيِ الْارْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ»
قبل از شما سنّت هايي گذشته است. شما در زمين سير و سياحت كنيد و ببينيد سرانجام تكذيب کنندگان آيات الهي چه بود.
«هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وَ هُديً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ »
اين ]كتاب خدا و آيات مذكوره[ حجّت و بياني است براي عموم مردم و راهنما و پندي براي پرهيزكاران.
در جنگ بدر آنگاه كه مسلمين با دشمن مصاف مي كنند، در آستانه ي ساختن تاريخشان در ميدان كارزار هستند؛ جنگي است كه سرنوشتشان را تعيين و پايه ي تاريخشان را مي سازد. اگر در اين جنگ به پيروزي برسند پايه و اساس كار آن ها ريخته مي شود و بعد آهنگ رشد و پيشرفت و ترّقي خواهند داشت، امّا اگر در اينجا سنّت هاي تاريخ را درست به كار نگيرند، موق عشناس نباشند و از عوامل مؤثّر در پيشرفت استفاده نكنند، دشمن مهاجم پيروز مي شود و آ نها را در نطفه خفه مي كند. بعد مي فرمايد:
«وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ اَنْتُمُ الَْعْلَوْنَ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ » )آل عمران/ (139
سستي نكنيد و غمگين نباشيد؛ شما برتريد اگر مؤمن باشيد.
اگر ايمانتان به هدف، مكتب و برنامه تان پايدار و استوار باشد و در راه استقرار ايمان و مكتبتان سستي به خرج ندهيد و با كمال استقامت و پايداري پيش برويد، مسلّماً پيروز خواهيد شد. «وَ اَنْتُمُ الْعْلُونَ »: يعني از نظر تاريخي، اجتماعي و از نظر پيشرفت، شما مقدّم خواهيد بود و بالا خواهيد رفت؛ بنابراين علوّ و برتري شما در گرو ايمان شما و سستي نكردن است. بعد قرآن به دنبال آن مي فرمايد: اگر به شما مصيبتي رسيده است، اگر در جنگ زخم هايي برداشته ايد و كشته داده ايد، دشمن هم در برابر شما كشته داده و زخم برداشته و مصيبت ديده است؛ مبادا اين كشته دادن ها و خسارت ها شما را از پيشرفت منصرف و دلسرد كند و از پا در بياورد. بعد مي فرمايد: اين درگيري ها، زير و بم ها و ناراحتي ها مسائلي است كه بين اقوام و ملّت ها بوده است.1 اينجا صحبت از صبر و جهاد و پايداري و صحبت از وفاداري به مكتب است تا تاريخ بتواند در جهت صعودي براي چنين امّتي حركت كند.
.4 نقش رهبران ملّت ها:
نمونه ي ديگر از آياتي كه صحبت از سنّت هاي اجتماعي مي كند آيات 70 تا 77 سوره ي اسراء است. در اينجا مي فرمايد:
«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فيِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلي كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً » )اسراء/70 (
صحبت از كرامت و برتري انسان و قدرت و سلطه اي است كه خدا به انسان عطا فرموده كه مي تواند برّ و بحر را تسخير كند و مقايسه اي بين انسان و ديگر مخلوقات است. امّا درست در همين جا كه صحبت از فضيلت و كرامت است، من تصوّر نمي كنم بدون رابطه و بدون جهت آيه ي دوم دنبال اين آيه آمده باشد. در آيه ي بعد مي فرمايد:
«يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ باِمامِهِمْ فَمَنْ اُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَاُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُون فَتيلاً »
به دنبال طرح كرامت و فضيلت انسان اين آيات چند مرحله دارد: اي انسان، ما تو را خيلي بزرگ، با ارج و مهم آفريده ايم. امّا اوّلين مطلب اين است كه روزگاري خواهد رسيد كه ما هر ملّت و امّتي را از دريچه ي چشم امام و پيشوا و رهبرشان فرا خواهيم خواند. يعني از زاويه ي رهبر به كيان و ارزش و مرتبه ي آن امّت نگاه مي شود. يعني مسئله ي رهبري در ساختن آن فضيلت انسان و در برآوردن آن كرامت انسان بسيار مؤثّر است. اگر مردمي مي خواهند آن كرامتي را كه خدا به آنان بخشيده است احياء كنند و به دست بياورند و واقعاً شخصيّت انساني داشته باشند، بايد ببينند رهبرانشان چه كساني هستند و چگونه آنها را رهبري مي كنند
و جامعه ي آن ها با چه داعيه، برنامه و با كدام نظام و روابطي و تحت چه رهبري و پيشوايي اداره مي شود. نقش رهبران در احياي كرامت انسا نها و فضيلت ملّت ها نكته اي است كه بايد جداگانه پيرامون آن بحث بشود.
