پخته، پرتوان و بسيار عميق بود
چهارشنبه, ۰۷ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۵۷
«شهيد باهنر از اركان انقلاب و در تحركات اسلامي و مذهبي تحت رهبري حضرت امام بود. ايشان مدتي مانده بود به پيروزي انقلاب كه به بنده گفتند دوستان توصيه كرده اند چند نفر دانشگاهي و استادان جوان دانشگاه هم در حزب جمهوري اسلامي عضو باشند و پيشنهاد كردند اگر شما قبول مي كنيد، عضويت شوراي مركزي حزب را بپذيريد. بنده گفتم باعث افتخار من است كه در خدمت شما عزيزان باشم. » دكتر حسن غفوري فرد، عضو كابينه شهيد باهنر، از زمان انقلاب تا ساعاتي قبل از شهادت، محضر شهيد عزيز را درك كرده و از آن سال ها در این گفت و گو سخن گفته اند:


پخته، پرتوان و بسيار عميق بود

نوید شاهد: شما در كابينه شهيد رجايي هم بوديد؟

بسم الله الرحمن الرحيم. با درود به ارواح پاك شهيدان بهشتي، رجايي و نخست وزير شهيد و انقلابي كشورمان؛ شهيد باهنر. زماني كه آقاي رجايي رئيس جمهوري شدند بنده استاندار بودم. بعد هم به وزارت نيرو در كابينه شهيد باهنر منصوب شدم.

با ايشان از چه سالي آشنا شديد و نخستين بار آن بزرگوار را كجا ديديد؟

ما از سال ها پيش 1348 شمسي با نام و اوصاف شهيد باهنر آشنا بوديم و اولين بار از نزديك در سال 1357 خدمت ايشان رسيديم و با يكديگر صحبت شديم.

مي دانيم كه شما از سال 1348 تا 1357 در رشته فيزيك هسته اي تحصيل مي كرديد، مدرك دكتري تان را پيش از انقلاب گرفتيد؟

بله، پيش از آن ليسانس و سه فوق ليسانس از ايران، ژاپن و آمريكا داشتم، سال 1355 هم دكتري ام را در فيزيك هسته اي از آمريكا گرفتم.

اين را به اين دليل پرسيديم تا بدانيم دوره اي كه قرار بود شهيد باهنر و آقاي هاشمي رفسنجاني در ژاپن تبليغاتي شبيه مركز اسلامي هامبورگ انجام دهند، شما هم حضور داشتيد؟

نه، حضورم در ژاپن پيش تر از آن و در سال 1344 بود. شرح نخستين ديدار ما از اين قرار بود؛ در ماه مبارك رمضان سال 1357 شش ماه پيش از پيروزي انقلاب، يك مغرب، مشغول افطار بوديم كه تلفن زنگ زد و آقاي باهنر گفتند مي خواهيم درباره مطالبي صحبت كنيم. ايشان آدرس دادند و پس از گفتن مقدمه اي راجع به مسائل زندگي شان، گفتند ما تصميم گرفته ايم حزبي ايجاد كنيم. بنيانگذاران آن هم شهيد بهشتي، آيت الله موسوي اردبيلي، آيت الله هاشمي رفسنجاني، حضرت آيت الله خامنه اي و خود ايشان بودند. آقاي باهنر گفتند دوستان توصيه كرده اند چند نفر دانشگاهي و استادان جوان دانشگاه هم در اين حزب باشند و پيشنهاد كردند اگر شما قبول مي كنيد، عضويت شوراي مركزي حزب را بپذيريد. بنده گفتم باعث افتخار من است كه در خدمت چنين عزيزاني باشم. ايشان رسماً دعوت كردند تا من و همسرم كه در آمريكا تحصيل كرده بود، هر دو عضو شوراي مركزي «حزب جمهوري اسلامي ايران » باشيم، منتها به دليل ماجراي هفده شهريور و اتفاقات ناگوار حكومت نظامي، امكان ملاقات، صحبت و اجتماع سه نفر وجود نداشت. تماس هايي بين ما بود، خدمت شان هم رسيديم، اما «حزب » چند روز پس از پيروزي انقلاب در بيست و هفتم يا بيست و هشتم بهمن ماه و اوايل اسفندماه 1357 اعلام موجوديت كرد. ثبت نام نخستين اعضاي حزب، در كانون توحيد و طبق اساسنامه اي كه از پيش نوشته شده و به امضاي اين پنج بزرگوار رسيده بود انجام شد. قرار شد هر زمان كه تعداد اعضاي حزب به سيصد نفر رسيد، كنگره برگزار شود و به طور رسمي شوراي مركزي، دبيركل و اعضاي هيأت اجرايي انتخاب شوند. منتها از همان اول كه اين نكته اعلام شد، در يكي دو ساعت نخست تعداد اعضا به چند هزار نفر رسيد. استقبال وسيع بود و صف هاي طولاني تشكيل شد.

