فرزند شهید رجایی: «تربیت» شده بودیم که پست و مقام نخواستیم
- سرکار خانم جمیله رجایی به عنوان سوال اول بفرما یید متولد چه سالی هستید؟
من متولد 1343 و فرزند ارشد خانواده هستم. سه سال بعد از ازدواج پدر و مادرم به دنیا آمدم. یک خواهر و یک برادر کوچکتر دارم.
- اسم شمارا پدر انتخاب کرده اند؟
بله. اسم خواهرم )حمیده( و برادرم )کمال( را هم پدرم انتخاب کردند.
- چرا اسم جمیله را برای شما انتخاب کردند؟
زمانی که بنده متولد شدم، خانمی بود در آن زمان به نام «جمیله پاشا » که ایشان مبارز سیاسی بودند و پدرم از روی اسم ایشان، اسم من را انتخاب کردند.
- تحصیلاتتان در چه مقطع و رشته ای است و در حال حاضر مشغول چه فعالیتی هستید؟
در رشته برنامه ریزی درسی و مقطع کارشناسی ارشد تحصیل کرده ام و معلم هستم.
- از کودکی تان چه خاطره ای از پدر به یاد دارید؟
ایشان همیشه مقید بود که ما را به تفریح ببرد. سعی می کرد فامیل و اقوام از هم فاصله نگیرند، به خاطر همین، مرتب دوره های خانوادگی می گذاشتند. این دوره های خانوادگی بعد از شهادت پدر هم تا کنون ادامه داشته است. علاقه خاصی به خانواده داشت و نمی خواست اقوام از هم دیگر فاصله بگیرند. با وجود این که در حال مبارزه بود، از هر وقتی که پیدا می کردند استفاده می کردند تا ما را به کوه و گردش ببرند. سعی می کردند در همان زمان اندکی که داشتند، به تکالیف درسی ما رسیدگی کنند.
- شما در این زمان، فعالیت سیاسی ایشان را تشخیص می دادید؟
خیر. هم من بچه بودم و هم اینکه ایشان مخفی کاری می کردند.
- در آن سن و سال آیا متوجه نمی شدید در منزل جلسه می گذارند یا نه؟
اگر هم می گذاشتند، من متوجه نمی شدم. کلاس پنجم ابتدایی بودم که پدرم را دستگیر کردند. آن زمان فهمیدم که چرا در زندان هستند.
- چه کسی برای شما توضیح داد؟
مادرم توضیح داد. وقتی به ملاقات پدر در زندان می رفتیم، زندانی های سیاسی با بقیه زندانی ها تفاوت داشتند، اما ما در آن سن و سال متوجه نمی شدیم «زندانی سیاسی » یعنی چه.
- در زمان ملاقاتتان با پدر، بین شما چه می گذشت؟
یادم هست آن جا خیلی شلوغ بود. یک فاصله ای هم بود بین زندانی و ملاقات کننده ها. از یک دیوار توری شکل باید حرف می زدیم. صدا به صدا نمی رسید. پدر برای سلام رساندن به اعضای فامیل و دوستان و اقوام، یک عده را به من می گفتند و یک عده را به خواهر و برادرم می گفتند. می خواستند که ما تقسیم کار را یاد بگیریم.
- از روزهای انقلاب و پدر چه خاطره ای به یاد دارید؟
من سوم راهنمایی بودم که انقلاب شد. بیشتر در راهپیمایی ها شرکت می کردم. در اوج انقلاب بود که پدرم از زندان آزاد شد. چون منزل ما نزدیک مدرسه رفاه بود، می دیدم که این ها کسانی را که دستگیر می کنند، می آورند داخل مدرسه. همین طور اسلحه هایی که می آوردند و آنجا تحویل می دادند.
خیلی شلوغ بود. منزل ما هم قبل از ورود امام، یک پایگاه شده بود. بچه ها می آمدند آنجا و برای ورود امام، سرود تمرین می کردند.
- شما خودتان هم در گروه سرود بودید؟
بله. دختران همسن و سالی بودیم که همه فرزندان کسانی بودیم که مبارز یا زندانی سیاسی بودند. روز ورود امام رفتیم که سرود را اجرا کنیم اما گفتند ممکن است امام خوششان نیاید، به همین خاطر ما اجرا نکردیم. اما در کنار گروه سرود پسران ایستاده بودیم.