.5 نقش رشد و بصيرت:
در آيه ي بعدي مي فرمايد:
«وَ مَنْ كانَ في هذِهِ اَعْمي فَهُوَ فيِ الْخِرَةِ اَعْمي وَ اَضَلُّ سَبيلاً » )اسراء/72 (
كسي كه در اين دنيا كور است، يعني رشد ندارد، بصيرت دل، فروغ خاطر و روشن بيني و روشنفكري ندارد، اين آدم در آخرت هم نابينا و بلكه گمراه تر است يعني اگر بخواهيم به آن كرامت انساني مان برسيم، با كوردلي و تاريك دلي و تاريك فكري نمي شود؛ ملّت بايد رشد و بصيرت داشته باشد تا بتواند پيشرفت و رشد و شخصيّت فراموش شده اش را بازيابد.
6. تأثير حفظ اصالت مكتب :
بعد وارد آن داستاني م يشود كه به پيغمبر )ص) هشدار مي دهد كه مبادا در ارائه ي مكتب و در رهبري مردم و بيان وحي كوچك ترين لغزشي بر زبان و حتّي بر قلب و دلت وارد بشود.
اينجا يك داستان تاريخي است كه دشمنان مي خواستند پيشنهاد نوعي سازش به پيغمبر )ص( بدهند و گفتند حاضرند مسلمان شوند به شرط آنكه مثلاً فلان بت يك سال بماند، به دست خود بت هايشان را نشكنند، صفوف نماز فقرا از اغنيا جدا بشود، به شرط آنكه چنين و چنان بشود. من نمي خواهم آيه را تفسير بكنم و انواع مسائلي را كه در اين زمينه هست مطرح سازم؛ فقط مي خواهم آهسته و آرام از كنار آيه بگذرم. امّا روح آيه اين است كه به پيامبر )ص( هشدار مي دهد كه مبادا در ارائه ي وحي كوچك ترين لغزش و انحرافي به فكر و زبانت بگذرد. يعني اصالت مكتب بايد محفوظ بماند و قانون الهي به هي چوجه نبايد شكسته بشود.
. 7نقش موضع گيري مردم در برابر رهبران صالح:
«وً اِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الَْرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ اِذاً لايَلْبَثُونَ خِلافَكَ اِلاّ قَليلاً. سَُّنةَ مَنْ قَدْ اَرْسَلنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لاتَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْويلاً » )اسراء 76/ و77 (
اين ها مي خواستند تو را از پاي درآورند و اگر چنين كرده بودند، مهلت داده نمي شدند. يعني مردمي كه با رهبران پاك، صالح و شايسته شان درافتند و عليه آن ها توطئه بچينند و آن رهبران را از سرزمين خود طرد كنند، كنار بگذارند و از پا درآورند، هلاك خواهند شد.
