روایتی ناب از فراز و فرود تعامل شیخ فضل الله نوری با مشروطیت
بعدالعنوان، در خصوص سئوال جنابعالي راجع بموافقت اوليه، و مخالفت ثانويه مرحوم حجت الاسلام شيخ شهيد سعيد حاج شيخ فضل الله نوري اعلي الله مقامه نسبت به مشروطه، آنچه را كه در جواب سئوال جنابعالي ينويسم از مشاهدات خود نگارنده است، نقل قول از كسي نيست و بدون طرفداري از آن مرحوم و تغيير و سرزنش بديگران. آنچه را كه مينويسيم عين واقع است بدون كم و زياد. آن مرحوم در سال 1259 متولد شده و در 13 ماه رجب 1327 هجري قمري به جرم طرفداري از دين اسلام، بدست دشمنان شريعت اسلام در ميدان توپخانه طهران ،طرف عصر روز مذكور مصلوب و شهيد گرديد!!
مرحوم شيخ، در موقع تحصن علماء طهران بزاويه مقدس حضرت عبدالعظيم(ع) شركت نكرده بود، بواسطه آن كه اين تحصن در واقع يك امر و نزاع شخصي بود ميان آنها و عين الدوله و علاءالدوله حاكم تهران ،بجهت چوب خوردن تجار قند بدست حكومت. لكن در مهاجرت علماء بقم كه دامنه مخالفت طرفين يك اندازه عموميت پيدا كرده بود، مشاركت و مهاجرت نمود. سپس بتحريك خود انگليس ها و بدست دوستان و عمال آنها منجر بتحصن جستن اهالي طهران شد بسفارت خانه آنها. تا اين وقت سخنا ز مشروطه در ميان نبود و اين كلمه را كسي نميدانست! لفظ مشروطه را بمردم طهران اهل سفارت القاء كردند!
تفصيل اين اجمال آن است
كه يك روز طرف عصر بنده با سه نفر از معممين، درب سفارت ايستاده بودم درشكه ژارژ افسر سفارت،ا ز قلهك وارد شد. همين كه درشكه بمحارات ما رسيد ايستاد، خانم ژارژدافر از درشكه پياده شد.
با نهايت خنده روئي و تغمز بنزد ما آمده گفت: آقايان، شما براي چه اينجا آمده ايد؟ يك نفر روضه خوان كه فعلا اسمش
را فراموش كرده ام در
جواب خانم گفت: ما آمده ايم اينجا چون يك مجلس عدالت ميخواهيم .گفت: نميدانم مجلس عدالت چيست؟ گفت يك مجلسي كه دانشمندان، ريش سفيدانمان بنشينند و نگذارند حكام و سلاطين
بما ظلم كنند. گفت پس
شما يقين مشروطه ميخواهيد؟! اين اولين دفعه بود كه ما لفظ مشروطه را از دهان این خانم انگليسي شنيديم! شيخ مخاطب گفت: بلي ما مشروطه ميخواهيم! آن خانم لبش را گزيد و گفت:نه، شما مشروطه نگوئيد، ما كه مشروطه شديم كشيش هايمان را كشتيم، سلاطينمان را كشتيم تا مشروطه شديم ،شما نگوئيد خوب نيست. آخوند مخاطب گفت: ما هم میكشيم هر كس كه مخالفت كند و اگر چه امام زمانمان باشد! خانم خنده طولاني نموده گفت: شما هم ميكشيد بسيار خوب، بسيار خوب! خنده كنان و رقص كنان رفت درته باغ! من از سخن آخوند سفيهِ احمق آشفته و پريشان شده وگفتم :اي سفيه احمق اين چه حرف كفرآميزي بود كه گفتي؟ آنچه را كه اين دشمن دين و ملت بتو القاء
كرد يا موافق با شريعت اسلام
است و يا مخالف. اگر موافق است، كه امام زمان مخالفت نميكند و اگر مخالف با شريعت اسلام است ،تو چگونه طلب ميكني چيزي را كه ضد اسلام است؟ بعد طولي نكشيد كه شنيدم یكي فرياد مكيرد: ما مشربه ميخواهيم! یكي فرياد میكرد ما شرطه ميخواهيم! آخوند عليه ما عليه فرياد میكرد، بگوئيد آنچه را
كه خانم گفت «مشروطه ميخواهيم! »
باري، پس از مراجعت آقايان علماء و برقراري مشروطه، و رفتن علماء بمجلس، انگليسي ها كه در واقع مقصودشان از تعليم دادن لفظ مشروطه، آن بود كه ريشه روحانيون از بنياد كنده شود و تلافي مسئله تنباكو را بكنند، يك وقت ملتفت شدند كه خلاف مقصودشان عمل شده ،زيرا كه عموم علما در اين مسئله شركت كرده اند. در صدد برآمدند كه ميان آنها ،بدست عمالشان نفاق بيندازند! لهذا بعضي از روزنامه هاي بناي هرز هدراني را گذاشته و نسبت بدين اسلام توهين نمودند! و همچنين عمال داخلي مجلس هم حرف هاي كفرآميز ميگفتند!