- شما هیچ گاه به همراه پدر برای دیدار با امام رفتید؟
من، امام را یک بار در فرودگاه، یعنی لحظه ورودشان دیدم. یک بار هم در مدرسه علوی که دیدار مردمی داشتند، ایشان را دیدم. همین طور، پدر که رییس جمهور شدند، در روز عید فطر برای دیدن خانواده امام رفتیم )امام در حیاط نشسته بودند با اعضای خانواده شان(. و بار دیگر بعد از شهادت پدر، برای دیدار امام رفتیم.
- زمانی که پدر وزیر آموزش و پرورش شدند، چه فضایی در منزل شما حاکم بود؟ خوشحال بودید؟
ما طوری تربیت شده بودیم که خیلی پست و مقام ها برایمان مهم نبود. اتفاقاً چون می دانستیم پدر درگیر کار بشوند و سرشان شلوغ باشد، کمتر می توانند به ما رسیدگی کنند، خوشحال نبودیم. ]خنده[
- تصور می کنید، پدرتان زمانی که در آموزش و پرورش بودند، چه رویکردی را دنبال می کردند؟
نگاه پدر در تالیف و تغییر کتب درسی یک نگاه تربیتی بود و در همین راستا حرکت می کردند. تا جایی که به همراه آقای باهنر پایه گذار علوم تربیتی بودند. همین طور از موسسین مدرسه رفاه بودند. در مجموع فکر می کنم به خاطر اهمیتی که به تربیت می دادند، رویکردشان، رویکردی تربیتی بود.
- فرمودید که معلم هستید. این شغل را به خاطر علاقه پدر به معلمی انتخاب کردید؟
به معلمی همیشه علاقه داشتم و انتخاب شغل معلمی به خاطر پدر نبود. آن زمان که پدر معلم بودند ما خیلی بچه بودیم.
- شغل پدر در رابطه با انتخاب شغل آینده تان برای شما ایجاد انگیزه هم نکرد؟
چرا. به هرحال محیط فرهنگی خانواده خیلی موثر است.
- خانم رجایی تا الان راه پدر را که معلمی بود و عاشق معلمی بود، آمدید. چرا بقیه راه ایشان که فعالیت در حوزه سیاسی است را ادامه ندادید؟
من خیلی علاقه به فعالیت سیاسی نداشتم. چون هم پدر و هم مادرم سیاسی بودند، فکر می کردم خیلی تنش در کارهای سیاسی زیاد است. بالاخره گرفتاری هایی دارد که دیگر زندگی و وقتت برای خودت نیست. فکر نمی کنم تمام کسانی که پدران سیاسی و مبارز داشتند، راه پدرشان را رفته باشند!
- خانم رجایی فرمودید که وزارت ایشان، نمود چندانی در منزلتان نداشت. وقتی پدر به نخست وزیری و ریاست جمهوری رسیدند چطور؟ چه تغییری در رفتار ایشان رخ داد؟ از حال و هوای خانه تان بگویید.
این دوره هم مثل وزارت بود و خیلی فرق نداشت. می دیدیم که پدر گرفتارتر می شود. شب ها دیر می آمدند. خسته بودند. هیچ تغییری در رفتارشان رخ نداده بود، اما به دلیل خستگی زیاد ما می خواستیم چیزی تعریف کنیم یا حرفی بزنیم چون سنمان کم بود، مادرم می گفتند: ملاحظه ی بابا را بکنید. بابا خسته است.
- زمانی که ایشان رییس جمهور شدند، شما کجا زندگی می کردید؟
ما در همان خانه ی سابقمان. خیابان شهدا. که الان موزه شده است. بعد از شهادت پدر هم تا سالها همانجا ساکن بودیم.
- موارد حفاظتی در خانه یا اطراف خانه تان، رعایت می شد؟ خاطرتان هست که پدر چقدر خودشان به حفاظت جانشان اهمیت می دادند؟
اوایل بله. پاسدارها بودند. اما بعد از شهادت پدر، نه. پدر خیلی خوششان نمی آمد از بادیگارد و این ها استفاده شود. می گفتند آدم به اصطلاح اسیر می شود. اما بعد از شهادت 72 تن و افزایش ترورها، به خاطر ای نکه امام به ایشان گفتند به همراه خانواده به نخست وزیری بروید، ما به آنجا رفتیم. حدودا 10 الی 15 روزی بود که به آنجا رفته بودیم که پدر در بمب گذاری به شهادت رسیدند.