اين چند مسئله يعني نقش امام و پيشوا در وضع يك امّت، نقش رشد و بيداري در موجوديّت يك ملّت، حفظ اصالت مكتب و دست نخوردگي برنامه ي الهي و نوعي موضع گيري مردم در برابر رهبران صالح و شايسته ي آن ها، در فراز و نشيب هاي آن امّت نقش دارد. مجموع اين ها از ابعاد ساختن، بقا، حفظ، حركت دادن، اوج و يا حضيض يك امّت و جامعه است.
توقّع نابجا
اسلامي كه خود مي گويد پيشرفت و عظمت را از آسمان، مجّاني و بدون حساب و بي جهت به يك امّت تقديم نمي كنند بلكه سنّت هاي غير متحوّل و غيرمتبدّل قطعي الهي حاكم بر همه ي امّت ها اعمّ از امّت اسلام يا غير آن و تمامي امّت هاي پيشين و آينده است، بنابراين چگونه اين توقّع وجود دارد كه اين سنّت هاي قرآني و الهي در بين خود امّت اسلامي پياده نشود؟ يعني وقتي قرآن رسماً اعلام مي كند كه ما مردم ستمگر را نابود مي كنيم، مترفان و فاسقان باعث نابودي و هلاك يك امّت اند، طغيان و فساد موجب سقوط يك امّت است، حال اگر طغيان و فساد و
پا گرفتن مترفان و امثال آن در خود امّت اسلامي وجود داشت، آيا باز هم توقّع داريم اين سنّت اسلامي در بين امّت اسلامي حكمفرما و كارگر نباشد؟ آيا ما توقّع داريم اگر يك مسلمان كاسه ي زهري را نوشيد اين سم در او اثر نكند؟ نه آقا! اين سمّ است و او را از پا درمي آورد. به همين ترتيب، ظلم جامعه را ساقط مي كند. وقتي كه خلافت و رهبري يك امّت به دست مردمي خودخواه و سودجو افتاد كه آمدند دستگاه اكاسره و قياصره را بار ديگر احياء كردند و فقط پوششي از شعار هاي اسلامي داشتند امّا درون و ماهيّت آن همان ماهيّت كسري و قيصر بود، آيا ما توقّع داريم فقط تحت اين شعار و در زير اين پوشش باز هم كيان امّت اسلامي باقي بماند و حركت خود را ادامه بدهد و رشد كند؟ نه، گرفتار سقوط خواهد شد.
زماني كه اسلام آمد ابتدا رهبري پيامبر )ص( و اساساً تحرّكش در سايه و در آغوش وحي بود و اين وحي بود كه رهبر را به پيش مي برد و امّت را مي ساخت و تغذيه مي كرد و او را تحرّك مي بخشيد. بعد از پيامبر )ص( قرار اين بود كسي كه در دامان خاندان وحي رشد كرده و از همه با اين مكتب آشناتر است رهبري امّت را به دست گيرد. امّا ديگراني آمدند و مسلّط شدند، ولي چون در يك حوزه ي غني پرتحرّك وحي روي كار آمدند، ناگزير سعي كردند روي ضرورت و موقعيّت اجتماعي و بر اساس وضعي كه به وجود آمده و تازه پيامبر )ص( از دنيا رفته بود، تا حدّي همراه وحي و مكتب و جامعه پيش بروند. امّا رفته رفته رهبري و پيشوايي و خلافت در جامعه ي اسلامي يك مسئله مي شود. مسئله ي وحي و قرآن كه بايد خوراك آن جامعه و آيين نامه ي اجرايي آن باشد، چون رهبري از دل وحي برنخاسته بلكه از يك گوشه اي سر درآورده، بنابر اين مجبور است وحي را به صورت يك كوله پشتي روي دوش خود بكشد و در يك شرايط خاصّ اجتماعي پيش ببرد.
