زندگینامه شهید (مفقودالاثر) محمدجواد تقوایی
نوید شاهد: شهید محمد جواد تقوایی فرزند محمدحسین در تاريخ 1346/06/28 در شهرستان فسا در خانواده ای با ایمان به دنیا آمد. او بعد از پشت سر گذاشتن دوران کودکی و رسیدن به سن 6 سالگی وارد دنیای جدیدی به نام مدرسه شد. دوره ابتدایی را در مدرسه امام خمینی (ره) و راهنمایی را در مدرسه باهنر با موفقیت به اتمام رسانید و سپس برای ادامه تحصیل وارد دبیرستان ذوالقدر شد. او مدرک دیپلم خود را در رشته علوم تجربی با موفقيت كسب نمود.
شهید محمد جواد جوانی مومن، با تلاش و اهل دعا و راز و نیاز با خداوند بزرگ بود، در کارها یک یار و یک دوست بسیار دلسوز برای دیگران بود. زمان اوج گیری انقلاب اسلامی با این که سن و سال کمی داشت در مراسمات مذهبی و راهپیمایی ها و تظاهرات در کنار مردم شرکت می نمود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت خود را ادامه داد و با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، در پایگاه مقاومت بسیج فعالیت کرده و از اعضای فعال بود.
او بلافاصله بعد از اخذ مدرک دیپلم به صورت داوطلبانه به خدمت سربازی رفت و بعد از گذراندن دوره مقدماتی، برای یاری رساندن به سربازان اسلام به منطقه غرب کشور، جبهه مهران اعزام گردید. حدود 7 ماه در منطقه عملیاتی مشغول به انجام وظیفه بود تا این که در تاريخ 1367/03/29 در تک دشمن مفقود شد.
سال ها از مفقودیت محمد جواد می گذرد اما هنوز خبری از پیکر پاک و مطهرش نمی باشد.
ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ
* خاطره از زبان دوست شهيد:
شجاعت و رشادت محمد جواد در همه جا چه در اردوها، مسجد و پایگاه، دبیرستان و خانه، در محل کار موقت او در داروخانه مورد تحسین دیگران بود. برای براي نمونه يك بار جهت شرکت در مانور 50000 نفری نیروهای بسیج که در شیراز برگزار شد از طرف پایگاه ابوذر، مسجد شیخ آباد نیز 50 نفر را انتخاب کردند که من و محمد جواد و آقایي که یک پیر مرد 60 ساله بود جزء این 50 نفر بودیم در بین ما محمد جواد سن کمی داشت بالاخره برای انجام این مانور دو روزه به شیراز رفتیم و همگی در زمین چمن ارتش نشستیم قرار بود آقاي موسوي سخنراني كند.
بعد از سخنرانی برای استراحت و خواب شب مجبور شدیم در یک سالن بزرگ که مربوط به نیروهای هوایی بود و در آنجا هواپیما نگهداری می کردند بخوابیم. هوا خیلی سرد بود به هرکدام از ما یک پتو دادند یک پتو برای آقای یوسفی که سن بالای داشتند کافی نبود او خیلی احساس سرما می کرد و می لرزید. محمد جواد وقتی دید که آقای یوسفی در این وضعیت هست از خود گذشتگی کرد و پتوی من و خودش را به آقای یوسفی داد. من و محمد جواد هر دو تا صبح از سرما نخوابیدم.
آن روز گذشت اما هر موقع آقای یوسفی مرا می بیند از خاطره خوب آن شب و از فداکاری شهید محمد جواد می گوید، از فداکاری که او در حق آن پیر بسیجی انجام داده بود.