شهيد بهشتي، شهيد باهنر، حضرت آيت الله خامنه اي، آيت الله هاشمي رفسنجاني و آيت الله موسوي اردبيلي، همگي نقش بسيار تعيين كننده اي در انقلاب داشتند.

ابتدا قرار نبود جز تهران دفتر ديگري تأسيس شود، اما به دليل استقبال زيادي كه انجام شد و از شهرستان ها هم افرادي آمدند، قرار شد شهيد باهنر مسئول امور استان ها و شهرستان هاي حزب جمهوري اسلامي شوند و دفتري هم فعال باشد.

جالب است كه افراد عضو يا هوادار حزب جمهوري اسلامي كه اكثريت بدنه انقلابيون مكتبي و هواخواه حضرت امام و نظام را تشكيل مي دادند، بعداً همه معروف به «حزب اللهي » شدند، يعني حزب اللهي بودن، ارزشي بود كه در تقابل با بني صدر و منافقين شكل گرفت.

البته پس از انقلاب مسائل مختلفي پيش آمد. يك عده مي گفتند چون آن ها از اسم «جمهوري اسلامي » در نام حزب استفاده كرده اند، بعضي از مردم به اين علت ثبت نام كرده اند. در كنار اين ها سازمان مجاهدين خلق منافقين هم عضوگيري مي كرد. آن زمان كلمه خلق خيلي رايج بود، ولي استقبال زيادي از آن ها نشد.

شوراي مركزي تشكيل شد و بنده هم هفت هشت ماه آن جا بودم و در دي ماه 1358 استاندار خراسان شدم.

پخته، پرتوان و بسيار عميق بود

ارتباط تان با شهيد باهنر چگونه بود؟

شهيد باهنر هميشه به بنده لطف داشتند، ما هم شيفته اخلاق، تواضع و بزرگواري ايشان بودبم، از مطالبي كه مي گفتند خيلي استفاده مي كرديم و در جلساتي كه داشتيم نيز معمولاً از اين بزرگوار دعوت مي كرديم.

در روزهاي تاسوعا و عاشوراي سال 1357 ، راهپيمايي وسيعي در خيابان انقلاب انجام شد كه جمعيت زيادي آمده بودند. آن جا مردم براي اولين بار شعار «مرگ بر شاه » دادند. ما خدمت آقاي باهنر بوديم. پس از اتمام نماز، آقاي موسوي اردبيلي به تقاطع شريعتي آمدند و با هم تا ميدان حر امروز آمديم. شهيد باهنر از اركان انقلاب و تحركات اسلامي و مذهبي تحت رهبري حضرت امام بود. يكي از سخنرانان در ميدان آزادي بنده بودم. پس از پيروزي انقلاب، اولين جلسه حزب در دوم فروردين ماه 1358 در ميدان آزادي برگزار شد كه سخنران اصلي مقام معظم رهبري بودند و از تلويزيون هم پخش شد. همان طور كه مي دانيد حضرت امام (ره) مي خواستند روز ششم بهمن ماه به ايران بيايند كه بختيار فرودگاه را بست و بلافاصله روحانيت تهران؛ از جمله آيت الله بهشتي و آيت الله رباني شيرازي در دانشگاه تهران تحصن كردند.

البته شهيد باهنر هم جزو متحصنين بود.

بله، ما از طرف جامعه صفوف دانشگاهيان جزو اولين كساني بوديم كه از اين تحصن حمايت كرديم. همان روز يا فرداي آن، آيت الله بهشتي، آيت الله رباني شيرازي و ديگر عزيزان مصاحبه مطبوعاتي داشتند و بنده و شهيد قندي مترجم خبرنگاران خارجي بوديم. پس از راهپيمايي تاسوعا و عاشورا، احساس كرديم كلاً جو بر ضد رژيم و به سمت اميدواري انقلابيون تغيير كرد. در واقع انقلاب اسلامي از تاسوعا و عاشورا به بعد تثبيت شد و با سرعت بيشتري ادامه يافت.