چند صباحي از اين ماجرا م يگذرد و به تدريج خليفه ي سومي روي كار مي آيد و رفته رفته بني اميّه اي پا مي گيرند 2 و بالاخره مسئله ي زمامداري اصالت پيدا مي كند و وحي و قرآن در حاشیه و براي حفظ آن قرار مي گيرد. يعني آن ها جلو افتاده اند و حالا بايد به گونه اي قرآن و آيات وحي را ترجمه و تفسير كرد كه قدرت، حكومت و زمامداري آ نها را حفظ كند. از بطن وحي كه برنخاسته هيچ، از متن امّت اسلامي هم برنخاسته است؛ لااقل وحي را زير بازو و بر دوش نگرفته و با خود نبرده است. اينجا ديگر بين مكتب و زمامدار فاصله افتاده است: خليفه اصول سياسي را اجرا مي كند كه خلافت و زمامداري خودش محفوظ بماند.
يكي از نهادهاي اجتماعي هم اسلام و وحي است كه اين نهاد و سرمايه ي اجتماعي را نيز بايد به صورتي تبيين و توجيه كرد كه آن اصل محفوظ بماند: اصالت مال خلافت است و بقيّه همه حواشي هستند. حال، اجازه دهيد وارد اين بحث نشويم. به نظر من واقعاً بحث بسيار ظريف و دقيقي است كه انسان چگونه بتواند اين فاصله افتادن بين وحي و حكومت را درست در فصل هاي مختلف تاريخ اسلام بررسي و تفسير كند. سرانجام، انسان مي بيند بعد از مدّتي مسئله ي مكتب فقط به صورت يك سنّت اجتماعي در مي آيد.
خوب، به عنوان يك بند از اين بحثمان به اين مطلب فعلاً پايان مي دهيم. فقط خواستم اشاره اي بكنم كه اگر اسلام خود مدّعي است
كه در جامعه ي سنّت هايي حاكم است، امّت اسامي نمي تواند از اين سنّت ها بر كنار باشد. لذا اگر آن عوامل فساد و سقوط مانند تبعيض، ظلم، خودخواهي، سودجويي و بت پرستي در امّت اسلامي پا گرفت، بايد منتظر سقوط آن امّت باشيم.
دستاوردهاي بزرگ اسلام
نكته ي ديگري كه در اين زمينه خواستم به آن اشاره كنم اين است كه در عين حال بعضي مي گويند: اسلام فقط ده دوازده سال حضور فعّال داشت، تنها ده سال در مدينه اجرا شد. چون سيزده سال كه در مكّه اصلاً اسلام حکومت تشكيل نداد و نظام به وجود نياورد؛ حكومت و امّت و بيت المال و اين مسائل مطرح نبود. تك تك افراد مسلمان مي شدند و رفته رفته عدّه اي به عنوان مسلمان دور هم جمع شدند تا بعد در مدينه يك امّت تشكيل شد و يك جامعه به وجود آمد و داراي حكومت و سرزمين و قوانینی شد. فقط ده سال پيامبر )ص( در مدينه حكومت اسلامي داشت و بعد از رحلت آن حضرت هم حكوت از محور خودش خارج شد. بر فرض كه بگوييم عليّ بن ابي طالب و امام حسن سلا م الله عليهما يك دوران چهار پنج ساله اي حكومت اسلامي را تشكيل دادند كه آن هم توأم با درگيري هاي وسيع و شديد در داخل همان امّت بود، پس چطور توقّع داريد مكتبي كه تنها حدود پانزده سال تشكيل حكومت داده است جهاني باشد؟
درست است كه ما معتقديم بعد از وفات پيامبر )ص( حكومت از محور اصلي خود منحرف شد و ابتدا يك انحراف كوچك از خطّ مستقيم پيدا كرد و در نتيجه ي همين انحراف كوچك زاويه ي حادّه اي به وجود آمد و به تدريج كه اين خط جلو رفت فاصله ي بين اين دو ضلع زاويه زياد شد، به طوري كه اكنون بعد از گذشتن چند قرن آنقدر فاصله زياد شده كه
انسان وقتي روي يك ضلع ايستاده است بايستي با تيزبين ترين دستگاه ضلع ديگر را ببيند و نمي تواند ببيند، آنقدر فاصله زياد شده كه يك ضلع اين طرف دنيا و ضلع ديگر آن طرف افتاده است، امّا در عين حال ما اسلام را به كلّي فراموش نكنيم. اسلام يك كارنامه ي درخشان و يك دستاورد عظيم دارد؛ اسلام يك موج بزرگ در جهان به وجود آورد. فلسفه ي اسلامي، حقوق اسلامي، روابط اجتماعي و فرهنگ اسلامي و ساير علوم و معارف آن، همه دستاورد هاي عظيمي بود كه اسلام براي بشريّت به ارمغان آورد. درست است كه دقيقاً در محور اصلي باقي نماند امّا بالاخره اسلام داراي ابعاد مختلف مانند ابعاد اخلاقي، اجتماعي، فرهنگي، فلسفي، و ساير ابعاد است.
