خدا میخواست لطفت تا قیامت بیکران باشد/ به دنیا آمدی تا شیعه با تو در امان باشد
به گزارش نویدشاهد، پیمان طالبی از چهرههای شناخته شده شعر معاصر همزمان با میلاد امام رضا (ع) شعری سروده است.
خدا میخواست لطفت تا قیامت بی کران باشد
به دنیا آمدی تا شیعه با تو در امان باشد
کنار تو بعید است اینکه روزی زائرانت را
خدا ناکرده، محشر اعتنایی به جنان باشد
رضاجان! خوف این دارم که از غفلت مرا روزی
زبانم لال جز تو نام دیگر بر زبان باشد
امامی که مرا با یک سلام ساده مشهد برد
نباید با مکان باشد که باید لامکان باشد
پدر؛ موسی بن جعفر مادرش؛ نجمه، بلی! باید
به دنیا آمدن های امامان آن چنان باشد
به دنیا آمدی حاجی شوند آری فقیران هم
اگر پرواز تهران-مشهدت حتی گران باشد
به دنیا آمدی تا بعد هر برگشتن از مشهد
درون خانه زینت بخش چایام، زعفران باشد
به دنیا آمدی مادربزرگ من شفا گیرد
که دست پیرها بر دامن مردی جوان باشد
به دنیا آمدی سبک خراسانی پدید آمد
که طبع شاعر آیینیات با تو روان باشد
خیالات من است اینها، وگرنه شان تو این نیست
به دنیا امدی تا چشمه حکمت روان باشد
به دنیا آمدی تا نسخه طب الرضای تو
دوای دردهای بی مداوای جهان باشد
به دنیا آمدی تا شیعه اثنی عشر با تو
پس از تو برترین فرقه میان این و آن باشد
به دنیا آمدی تا یک علی هم سهم ما گردد
به دنیا آمدی تا یک نجف در خاک مان باشد!
به دنیا آمدی تا قرن ها از بعد دعبل هم
یکی از جلوه های معجزات تو «حسان» باشد
نه دعبل نه فرزدق نه حسانم، لیک میخواهم
خیالم چون نسیمی در هوای تو وزان باشد
غروبی را تصور کن پس از رجعت حرم باشیم
موذنزاده در صحن تو مشغول اذان باشد
غروبی که نماز مغربش در صحن جمهوری
خدا قسمت کند پشت سر صاحب زمان باشد
غروبی که تو منبر میروی بعد از نماز آن
طنین خطبهات در گوشهای زائران باشد
چه شبهایی ست شبهای دل انگیز پس از رجعت
گمانم اینکه آن شبها زمین در آسمان باشد
اگر حاج اکبر ناظم بیاید هر شب جمعه
برای جد مظلومت بخواند، روضهخوان باشد
یکی از حضرت زینب بخواند تا که بعد از او
دم سینهزنیها نوحه دامنکشان باشد
خودت تفسیر خواهیکرد، خود توضیح خواهیداد
چرا باید سر جد تو در دست سنان باشد؟
اجابت میکنیم آنروز ما یابن الشبیب ات را
برایش روضه میگیریم تا جایی که جان باشد
به آب حوض صحنت میخورد پیوند، اشک ما
زنان بچهمرده اشکشان باید چنان باشد
زنان بچهمرده مثل باران نه، که خود ابرند
زنان بچهمرده اشکشان باید روان باشد
رباب آرام با راس علیاصغر به نی میگفت:
دلت می آید این مادر به دنبالت دوان باشد؟
مگر با مادرت قهری دگر پایین نمیآیی؟
نمیخواهم سرت دیگر برای سایهبان باشد
به خود میگفت: من هم مثل زینب خون دل خوردم
پسر دادم بنابراین قدم باید کمان باشد
انتهای پیام/