جمعي از مسلمان ها رجوع بعلماء نمودند كه اين چه بساطي است كه اين بي دينان برپا كرده اند ! ما گفتيم مشروطه مي خواهيم، ما حاضر نيستيم نسبت بدين و مذهب ما علناً اهانت كنند. فقط از ميان علماء كسي كه گوش بسخن آنان داد، مرحوم شيخ بود. محض همين مسئله، يك لايحه نوشت كه هميشه اوقات، جمعي از علماء طراز اول بايد ناظر در مجلس شوراي ملي باشند تا احكام خلافي از آنجا صادر نگردد و دين اسلام اسباب ملعبه بي دينان نشود . اين لايحه را بطبع رسانيد و فرمود: اگر اين لايحه جزء قانون اساسي نشود، من ديگر در مجلس حاضر نخواهم شد.
عصر همان روز رفتم بهارستان، ديدم آن اوراق را پاره ميكردند و لگدمال مينمودند! و يا آنكه آتش ميزدند و مرده باد ميگفتند. به یكي از آن حلال زاده ها گفتم: در اين لايحه، اسم خدا و رسول و امام عصر نوشته شده است، چرا لگد مال ميكنيد؟ چرا آتش ميزنيد؟! بناي مزخرف گوئي را گذاشت كه سخنانش بمراتب از فعلش بدتر بود !بعدها فهميدم كه اين حركات زشت بيشترا ز طرف برخي عناصر داخلي بوده ،چون ميدانستند كه اگر مرحوم شيخ داخل در مجلس باشد، ديگر حناي آنها رنگي ندارد، بلكه بيسوادي آنها كاملا واضح خواهد شد.ا ز اين جهت آتش فتنه را آنها بيشتر دامن ميزدند! بالاخره دشمنان دين و دوستان نادان كاري كردند كه آن شخص محترم، عالم درجه اول را مطرود و منفور نزد اعالي واداني نمودند و مقصود انگليسي ها بدست همين احمق ها عملي شد و آتش مخالفت شعله ور گرديد!
من تا آنوقت با آن مرحوم آشنائي نداشتم. زمانیكه مهاجرت كردند بزاويه مقدسه، يك روز رفتم وقت ملاقات خلوت از ايشان گرفتم. پس از ملاقات عرض كردم ميخواهم: علت موافقت اوليه حضرتعالي را با مشروطه و جهت اين مخالفت ثانويه را بدانم؟ اگر مشروطه حرام است پس چرا ابتدا همراهي و مساعدت فرموديد؟ و اگر حلال و جايز است پس چرا مخالفت ميفرمائيد؟ ديدم اين مرد محترم اشك درچشم هايش حلقه زد گفت: « من والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بي دين و فرقه ضاله و مصله مخالفم كه ميخواهند بمذهب اسلام لطمه وارد بياورند. روزنامه ها را كه لابد خوانده و ميخوانيد كه چگونه بانبياء و اولياء توهين ميكنند و حرف هاي كفرآميز ميزنند! من عين حرفها را در كميسيونهاي مجلس از بعضي شنيدم. از خوف آن كه مبادا بعدها قوانين مخالف شريعت اسلام وضع كنند، خواستم از اين كار جلوگيري كنم که آن لايحه را نوشتم،تمام دشمني ها و فحاشي ها از همان لايحه سرچشمه گرفته است! علماء اسالم مامورند براي اجراي عدالت و جلوگيري از ظلم، چگونه من مخالف با عدالت و مروج ظلم ميشوم. من در همين جا قرآن را از بغل خود درآورده قسم خوردم و قرآن را شاهد عقيده ام قرار دادم كه مخالف با مشروطه نيستم، معاندين گفتند اين قرآن نبوده است بلكه قوطي سيگار بوده! حال با همچون مردمي چگونه مخالفتن كنم ؟ چگونه بي طرف شوم و سخني نگويم. مطابق حديث صحيح صريح، در اين گونه موارد، علماء بايد از بدع جلوگيري كنند والا خداوند عالم آنها را برو به آتش جهنم مي اندازد! ».