در اوايل قرن دوم حوزه ي حكومتي اسام در دنيا قابل رقابت نبود. حوزه ي سياسي و حكومتي اسلام چنان قدرتي به وجود آورد كه هيچ قدرتي در دنيا نمي توانست با اسلام هماوردي كند. اسلام در فرهنگ و علم، دانشمندان، مكاتب، دانشگاه ها، كتابخانه ها و مجامع علمي نهضت عظيمي بر پا ساخت. اصلاً مسئله ي جنگ هاي صليبي يكي از مهم ترين و بزرگ ترين فرصت ها براي مسيحيّت قرون وسطاي گرفتار خمود و عقب ماندگي و جهل و ظلمت بود كه در بطن جامعه ي اسلامي بيايد و با تمدّن و فرهنگ عظيم اسامي آشنا شود. داستان اسپانيا و فعاليت هاي عظيم علمي كه مسلمان ها به وجود آوردند و بعد تماسي كه مسيحيان با آنجا داشتند و بالاخره آن سرزمين را گرفتند و آن يادگار هايي كه از اسلام در آنجا باقي مانده بود قابل تأمّل است. يعني بايد گفت حدّاقل در پنج شش قرن از قرون تاريخ علم بشريّت، سردمدار علم و فلسفه و تمدّن، كشور هاي اسلامي بودند.
يك قضاوت ظالمانه
ممكن است كسي بگويد پيشرفت مسلمان ها در اثر قدرت نظامي بود و قدرت نظامي براي خيلي ها اتفاق افتاده است؛ مثلاً اسكندر يا مغول هم توانستند سرزمين هاي وسيعي را بگيرند.
واقعاً اين نوع قضاوت ظلم است. آيا نفوذي كه به دنبالش اين چنين غناي وسيعي را از نظر فرهنگي، فكري و فلسفي به ملّت تحت حكومت خود بخشيده است و آن ملّت نه تنها در برابر آن مردمي كه براي آ نها اين ارمغان را آورده بودند مقاومت نكردند بلكه دروازه ها را به روي آ نها باز كردند تا با اين ارمغا نها وارد سرزمينشان شوند، چگونه با فشار نظامي تفسير مي شود؟ از طرف ديگر، اگر با زور و سر نيزه به آن ها تحميل شده بود، بعد از آنكه زور و سرنيزه از بين رفت، بايد در برابر آن كساني كه اين فرهنگ را آورده بودند طغيان مي كردند و تمام آن فرهنگ و تمدّن را بر باد مي دادند و ريشه كن مي ساختند. در حالي كه ايرانيان مسلمان مهم ترين خدمات فلسفي و علمي و فكري و فقهي و روايي و تاريخي را به اسلام ارائه كردند.