- از وضعیت مالی خانواده تان بگویید.
وضعیت مالی ما متوسط بود.
- از همان اول متوسط بود تا آخر؟
بله. هیچ تغییری نکرد .یادم هست به پدرم می گفتیم ماشین بخریم. پدرم می گفت: همه این ماشین های داخل خیابان، مال ماست. نه اینکه نمی توانستیم بخریم، بلکه پدرم نمی خواستند. می گفت: آدم این پول را به دیگران کمک کند، ثوابش بیشتر است.
یک رفاه نسبی در منزل داشتیم، نه اینکه خیلی به ما سخت بگذرد. رفاه بعد از ازدواجم خیلی بیشتر از رفاه خانه پدری بود. مادرم هم اعتقاداتی داشت که نمی گذاشت خیلی زندگ یمان به طرف مادیات کشیده شود.
- از نظر مذهبی خانواده شما در چه سطحی بودند؟ چقدر برای شما این مذهبی بودن ملموس بود؟
من این مذهبی بودن را از همان بچگی احساس می کردم. من هنوز به سن تکلیف هم نرسیده بودم، روسری سرم می کردم. با اینکه زمان طاغوت هم بود. مدرسه هم که رفتم، محجبه می رفتم. نماز و روزه را هم بسیار مقید بودیم. همین سیر ادامه داشت.
- فکر می کنید والدین پدرتان، چه تاثیری در چگونگی زیست و تربیت ایشان داشتند؟
وقتی پدرم 4 ساله بود، پدربزرگم فوت می کنند اما مادر ایشان، زن متدین و ساده زیستی بودند. با تمام سختی هایی که بود، سعی می کردند خودشان زندگی شان را بچرخانند. خانواده ی پدرم، بسیار نسبت به یکدیگر عاطفی و دلسوز بودند. من فکر می کنم این عاطفی بودن و وابستگی خیلی در تربیت بچه ها نقش داشته است. الان در خانواده ها این موضوع کمرنگ شده است و گسستگی افزایش پیدا کرده است. در حالی که اگر از کودکی این عاطفه شکل بگیرد، بچه ها تربیت اسلامی می شوند و بهتر می توانند راه خودشان را پیدا کنند، بدون این که مجبور باشیم به آنها زور بگوییم.
- به نظر شما، پدرتان بیشتر تحت تاثیر چه کسی یا کسانی بود؟
برادر و مادرشان خیلی نقش داشتند. همین طور آقای طالقانی، آقای بهشتی، آقای باهنر و امثال اینها که خیلی در تداوم راه و مبارزات ایشان نقش داشتند.
- فکر می کنید رابطه پدر و مادرتان بیشتر سیاسی بود یا عاشقانه؟
خیلی به هم علاقمند بودند.
- چقدر اختلاف سنی داشتند؟ از نحوه انتخاب همسر پدرتان اطلاع دارید؟
10 سال اختلاف سنی داشتند. پدرم، برادر زن عمویِ مادرم بودند. در واقع زن عموی مادرم )عمه ام( ایشان را به پدرم معرفی می کنند. یک مدت خیلی با هم بودند و در رفت و آمد بودند.
- هیچ وقت از جنگ برای شما صحبت می کردند؟
نه. ما هر چه بود از رادیو و تلویزیون می شنیدیم. ایشان چیزی نمی گفتند. یک سری چیزهایی از جنگ هم که محرمانه بود و لزومی نمی دیدند که بخواهند برای ما بازگو کنند.
- گریه ی پدرتان را دیده بودید؟
نه. من هرگز ندیدم.
- بعدها از دیگران یا مادر هم نشنیدید که گریه کرده باشند؟
نه. پدرم خیلی صبور بود.
- تصور می کنید اگر پدرتان در حال حاضر در قید حیات بودند، چه سمتی داشتند؟
عوامل بسیاری دخیل هستند برای به دست آوردن یک مقام. نمی توانم پاسخ بدهم.
- اگر پدرتان حضور داشت، چه خواسته ای از ایشان داشتید؟
دلم می خواست حضور داشتند و یک دل سیر ایشان را می دیدم. ما ایشان را سیر ندیدیم.
- سوال خاص یا مبهمی در ذهنتان هست که دوست داشته باشید از ایشان بپرسید؟ مثلاً درباره روز حادثه؟
نم یدانم! من هم مثل دیگران، آن حادثه را آن طور که تعریف کردند و بازسازی صحنه را به صورت فیلم دیدم.