عملاً از روزي كه شاه رفت همه دلگرم تر شدند. ماه ها قبلش ما درست در فرداي روز عاشورا سخنراني كرديم. احساس مان اين بود كه به هر دليل ممكن است از تعداد راهپيمايان كم شود و براي اين كه حركت دوباره انجام شود، اعلام كرديم اولين سمينار علمي ورزشي با نام حادثه عاشورا در دانشگاه اميركبير برگزار شود.

و سخنران آن شهيد باهنر بود.

بله. زمان حكومت نظامي قرار بود اين برنامه را پنج روز داشته باشيم و پنج سخنران دعوت شده بودند كه از ميان آن ها آقايان آيت الله باهنر، آيت الله مفتح، آيت الله بهشتي و آيت الله مطهري شهيد شدند، جز آيت الله هاشمي رفسنجاني كه ايشان هم به شكلي نافرجام توسط گروهك فرقان ترور شدند. سخنران روز اول شهيد باهنر بودند كه چهارم دي ماه 1357 برگزار شد. ايشان درباره آزادي صحبت كردند و براي اولين بار پس از سخنراني، مردم در يك مكان عمومي عكس شاه را آتش زدند. همان طور كه گفتم آن زمان تجمع سه نفر به بالا ممنوع بود، اما حدود دو هزار نفر به آن جا آمدند، كه مأموران غافلگير شدند و نمي توانستند كاري انجام دهند. ما تعدادي را از خارج دانشگاه آورديم كه ديوار را خراب كنند و از اطراف و چهار طرف دانشگاه پلي تكنيك؛ از طرف خيابان رشت، حافظ و كالج، دانشجويان را آورديم و حدود دو هزار نفر سخنراني را گوش دادند. قرار بود روز بعد آيت الله هاشمي رفسنجاني صحبت كند، اما رژيم فهميد و چهار طرف دانشگاه را تانك گذاشتند و خيابان رشت، حافظ، خيابان ولي عصر(عج) و انقلاب را محاصره كردند. در آن ماجرا، شاه از سربازهاي اسرائيلي استفاده كرد و آن ها مجبور بودند درهاي دانشگاه را ببندند و كسي را راه ندهند. كنار پل حافظ هم نيروهاي حكومت نظامي ايستاده بودند. چون احتمال تيراندازي وجود داشت به آيت الله هاشمي رفسنجاني گفتيم بهتر است شما از اين جا برويد و سخنراني كنيد. نيروهاي امنيتي گاز اشك آور هم مي زدند. يك دستگاه جيپ هم بالاي پل ايستاده بود و بر ما تسلط داشت. بنده به سرگُردي كه آن جا ايستاده بود گفتم مردم حرف شما را گوش نمي دهند، اما اگر من بگويم شايد متفرق شوند. من پشت بلندگورفتم و گفتم ما مي خواستيم در مورد امام حسين(ع) صحبت كنيم، ولي رژيم از نام ايشان وحشت دارد و به ما اجازه نمي دهد. براي اين كه رژيم بيشتر جنايت نكند،

از افراد خواهش مي كنيم متفرق شوند. پس از سخنان من گروهي كه جمع شده بودند به سمت خيابان استاد نجات اللهي فعلي و وزارت علوم راهپيمايي كردند و به استادان و متحصنين بپيوستند و همان جا بود كه آقاي دكتر كامران نجات اللهي شهيد شد. ما پس از تحصن علما، با شهيد بهشتي و شهيد باهنر به برخي شهرستان ها رفتيم و آن جا ارتباط خوبي با هم داشتيم.

از كميته استقبال از حضرت امام(ره) و مدرسه رفاه كه شهيد باهنر هم آن جا بود چيزي به خاطر داريد؟

تا حدي بله، بنده در مدرسه رفاه و كميته استقبال از امام حضور داشتم، اما جزو اعضاي اصلي كميته نبودم. شبي كه حضرت امام مي خواستند به ايران بيايند ما در بلوار كشاورز خوابيديم، صبح نماز خوانديم و براي ديدن ايشان به فرودگاه رفتيم.

شهيد باهنر را هم آن جا ديديد؟

نه، اما دائماً با اين بزرگوار در تماس بوديم. بعد از پيروزي انقلاب تا مدت ها بيشتر در جلسه شوراي مركزي حزب در خدمت دكتر باهنر بوديم. حوالي نخستين سالگرد اوج گيري انقلاب نيز بنده از ششم دي ماه 1358 استاندار خراسان شدم و ارتباطم كمتر شد و پس از جريان رونق گرفتن حزب جمهوري اسلامي ديگر ايشان را نديدم. بنده در خراسان بودم و اگر هم به تهران مي آمدم توفيق ديدار با آقاي باهنر را نمي يافتم.