ما در اينجا نمي خواهيم روي اين مسئله تكيه كنيم كه خدمات ايراني ها
به اسلام چقدر بود، بلكه مي خواهيم از اين زاويه بحث كنيم كه يك عدّه ي كاسه ي از آتش داغ تر و دايه هاي مهربان تر از مادر غصّه ي كشوري را مي خورند كه اي داد و بيداد يك قوم وحشي چهارده قرن قبل آمدند و اينجا را گرفتند و تمدّن و فرهنگ ما را بر باد دادند! ما مي گوييم كدام تمدن و فرهنگ و كدام آثار؟ چند كتاب، چقدر كتابخانه و چند دانشمند را در آن زمان مي توانيد اسم ببريد؟ اينجا نمي خواهيم بحث كنيم. اين بحث وسيعي است كه درباره ي آن بحث هاي گسترده اي شده و مي توانيد به كتاب هايي كه در اين زمينه هست مراجعه كنيد، 3 امّا مي خواهم اين جمله را بگويم كه اگر اسلام با زور به اين سرزمين تحميل شده بود، پس آن همه فعاليّت هايي كه خود اين مردم حتّي براي ادبيّات عرب و براي تدوين صرف و نحو عربي انجام دادند، زحماتي كه براي تفسير و تبيين قرآن كشيدند و تلاش هايي كه براي ساير شاخه هاي فرهنگ اسلامي كردند چه توجيهي دارد؟ معلوم مي شود اين ارمغان را با جان و دل پذيرفتند و اين حركت يك حركت سياسي و نظامي خشك نبود، بلكه يك حركت مكتبي و اعتقادي و يك نهضت فكري و ايدئولوژيك بود كه وارد سرزمين هاي مختلف شد و با خود فرهنگ، تمدّن، افكار و نظامات اجتماعي اش را آورد. لذا اگر حتّي مردم ايران چندي بعد از آمدن اسلام به اين سرزمين، عليه خلافت و عليه مركز حكومت قيام كردند، با شعار اسلام و عليه خلافت و عليه مركز حكومت قيام كردند، با شعار اسلام و عليه حكومت هايي بود كه بر خلاف نظام اسلامي حكومت هاي اسلامي را به عهده گرفته بودند. آن پرچم هايي كه بلند شد هيچگاه عليه قرآن و اسلام نبود. مثلاً مي گفتند اين حكومتي كه مركز خلافت را به دست گرفته حكومت نژادي است و از اسلام فاصله گرفته؛ آن عدالت و برابري و آن اصالت اسلامي و انساني حكومت كجاست؟
مسائل حقوقي كه اسلام در دنيا تعليم داد و گسترد و مطالب اجتماعي كه آموخت، اگر چه بعدها از فلان گوشه ي دنيا به عنوان يك مكتب حقوقي و به عنوان فلان اعلاميّه و امثال آن سر درآورد، واقعا قابل مطالعه است كه چه سهم عظيمي در گسترش فرهنگ، تفكّر و روابط عادلان هي انساني داشته است. حتّي چه بسا مكتب هاي صددرصد مادّي كه از مكتب هاي انبياء
الهام گرفته اند. اوّلين مرتبه كلمه ي عدالت را انبياء بر زبان آوردند، كلمه ي حق را انبياء مطرح ساختند، كلمه ي برابري و برادري و خيلي مسائل ديگر را انبياء و اديان گفتند. اين ها واقعاً قابل تحقيق و مطالعه است. همان طور كه در مسائل علمي كاشف فلان فرمو ل فيزيك و شيمي يا رياضي، فلان دانشمند مسلمان است كه فراموش شده، چه بسيار از مسائل فرهنگي فكري، فرهنگي معنوي و فرهنگي اجتماعي كه دستاورد اسلام است.
بنابراين، نبايد مسئله را اينقدر كوچك كرد كه گفته شود نهضت اسلامي فقط چند سالي در محدوده ي مدينه و شهر هاي اطراف تا حدّي اجرا شد و بعد از بين رفت؛ زماني هم كه حضرت علي)ع( آمد و مي خواست اسلام را اجرا كند، گرفتار جنگ هاي داخلي شد و مجالي براي اجراي آن نيافت؛ پس چنين نهضتي را چطور مدّعي هستيد كه جهاني است؟ نه، اين مسئله را از همه ي ابعاد بايد فراموش نكنيم و درباره ي آن به مطالعه بپردازيم.