- آیا شما فیلمی از اعتراف آقای کشمیری درباره این بمب گذاری را دیده اید؟آقای نائینی که از دوستان نزدیک پدر بوده اند این موضوع را تایید کرده اند.
خیر. نه شنیده ام و نه دیده ام.
- شما موقع شهادت پدر، 17 ساله بودید. آخرین باری که پدر را دیدید کی بود؟
صبح روز شهادت ایشان، با هم صبحانه خوردیم. من کلاس زبان می رفتم. آمدیم خانه )واقع در خیابان شهدا( که من به کلاسم بروم. که ساعت 3 خبر شهادت را دادند.
- چه کسی به شما خبر داد که پدر به شهادت رسیده اند؟
برادرم تلفن زد. من گوشی را برداشتم. گفت: بابا این ها رفتند و شروع کرد به گریه کردن.
- برادرتان چطور زودتر مطلع شده بود؟
برادرم در نخست وزیری بود. آنجا حضور داشت و صحنه ها را دیده بود. من آمدم داخل کوچه. پاسدارها بودند. خیلی شلوغ شده بود. مامان و عمو رفته بودند نخست وزیری و جنازه ها را دیده بودند، اما باز هم مامان به ما نگفتند که پدر شهید شدند که ما بتوانیم شب را بخوابیم و شوک به ما وارد نشود. گفت پدر بیمارستان هستند. صبح که از خواب بیدار شدم دیدم خانه شلوغ است. رادیو هم که روشن شد متوجه شدیم که ایشان شهید شدند.
وقتی رفتیم بهشت زهرا، آنقدر شلوغ شده بود که مجبور شدند با زدن تیر هوایی جمعیت را اندکی متفرق کنند تا بتوانند شهدا را بیاورند.
- حتماً تا الان خواب پدر را دیده اید. بهترینش را برای ما تعریف کنید.
من هر وقت مشکل داشتم و کمک خواستم، پدر را در خواب دیدم. یا بارها خواب دیدم که پدرم از زندان تازه آمده ولی دوباره می خواهد برود. هنوز هم در خواب، حال و هوای زندان برایم تداعی می شود. اما یکی از خواب ها که هنوز هم برای من روشن و شفاف هست این بود که: در یک کوچه پس کوچه ای بود. دیدم پدرم می رود. می خواستم همسرم را به پدرم معرفی کنم. من هم دنبال پدر می رفتم. یک جا به یک دیواری برخورد کردم که از آ نجا به بعد دیگر پدر را ندیدم. روی آن دیوار با خط بسیار خوب و بزرگ نوشته شده بود «خدا.»
- از حال و هوای مادر بعد از شهادت پدر، بگو یید.
مادرم، اسوه صبر و مقاومت است. در مدرسه رفاه، دینی و قرآن تدریس می کردند. شب هفتم پدرم که تمام شد، مادرم به مکه رفتند. وقتی برگشتند، به ایشان پیشنهاد کاندیداتوری نمایندگی مجلس را دادند. خیلی سرشان شلوغ شد. مادرم حتی قبل از به زندان رفتن پدر، در کار مبارزه بود. عقاید خودشان را داشتند. وقتی به مجلس هم رفتند به همان عقاید پایبند بودند. سعی می کردند از رفاهی که مجلس در اختیار نمایندگان می گذاشت، استفاده نکنند. همان راهی که پدر رفتند، مادر هم همان را ادامه دادند.
همیشه طوری با ما رفتار می کردند که ما فکر می کردیم، زندگی همین است؛ یعنی پدرم باید به زندان می رفتند و بعد شهید بشوند و ..]لبخند[
رفتارشان به شکلی بود که ما احساس کمبود محبت نکنیم. الان بیشتر احساس کمبود «پدر » را دارم. در موقعی که پدر زندان بودند و همچنین بعد از شهادت، هم برای ما پدر بود و هم مادر. تمام مشکلات ما را ایشان رفع می کرد. برای انتخاب همسرمان از میان خواستگارها هم همیشه راهنمایی های موثری کردند که راهنمایی های ایشان باعث شد تا ازدواج های موفقی داشته باشیم.