از اين مقوله سخنان با حالت تأثر ميفرمود، بطوري كه بنده را هم منقلب نمود. از اين جهت گاهي خدمتشان ميرسيدم. گروه بسياري از علماء و پيشنمازهاي طهران در اين مهاجرت شركت كرده بودند. يك شب جمعه كه نگارنده در حضرت عبدالعظيم بودم گفتند: امشب آقاي طباطبائي و آقاي بهبهاني ميخواهند بيايند نزد شيخ. گفتم اميدوارم كه نزاع خاتمه پذيرد و نفاق مبدل بوفاق شود. آقايان تشريف آوردند و لكن از چگونگي صحبت آنها چيزي ملتفت نشدم، همين قدر ديدم و شنيدم وقتي كه مرحوم آقا سيد عبدالله از اطاق خارج شد ،درب اطاق، دست انداخت و شال كمر شيخ را گرفت گفت آقا بيا برويم شهر، شق عصاي مسلمين نكنيد. مرحوم شيخ فرمود :جناب آقا اگر از من ميشنوي شما اينجا بمانيد، سه مرتبه فرمود والله والله والله مسلم بدان كه هم مرا میكشند و هم تو را، اينجا بمانيد تا يك مجلس شوراي ملي اسلامي درست كنيم و از اين كفريات جلوگيري كنيم. سيد گفت نه خير، چنين نيست، شيخ گفت اكنون باشد تا معلوم شما خواهد شد!بعدها نفهميدم چه شد كه پس از مدتي مرحوم شيخ با اصحابش از زاويه مقدسه، به طهران مراجعت نمودند. و لكن او ديگر بمجلس نرفت و آن لايحه كذا و كذا هم بعدها جز قانون اساسي شد. اما دامنه عناد و لجاج دشمنان و عمال آنها برقرار بود تا بالاخره منجر بصلب و قتل آن عالم متقي منتهي گرديد!.
اكنون كه علت موافقت و مخالفت آن مرحوم تا يك اندازه روشن شد، اجازه ميخواهم كه بعضي از حالات آن مرحوم را كه خود من ديدم و شنيدم، براي جنابعالي شرح بدهم كه بعدها مردم بدانند چگونه معاندين با آنمرد مسلمان عالم متقي عمل كردند! و يك لكه ننگ تاريخي براي خود بيادگار باقي گذاشتند!
همانطور كه قبلا نوشتم من تا موقع مهاجرت به حضرت عبدالعظيم با مرحوم شيخ آشنائي نداشتم ولي پس از مراجعت ايشان كه كامل از مقام علمي و روحي و اخلاقي آن مرد بزرگ مطلع شدم ،گاهي به زيارتشان ميرفتم ،مخصوصا اين اواخر يعني پس از ورود مجاهدين بطهران .اولا، مراتب علمي شيخ را هيچكس از دوست و دشمن منكر نبود ولكن گمان ميكردند كه فقط معلومات او منحصر بهمان فقه و اصول است. نگارنده در چند جلسه فهميدم قطع نظر از جنبه فقاهت، از بقيه علوم هم اطلاع كافي دارند، از آن جمله علم تاريخ و جغرافیا كه غالب فقهاء از اين دوعلم بي بهره مي باشند! حتي در اين اواخر نزد مرحوم ميرزا جهانبخش منجم، مشغول خواندن علم نجوم و اسطرلاب بود. من عرض كردم جناب آقا در اين آخر عمر براي چه؟ علم نجوم تحصيل ميكنيد؟ فرمود من از اين علم چون بهره نداشتم و اين مسئله براي من ،يعني براي اهل علم كليتا بد است كه از اين علم معروف بي بهره باشند، بميرم و اين علم را بدانم بهتر است كه بميرم و ندانم! اين بود مقام علمي شيخ به طريق اجمال. ثانيا مراتب تقوي و خداشناسي او: من او را يك نفر مسلمان خوش عقيده و متقي يافتم كه بتمام جهات مسلمان بود و خوش طينت و با عموم مهربان و دستگير فقراء و ضعفاء بود. مكرر ديدم هرگاه فقيري اظهار فقر ميكرد و ميخواست قسم بخورد ميفرمود: قسم لازم نيست، من هر كس که اظهار پشيماني