احياناً مكتب هايي با نهضت اسلام مقايسه مي شود كه آن مكتب ها هنوز شصت، هفتاد يا هشتاد سال از عمرشان مي گذرد. بگذار، بگذار ببينيم چه مي شود. 4
مقايسه ي ناقص
نكته ي ديگري كه در مورد مقايسه ي كشور هاي اسلامي با كشور هاي غيراسلامي قابل مطالعه اين است كه فلان كشور پيشرفته را با فلان كشور عقب مانده مقايسه مي كنند. چرا در اين مقايسه ها كشور هاي عقب مانده ي غيراسلامي را مثل نمي زنند؟ بعضي از كشور هاي آفريقايي وجود دارند كه اكثّريّتشان هم مسلمان نيستند امّا وقتي با كشور هايي مثل ژاپن يا آلمان مقايسه شوند جزء كشور هاي بسيار عقب مانده اند. كشو رهايي وجود دارند كه بودايي مذهب اند و در پايين ترين سطح اجتماعي و عقب ماندگي قرار دارند. كشو رهايي هستند كه در قطب و اردوي كشو رهاي شرقي قرار گرفته اند 5 و از نظر سياسي، نظامي، صنعتي و اقتصادي بسيار بسيار عقب مانده اند.
يك وقتي موضوع مقايسه ي بين زن و مرد مطرح شده و اين بحث خيلي اوج گرفته بود كه حقوق زن و مرد چيست. مجلّه اي آمده بود عكس خانم دكتري را با آن كيف كذايي و با تشريفات چاپ كرده بود و عكس پيرمرد فرسوده ي كارگر زهوار دررفته اي را در گوشه ي ديگر صفحه انداخته بود و گفته بود انصاف بدهيد آيا اين بهتر مي فهمد يا او؟
آيا اين پيرمرد فرتوت بيسواد عقب مانده فكر و شخصيّتش بالاتر است يا اين خانم تحصيلكرده؟ وقتي مي خواهد مقايسه كند، يك فرد عقب مانده را از اين قشر با يك فرد پيشرفته از آن قشر مقايسه مي كند. اگر بناست مقايسه بشود بايد در كنار آن پيرمرد، يك پيرزن فرتوت و عقب مانده و بيسواد را بگذارند و آن وقت به مقايسه بپردازند، يا آن خانم دكتر را با يك آقاي دكتر قياس كنند.
اگر مسئله ي مقايسه است، چرا يك كشور عقب مانده ي اسلامي با يك كشور پيشرفته ي غيراسلامي بايد مقايسه شود؟ و بعد عرض كردم كه بايد مطالعه كرد و ديد عوامل منطقه اي چقدر مؤثّر بوده است؟ عوامل جغرافيايي و سابقه ي تاريخي چگونه است؟ جنگ هايي كه اتّفاق افتاده است، مهم تر از همه حكومت ها و خلافت ها و سلسله هايي كه بر يك امّت حكومت كرده اند، بعد سنّت ها و سوابق تاريخي و آن آبشخورهايي كه از ديرباز در بين آن امّت مانده و با اسلام آميخته شده و بعد احياناً همان سنّت هاي ملّي و قومي كه پا گرفته و جان يافته و در روند حركت و شكل دادن به تاريخ آن امّت و در پيشرفت و سقوطش تأثير داشته است، بايد بررسي شود. بنابراين، ما اسلام را از نظر خود مكتب با تمام عناصر مؤثّر در مكتب مطالعه مي كنيم و بعد به قضاوت مي نشينيم كه آيا اين اسلام مي تواند يك امّت را بسازد؟
ملاك پيشرفت