- در این مدت تلاش زیادی کردیم تا با خانم رجایی در باره شهید گفت و گو کنیم، اما ایشان تمایلی به این کار نداشتند.فکر می کنید چرا مادرتان از مصاحبه کردن دلزده شده اند و حاضر به گفتگو نیستند؟
چون در بسیاری از مصاحبه هایی که با مادر شده، در حر فهای ایشان دخل و تصرف شده و پیام صحبت هایشان به درستی منتقل نشده است. هم چنین چون ایشان سیاسی هم هستند، هر کس از حر فهای ایشان، چیزی را برداشت کرده است، به این علت مصاحبه نمی کنند.
-گفتگو با زنانی مثل شما و مادرتان، قطعاً برای مخاطبان ما علی الخصوص زنان، جذاب است و بسیاری می توانند با شناخت بیشتر، از سبک زندگی شما الگوبرداری کنند. حتی چاپ تصویری از شما و مادر احساس خوبی را در مخاطب ایجاد می کند. زمانی که مادرتان نماینده مجلس بودند، «همسر شهید رجایی بودن » برای ایشان چه تاثیراتی مثبت یا ممنوعیت هایی ایجاد می کرد؟
مادرم مستقل بودند. هیچ کدام. گمان نمی کنم نه تسهیلات خاصی و نه مشکل خاصی به خاطر پدرم برای ایشان ایجاد شده باشد. مادر به علت استقلال شخصیتی که داشتند، اجازه نمی دادند حتی دیگران بخواهند بدین گونه با ایشان رفتار کنند.
- چرا به شهید رجایی نسبت به شهدای دیگر کمتر پرداخته شده است؟ آیا شما هم این تصور را دارید؟
نمی دانم. علتش را نمی دانم. ولی بیشتر سعی می کنند از نام ایشان استفاده کنند تا راه ایشان. چون رفتن راه شهید رجایی سخت است.
- فکر می کنید چقدر مسئولین ما شیوه و سبک زندگی شهید رجایی را دارند؟
این راه سخت است. البته ممکن است کسانی باشند که زندگی آن چنانی نداشته باشند، اما به ساده زیستی شهید رجایی نیستند.
- ویژه ترین خاطره خودتان را با پدر بفرمایید.
زمانی که ایشان زندان بودند، به بچه های زندانی ها، قرار ملاقات حضوری می دادند. به خواهر و برادرم اجازه ملاقات دادند، اما برای آزار دادن من، به من اجازه ملاقات ندادند. گفته بودند سن من زیاد است. اما من بچه های مدرس همان را دیدم که آن ها هم مثل من، پدرشان زندان بود و به آ نها اجازه ملاقات داده بودند. من هم خیلی گریه می کردم و ناراحت بودم.
پدرم شکلاتی را داده بود به برادرم که به من بدهد. آ قدر این شکلات برای من مهم بود که آن را نگه داشتم. پدر که از زندان برگشتند، به ایشان نشان دادم. شکلات بعد از چهار سال معلومه که به چه شکل درآمده بود. آن را دور انداختم. بعدها فکر می کردم اگر می دانستم پدر، شهید می شود، شکلات را نگه می داشتم تا به بچه هایم هم نشان بدهم.
تولد ما، خیلی برای پدرم مهم بود. حتی زمانی که زندان بود، از آ نجا نامه می نوشت و تولد ما را تبریک می گفت. این ها خیلی در ذهنم نقش بسته است.
- چه حسی دارید از اینکه منزل سابقتان، تبدیل به موزه شده است؟
خیلی وقت ها می رویم به آ نجا. قبلاً که کتاب درسی دانش آموزانم عوض نشده بود، چون راجع به شهید رجایی یک درسی داشتند، بچه ها را به موزه می بردم. آن درس را در موزه به دانش آموزانم می دادم.
- آنجا، برای دانش آموزها، از خاطرات شخصی و کودکی تان هم خاطره ای تعریف می کردید؟
بله. اگر چیزی می پرسیدند، تعریف می کردم.
- این درس در کدام کتاب بود؟
در کتاب ادبیات.
- این درس حذف شده است؟
این درس در حال حاضر به شکل دیگری در مقطع اول راهنمایی آمده است. زندگینامه چند شهید را به طور مختصر در یک درس آورده اند.
- به نظر شما این شیوه چقدر توانسته است موفق شود؟
بیان آن بهتر است به شیوه داستانی باشد. بهتر می توان به این شکل با شهید ارتباط برقرار کرد و بهتر است معرفی شهدا از حالت و گویش بسیار رسمی و خشک بیرون بیاید.