تا اين كه روز هفتم مردادماه سال 1360 دقيقاً يك ماه پس از حادثه هفتم تير ايشان با من تماس گرفتند و گفتند امشب حزب مي خواهد راجع به دولت تصميم بگيرد، شما هم به تهران بياييد. بنده به تهران آمدم. اتفاقاً گويا قرار بود همان روز بنده را هم در مشهد ترور كنند.

هنوز انتخابات رياست جمهوري برگزار نشده بود، بني صدر فرار كرده بود و حزب مي خواست شهيد رجايي را به عنوان كانديداي رئيس جمهوري معرفي كند. شهيد رجايي چهارده ميليون رأي آورد كه سه ميليون رأي هم از بني صدر بيشتر بود. معلوم بود كه حزب مي خواهد روي شهيد رجايي سرمايه گذاري كند، مردم هم مي دانستند اگر ايشان بيايد، رأي مي آورد. خلاصه، پيش از انتخابات، يك روز جمعه كه مي خواستيم به راهپيمايي برويم، آقاي باهنر گفتند پس از نماز بياييد تا با هم صحبت كنيم. بنده به دفترشان رفتم و ايشان گفتند به احتمال خيلي زياد آقاي رجايي رئيس جمهور مي شوند و من هم قرار است نخست وزيرشان باشم. شما را هم براي وزارت نيرو انتخاب كرده ايم.

البته بنده براي خود افتخار مي دانستم كه در خدمت ايشان باشم، اما گفتم از بنده بهتر هم افرادي در جامعه هستند و آقاي دكتر رنجبر از همكاران دانشگاه صنعتي شريف و مهندس كرايه چيان را براي اين پست پيشنهاد كردم. آقاي باهنر با اين دو نفر مذاكره و صحبت كردند و گفتند ما ترجيح مي دهيم شما در اين سمت باشيد. بنده هم گفتم اگر شما ترجيح مي دهيد در خدمت تان هستم.

تا زماني كه انتخابات برگزار شود و ايشان وزير معرفي كند، دو هفته اي فرصت بود. اين مقطع كه ما در خدمت ايشان بوديم، نسبت به وزراي ديگر، بيشتر با بنده مشورت مي كردند. پس از برگزاري انتخابات رياست جمهوري، شهيد باهنر به مجلس معرفي شد و رأي اعتماد گرفت كه چهارشنبه يا پنج شنبه روزي هم كابينه اش را به مجلس معرفي كرد. تا آن موقع همه مي دانستند كه بنده قرار است وزير نيرو شوم و 2 - 3 هفته اي بود كه با من مشورت مي كردند. نيم يا يك ساعت پيش از اين كه ايشان كابينه را به مجلس معرفي كنند، آقاي باهنر پشت تلفن به من گفت ما يك نفر ديگر را براي وزارت نيرو در نظر گرفته ايم. من گفتم مبارك باشد. ايشان آقاي منصور شهيدي مديرعامل برق اصفهان را در نظر گرفته بود. آقاي باهنر گفتند شما براي وزارت پست، تلگراف و تلفن بياييد، كه باز گفتم خوب است مهندس نبوي را معرفي كنيد. البته بنده ايشان را نديده بودم و فقط مي دانستم فردي مبارز و زندان رفته از انجمن اسلامي است. دوباره ده دقيقه بعد ايشان تماس گرفت و گفت شما براي وزارت فرهنگ و آموزش عالي بياييد. آن زمان بنده نماينده مشهد در مجلس شوراي اسلامي بودم. گفتم آقاي دكتر؛ به خدا اگر وزير نشوم قلبم نمي شكند، من نماينده مجلس هستم، شما نگران نباشيد. ايشان گفتند ما مي خواهيم از وجود شما استفاده كنيم. گفتم بنده صلاح نمي بينم وزير فرهنگ و آموزش عالي شوم، چون تازه دو سال است كه استاد دانشگاه شده ام. استادهاي داراي سي سال سابقه، جلوتر از ما هستند. توصيه مي كنم يك پزشك را به اين كار بگماريد و دكتر عباس شيباني را معرفي كنيد. خلاصه، ايشان آقاي منصور شهيدي را به عنوان وزير نيرو و دكتر محمدعلي نجفي را هم به عنوان وزير راه به مجلس معرفي كردند. در آن جلسه همه آن هايي كه از قبل مي دانستند بنده قرار بوده وزير شوم تعجب كردند. فكر مي كنم پنج شنبه هفته بعد، جلسه مجلس بود و بنده هم در رديف جلو نشسته بودم كه ايشان در انتهاي آن بحث ها و با انصراف آقاي منصور شهيدي، بنده را به عنوان وزير نيرو معرفي كردند. من چنين چيزي را تصور نمي كردم، زيرا فكر مي كردم اگر چنين تصميمي داشتند حتماً تماس مي گرفتند، ولي اين گونه نبود. همان شب دوباره جلسه شوراي مركزي حزب برگزار شد. شهيد باهنر هم حضور داشتند.

