سید محسن را به رگبار بستند و زیر مغازه مان بمب گذاشتند
دوشنبه, ۰۴ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۴۹
ایران با بیش از ۱۷ هزار شهید ترور از قربانیان اصلی تروریسم در جهان است. پیروزی انقلاب اسلامی نقطه اتکایی برای مستضعفان جهان بود تا از یوغ استکبار نجات یابند. استکبار جهانی نیز با حمایت از منافقین به دنبال براندازی انقلاب نو پای اسلامی در ایران بود.
نوید شاهد:
بر همین اساس جریان نفاق با وحشیگری، جوانان، زنان و مردان بسیاری را تنها به جرم پشتیبانی از انقلاب به خاک و خون کشید. مادر شهیدان سیدمجید و سیدمحسن میرشریفی که یکی از فرزندانش را در جبهه و دیگری را با ترور منافقین از دست داده است، میگوید: جوانان رعنای خود را به معرکه فرستادم تا از دین و شرفمان دفاع کنند و خوشحالم که توانستند با خون خود درخت اسلام را آبیاری کنند. گفتوگوی جوان با «عفت وفایی مقدم»، مادر سیدمجید میرشریفی شهید دفاع مقدس و سیدمحسن میرشریفی از شهدای ترور را پیشرو دارید. سیدمحسن ۱۳ تیرماه ۱۳۶۱ در لباسی به رگبار بسته شد که میخواست با آن به خواستگاری برود.
خانوادهای که دو شهید داده باشد، به حتم سابقهای مذهبی و انقلابی دارد. کمی از این خانواده بگویید.
ما اصالتاً قمی هستیم و جرقه انقلاب اسلامی از قم زده شد. من خودم در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم. یکسال از تولدم میگذشت که پدرم از دنیا رفت. مادرم زن متدین و اهل مسجد بود. از بچگی چادر سرمان میکرد و به مراسم روضه اهل بیت میبرد. بعد از فوت پدرم به تهران مهاجرت کردیم. منزلمان بزرگراه رسالت بود که به مناسبتهای مختلف مراسم روضه برگزار میشد. پدر همسرم که روحانی بود و برای سخنرانی و روضه به منزلمان میآمد، مرا برای پسرش خواستگاری کرد. همسرم یک ارتشی مذهبی بود و زندگی در چنین خاندانی باعث شد فرزندانم هم به سمت دین و مذهب گرایش پیدا کنند. از کودکی به مسجد میرفتند و همزمان با شروع انقلاب، در تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت میکردند. خدا ۱۰ فرزند به ما عنایت کرد. پسرم سیدمجید که پاسدار انقلاب بود سال ۱۳۶۰ در جبهه سومار به شهادت رسید. مجید ازدواج کرده بود و همسرش چهار ماهه باردار بود، اما برای دفاع از کشور و دینش دل از همه تعلقات دنیوی کند و راهی جبهه شد. مجید متولد ۱۳۳۷ بود که در ۲۳ سالگی در تپههای اللهاکبر عملیات سومار به شهادت رسید. سیدمحسن هم که توسط منافقین در تیر ۱۳۶۱ ترور شد.
۳۷ سال پیش منافقین در تیرماه شروع به ترورهای کورشان کردند. هفتم تیر هم که شهید بهشتی و یارانش را به شهادت رساندند. پسرتان سیدمحسن چطور به دست منافقین ترور شد؟
قبلش این را بگویم که وقتی سیدمجید به شهادت رسید منزل ما تا یکسال رفت و آمد بود و مردم برای تسلیت میآمدند. انتهای کوچه ما در خیابان ۴۵ متری مجیدیه، خانه تیمی منافقین بود. چون مغازه داشتیم همسرم که بازنشسته ارتش بود مغازه مینشست. منافقین فکر میکردند حتماً همسرم که پدر شهید است خانه تیمیشان را لو داده است، بنابراین درصدد انتقام بر آمدند. اوایل جنگ، تهران بمباران میشد. مردم برای پناه گرفتن به زیر زمین خانه ما میآمدند. دوازدهم ماه رمضان بود که همسرم رفته بود نانوایی نان بگیرد. محسن از اداره آمد. قرار بود برایش خواستگاری برویم. لباسش را پوشید و رفت مغازه جای پدرش نشست. ساعت چهار عصر بود. خوابیده بودم. محسن گفت: مامان افطاری درست کن. بیدار شدم و از تلویزیون سخنرانی حجتالاسلام قرائتی را گوش میدادیم. یکهو صدای درگیری آمد. فکر کردیم در مغازه دعوا شده است. به دخترم گفتم آمنه برو ببین چه خبر است. صدای تیر که شنیدم سریع رفتم زیر گاز را خاموش کردم. محسن داشت با چند نفر بحث میکرد. یک لحظه صدای محسن قطع شد و با صدای تفنگ و تیراندازی بیرون رفتیم. دخترم آمنه دوید داخل مغازه دید منافقین به محسن تیراندازی کردهاند. اول تیر به پای پسرم زده بودند تا فرار نکند. محسن میخواست اسلحه را از دستشان بگیرد، اما آنها با بیرحمی پسرم را به رگبار بسته بودند. پیکرش را هم کنار پیادهرو انداخته بودند. دخترم لحظه شهادت محسن را دیده بود. برادرش را در آغوش گرفته و چادرش خونی شده بود. همسایهها پیکر خونینش را به بیمارستان رساندند، اما به بیمارستان نرسیده شهید شده بود. محسن سال ۱۳۳۵ به دنیا آمد و ۱۳ تیر ۱۳۶۱ توسط منافقین ترور شد و به شهادت رسید. بعدها فهمیدیم منافقین همان روز همراه خودشان بمب آورده و زیر مغازه ما جاسازی کرده بودند، اما نصف شب آمده و بمب را برده بودند. نمیدانم چه نقشهای داشتند که انگار پشیمان شده بودند.