- همه شهید رجایی را به عنوان یک معلم خالص و صادق می شناسند. به نظر می رسد شخصیت ایشان نیز تحت تاثیر همین معلم بودنشان تا به این حد تربیت یافته و منضبط بوده است. به نظر شما که خود نیز به معلمی اشتغال دارید، چگونه می شود سیره شهید رجایی و امثال ایشان را برای نسل های آینده روایت کرد؟
برای معرفی شخصیت هایی نظیر ایشان و سایر چهره های انقلاب به نظرم عمل به خصوصیات اخلاقی ایشان و تداوم روحیه خدمت و کار برای مردم، بهترین زمینه ساز شناخت نسل های آینده از این شهدا است. جوانان امروز با قوه تحلیل شان در مورد همه چیز قضاوت می کنند و روایت صرف ما از گذشته برای اثرگذاری بر روی آ نها کفایت نمی کند. راویان و مبلغان امروزی باید ضمن برخورداری از زبان و بیان علمی و مستند، شخصیت و روحیات شان هم در راستای این شهدا باشد.
وجود الگوهای عینی، واقعی و زنده از شخصیت هایی که همه چیزشان را به پای انقلاب گذاشتند، می تواند جوانان امروز و نسل های آینده را به شناخت بیشتر کسانی که در این راه به شهادت رسیدند، تشویق کند.
- به نظر شما چرا شهید رجایی برای آموزش و پرورش اهمیت ویژه ای قائل بود؟
این مساله می تواند نشانگر دوراندیشی ایشان بوده باشد. چرا که احیای فرهنگ و پاسداشت ارز شهای فرهنگی همواره از طریق تربیت نسلها و نهادینه سازی احساس تعلق و احترام در میان جوانان و نوجوانان میسر می شود.
معلمی در این راه، نقشی کلیدی دارد و آموزش و پرورش با لحاظ مباحث تربیتی آن که مورد توجه شهید رجایی بود، عامل زیربنایی برای استقرار و حفظ ارز شهای اسلامی است. کما این که می توان دید این قشر و رده سنی در صورت عدم مدیریت و توجه، به یکی از آسیب پذیرترین اقشار جامعه تبدیل می شود.
-با توجه به این که شهید رجایی پیش از نخست وزیری و ریاست جمهوری، معلم بودند، به نظر می رسد آموزش و پرورش باید اهتمام ویژه ای برای زنده نگاه داشتن یاد و خاطره ایشان داشته باشد. آیا برای موفقیت این وزار تخانه در این مساله توصیه و پیشنهادی دارید؟
معرفی و پاسداشت شهید رجایی و شهید باهنر و سایر شهدایی که نقش حساسی در پیشبرد انقلاب داشته اند، باید به عنوان یک کار مستمر و با برنامه، و مبری از استفاده های جناحی و سیاسی انجام شود. به این مساله باید به عنوان یک فعالیت فرهنگی ریشه دار و به عنوان یک ضرورت اجتماعی نگریسته شود و بدون اهداف سیاسی در جهت بهره مندی و شناخت نسل های جوان از این شهدا فعالیت شود.
در این صورت می توان در کتب درسی، برنامه های فرهنگی و تربیتی به آن مبادرت ورزید. خاطرات و زندگی نامه های شهدا و آثار بر جای مانده از آ نها اگر در قالب های جذابی نظیر داستان ارایه شود، قطعاً تاثیرات عمیقی در بر خواهد داشت.
- شما در روند زندگی تان بیشتر تحت تاثیر پدر بودید یا مادر؟
هر دو. نقش اصلی را مادر داشتند اما پایه های تربیتی را پدرمان گذاشتند.
- پدرتان را در یک جمله معرفی بفرمایید.
پدرم مظهر صبر و استقامت و مردانگی بود.
- در پایان اگر نکته یا نظر و انتقادی دارید بفرمایید.
گله ی من بیشتر راجع به کتا بهای درسی است، چون من در آموزش و پرورش هستم. کتاب ها طوری باشد که بچه ها بیشتر علاقمند بشوند. البته ما در جلساتی که داریم، این ها را مطرح می کنیم.
متن های کتابها سنگین نباشد. اگر مطلبی از شهدا آورده می شود، داستان گونه باشد تا بچه ها بیشتر بتوانند ارتباط برقرار کنند. این روش بهتر تاثیر خواهد داشت تا انتشار یک سری جملات کلیشه ای.