كرد ،او را مستحق ميدانم. باري يك روز پس از ورود مجاهدين مشروطه به طهران، شخصي گفت: امام جمعه «حاج ميرزا ابوالقاسم » رفته است بسفارت روس متحصن شده! ديدم آن مرد محترم رنگش مانند گچ سفيد شد. فرمود: اي واي ديگر براي اسلام چه باقي مانده! كه اجانب بگويند: علماء اسلام كه سنگ ديانت بسينه ميزنند و از خودگذشتگي نشان ميدهند، پاي جان كه در كار مي آيد ميروند بكفر پناهنده ميشوند! بعد فرمود از طرف سفارت روسيه براي من پيغام آوردند كه ما ميخواهيم بيرق بياوريم بالاي درب منزل شما بزنيم، مبادا بشما اذيت برسانند. من قبول نكردم، حالا امام جمعه بسفارت روس پناهنده ميشود! یكي از حضار گفت: حضرت آقا دولت عثماني كه مسلمان است چرا قبول نكرديد؟ فرمود: از «علي چه بدي ديدم كه بعمر پناه ببرم؟ » بر فرض مرا نكشتند و بمانم ،در دنيا دو سه خروار گندم هم خوردم ،آخرچه ؟ پس وقتي انسان قرار است بميرد بشرافتمندي بميرد.
باز يك روز ديگر، شيخي بود مازندراني كه گويا دو ضربه ميزد! يعني از دو طرف پول ميگرفت! گفت :در انجمن، مشروطه طلب ها گفتند : ميخواهيم شيخ را در ميدان توپخانه بدار بزنيم .فرمودند مرا بدار بزنند؟ گفت آري! فرمود من گمان نمیكنم همچو سعادتي داشته باشم، اگر مرا بدار بزنند زهي سعادت من كه در راه حمايت كردن از دين اسالم شهيد بشوم! حاصلا ینکه مرحوم شيخ(اعلي الله مقامه ) بكشته شدن يقين داشت، با وجود اين، تا همان روزي كه او را بردند بنظميه، درسش را ترك نكرده بود! اين باعث تعجب آخوندهاي مشروطه چي شده بود. يك نفراز آنها به من گفت :شنيدم شيخ درس ميگويد .گفتم: تعجب ندارد اين مرد خودش را براي كشته شدن مهيا و آماده كرده است و مانند اصحاب حضرت سيدالشهداء عليه السلام منتظر است كه چه وقت نوبت به ميدان رفتنش ميرسد.پس از اينكه او را مصلوب نمودند و پاي دارش كف زدند و رقصيدند، گمان كردند ديگر كسي اسم از دين و مذهب نخواهد برد! «يريدون ليطفئا نورالله بافواههم والسلهمتم نوره و لوكره الكافرون » فرداي آن روز یك نفر شخص كلاهي آمد بمنزل من وگفت: امروز يك چيز مايه تعجبي ديدم كه از كشته شدن شيخ بمراتب ناگوارتر آمد. گفتم چه ديدي؟ گفت یكنفر از آخوندهائي كه خود را مسلمان پاك و پا يكزه ميداند، بمن رسيده دست آورد كه مصافحه كند. در ضمن مصافحه گفت: تبريك عرض میكنم !گفتم براي چه؟ گفت مگر واقعه ديشب را نديدي و نشنيدي؟ مدتي از اين مطلب گذشت و يپيرم ارمني در نواحي همدان، در یكي از جنگها كشته شد. همان شخص كلاهي آمد پيش من و گفت: به همان آخوند ملعون رسيدم وگفتم تبريك عرض میكنم !ديدم اشك دور چشمهاي نجسش حلقه زد! گفت: اين حرف را نگو يپرم، اول مجاهد در راه اسلام بود! حال حكومت اين شخص را با خوانندگان عزيز وا ميگذارم.
بالجمله از اين وقعه مختصر ميتوانيد روحيه قاتلين شيخ شهيد كه چه كساني بودند؟ و چه عقيده داشتند؟!فاعتبروا يا اولي الابصار.
والسالم علي من اتبع الهدي «الا قل الماني ضياءالدين الدري الاصفهاني 24 برج آبان سال 1330 شمسي مطابق با 16 ماه صفرالمظفر سال 1371 هجري قمري .