سیدمحسن چه شغلی داشت؟
سیدمحسن نیروی هوایی ارتش کار میکرد و سیدمجید هم از بسیج به سپاه پیوست. پسرم سیدمحسن ۱۹ بهمن همراه همافران ارتش در دیدار تاریخی با حضرت امام حضور داشت. از آن روز به خوبی یاد میکرد. وقتی به تظاهرات میرفت میگفت: مادر معلوم نیست سر ما چه میآید. من وقتی در تظاهرات علیه پهلوی، مردم را به رگبار میبستند، مثل مرغ سرکنده وسط خیابان میدویدم. میترسیدم بلایی سر بچههایم بیاید. حکومت نظامی بود. امام گفتند در پادگانها را بشکنید. پسرانم در تظاهراتها بودند تا اینکه انقلاب در ۲۲ بهمن پیروز شد. پسرم مجید میخواست خلبان شود و محسن هم در کنار شغلش دنبال ادامه تحصیل بود. تمام خانواده ما در انقلاب نقش داشتند. انقلاب کردیم تا اسلام بماند. خودمان هم از انقلاب و مملکتمان دفاع کردیم، اما وقتی وضع بیحجابی این زمان را میبینیم، میگویم بچههای ما جان دادند، از جوانیشان گذشتند تا آسیبی به دین اسلام وارد نشود. چه کسی به داد مملکت میرسد؟ چرا اختلاسها زیاد شده است؟ چرا قدردان خون شهیدان نیستند؟ ما از جوان رعنایمان گذشتیم، اما نمیدانستیم اینگونه میخواهند خون شهدا را پایمال کنند.
سیدمجید کیلومترها دورتر در جبهه شهید شد و سیدمحسن کنار خودتان در مغازه پدرش. شاید این سؤال درست نباشد، اما گویی شهادت محسن خیلی روی شما که مادرشان بودید اثر منفی گذاشت؟
محسن از کودکی بچه آرام و خوبی بود. تابستانها چایی و بستنی میفروخت. در مساجد به بناها کمک میکرد. مسجد سیدسجاد در خیابان حاجیپور پایین بزرگراه رسالت به دست شهید محسن ساخته شده است. اینکه میگویید پسرم کنار خودمان شهید شد، درست است. بعد از شهادت سیدمجید اصلاً فکرش را نمیکردیم که در روز روشن، بیخ گوش خودمان یکی دیگر از فرزندانمان را شهید کنند. خدا از منافقین نگذرد که جوانهایی مثل محسن را پرپر کردند. البته من با رضایت پسرانم را به نبرد با دشمن فرستادم، چون هدفمان پیروزی اسلام بود و گلهای ندارم. هرچند محسن پشت جبهه شهید شد، اما او هم یک نظامی بود و عشق به شهادت داشت. همیشه سفارش میکرد اگر شهید شدم گریه نکنید، آرام باشید و به شهادت ما افتخار کنید. نگذارید دشمنشاد شویم.
جریان نفاق از سال ۶۰ با ترورهای کورش جو ناامنی در جامعه ایجاد کرده بود. شما هم که خودتان طعم خیانتهای آنها را چشیدهاید، برای خوانندگان ما که عموماً جوان هستند چه صحبتی دارید؟
یادم است انقلاب که پیروز شد منافقها میخواستند صدا و سیما را بگیرند. بچههای خود من همراه سایر جوانهای انقلابی اسلحه دست گرفتند و به صدا وسیما رفتند. تا صبح در کوچه بودم تا برگشتند. خیلی زحمتها کشیده شد تا انقلاب نوپایمان حفظ شود. همین منافقها آن روزها مرتب شلوغ بازی درمیآوردند. بعد از فرار بنیصدر و رجوی هم که شروع کردند به ترور بهترین جوانهایمان. میخواستند مردم را بترسانند، اما عاقبت خودشان فرار کردند و از بین رفتند. حق همیشه پیروز است و نفاق از بین میرود
و سخن پایانی؟
اغلب شهدای ما از جوانانی بودند که وقتی امام خمینی به ایران آمد سر از پا نمیشناختند. به فکر مملکت بودند. برای انقلاب خون دل خوردند و از جانشان گذشتند. برای این انقلاب چه خونها که ریخته شد و چه مادرانی که از داغ هجر جوانانشان سوختند. خون دلی نبود که برای این مرز و بوم نخوریم. دوست دارم آنهایی که به بهشت زهرا میروند به مزار پسرانم هم سر بزنند. مزار سیدمجید در قطعه ۲۲ نزدیک مزار شهید چمران و مزار سیدمحسن هم قطعه ۲۶ نزدیک شهید پلارک است.
منبع: روزنامه جوان
نظر شما