آخرين بند بحث را هم من فقط اشاره مي كنم و آن اين است كه پيشرفت ها چشمگير است، عقب ماندگي ها نيز همين طور، امّا فراموش نكنيم كه آيا پيشرفت ها همه جانبه و در همه ي ابعاد است يا نه؟
آيا اگر فردي اتو كشيده و خيلي مرتّب بود و در ماشين آخرين سيستم سوار شده و عينك گران قيمت به چشمش و پيپ هم گوشه ي لبش بود، اين نمونه ي يك فرد پيشرفته و نمونه ي عالي انسانيّت و بشريّت و يك سمبل ترقّي است؟ آيا صرفاً زرق و برق هاي ظاهري و صنعتي و ماشيني مي تواند تمام عناصر و ابعاد پيشرفت يك جامعه و ملّت را تشكيل بدهد؟
آيا بشر محيط هاي صنعتي به همه ي مسائل لازم براي پيشرفت دست يافته است، يا بسياري مسائل وجود دارد كه بايستي آ نها را هم به چنگ آورَد؟ بسياري مسائل اجتماعي، بسياري مسائل انساني، بسياري مسائل اخلاقي و معنوي هست كه دست بشر پيشرفته ي مادّي از آن ها تهي است. نمي خواهم بگويم انسان شرقي يا مسلمان يا ديني همه ي اين ها را دارد، امّا مي خواهم عرض كنم كه در قضاوت ها ما يك چشمي و يك بُعدي نگاه نكنيم، بسياري مسائل هست كه در تبيين پيشرفت و كمال يك انسان و جامعه مؤثّر است.
هنوز زمان زيادي بر تاريخ انسان هاي مرفّه نگذشته است كه ما ببينيم آيا رفاهشان به كجا مي انجامد. بعلاوه، در اين پنجاه شصت سال اخير، رفاهشان به دو جنگ بزرگ جهاني و صد ها جنگ عظيم منطقه اي و آن همه فساد ها، ظلم ها، گرسنگي ها، بي عدالتي ها و خفقان ها كشيده است. با ديدن يك نفر و يك گوشه از زندگي نمي توان درست قضاوت كرد كه آيا بشريّت به پيشرفت دست يافته است يا خير؟ آيا بشريّت انسان شده يا هنوز در مراحل نازل حيوانيّت است كه فقط توانسته غذايش را چرب تر، لانه اش را زيباتر و چنگالش را تيزتر كند؟ هنوز بين يك انسان پيشرفته از نظر معيار هاي اصيل اسلامي با آن چيز هايي كه پيشرفت ناميده مي شود فاصله ي زيادي وجود دارد.
ملاحظه فرموديد ما به هر گوشه كه سر زديم خيلي ناقص بررسی كرديم و واقعاً حقّ بحث ادا نشد. ا نشاءالله بحث هاي تحقيقي آينده ي اهل تحقيق و شائق و افراد تشنه ي مطالعات و تفكّرات عميق و اصيل اسلامي به اين مطالب پر و بال و نضجي بدهد.
پاورقی
1 اشاره به آیه ی شریفه ی140 از سوره ی مبارکه آل عمران )د(
2 گرچه از همان دیرباز در ناحیه ی شام فعالیت داشتند.
3 مثل کتاب محققانه ی «خدمات متقابل اسلام و دیگران » تألیف استاد شهید مطهری. )د(.
4 چه زیباست بصیرت و روشننگری شهید. آنچه را که آن شهید بزرگ از بیپایگی و بطلان و سقوط مکاتب مادی پیش بینی کرد، ما شاهد فروپاشی نمونه ی بارزی از آن بودیم.)د(.
5 منظور، کشورهای همپیمان با شوروی سابق است. )د(.__
منبع: مجموعه آثار گذرگاه های الحاد، (دانشمند شهید دکتر محمدجواد باهنر) ،نشر شاهد