پخته، پرتوان و بسيار عميق بود

گويا اكثريت نمايندگان مجلس، جزو كانديداهاي حزب جمهوري اسلامي بودند.

بله، همين طور است. خلاصه، بعدش بنده وزير نيرو شدم. يادم است تا پيش از آن هميشه بين بني صدر و شهيد رجايي اختلاف بود. پس از رئيس جمهور شدن آقاي رجايي، حضرت امام)ره( نصيحت كردند ايشان و نخست وزير، همواره به صورت توأمان در جلساتي كه در ساختمان رياست جمهوري يا نخست وزيري برگزار مي شد شركت كنند و بالطبع آقاي رجايي در جلسه هشتم شهريور در دفتر آقاي باهنر حضور يافتند. پس از انقلاب كلاً در هر جلسه اي كه شهيد باهنر بود، شهيد رجايي هم شركت مي كرد و بالعكس، خلاصه هر دو يار و هم رزم ديرينه در آن جلسه شركت كردند و به شهادت رسيدند. زمان نخست وزيري ايشان فقط حدود 15 - 10 روز بود، يعني بيست و هفتم مردادماه كابينه شهيد باهنر از مجلس رأي اعتماد گرفتند.

در واقع دولت شهيد باهنر يك دولت چندروزه بود.

متأسفانه بله. در آن چند جلسه ايشان آياتي از سوره مباركه توبه خواندند و تفسير كردند. معمولاً شهيد رجايي هم در كابينه بودند و آخرين عكسي كه از ايشان داريم مربوط به صبح هشتم شهريورماه است. حتي اين امكان هم وجود داشت كه در هشتم شهريورماه براي كابينه حادثه اي عظيم مثل هفتم تير رقم بخورد و اكثريت يا همه اعضاي آن به شهادت برسند. متأسفانه به مسعود كشميري عامل نفوذي منافقين خيلي اعتماد وجود داشت. كشميري در ابتدا مي خواست نزد حضرت امام برود و با كيف سامسونيت آمده بود كه به دليل همين اعتماد هيچ جا او را بازرسي نمي كردند. حتي يكي از بزرگان هم گفته بود كيف او را باز نكنيد، ولي محافظين بيت امام او را راه نداده بودند و او رفته بود.

آن ها فهميده بودند كه در يكفش بمب هست؟

نه، اما كشميري ديگر برگشته بود.

كه متأسفانه توطئه اش اين جا كارگر شد. يادم است حتي يكي دو روز پس از حادثه هشتم شهريور هم به او شهيد مسعود كشميري مي گفتند.

بله، در هر صورت هر سه جنازه را تشييع كردند.

سه نفر شهيد شدند، نفر سوم كه بود؟

آقاي شهبازلو بود و بعداً هم وحيد دستجردي شهيد شد.

جنازه اشتباهي متعلق به چه كسي بود؟

نفوذي ها به دروغ به ما رساندند كه جنازه كشميري خاكستر شده است. يك كيسه بود كه مي خواستيم آن را باز كنيم و جنازه را ببينيم و به دلايلي نشد. پس از كنترل تلفن هاي منزل كشميري فهميديم او فرار كرده است. همان روز بعدازظهر قرار بود جلسه داشته باشيم. ما مي خواستيم به محل جلسه در نخست وزيري برويم كه ديديم آن جا دود بلند شده است. جلوتر كه رفتيم متوجه شديم در دفتر نخست وزيري بمب منفجر شده است. تا چند ساعت چيزي مشخص و قطعي نبود. دو جنازه به بيمارستان آوردند كه يكي متعلق به شهيد باهنر و ديگري شهيد رجايي بود. خوب يادم است قد شهيد باهنر از شهيد رجايي بلندتر بود. اين قدر جنازه ها سوخته بود كه نمي توانستيم آن ها را از هم تشخيص دهيم.

بدن شهيد باهنر در اثر همين سوختگي كاملاً سياه شده بود. خود بنده قدري گلاب روي صورت مبارك ايشان ريختم و از روي دندان هاي طلاي شان تشخيص دادم كه جنازه متعلق به آن بزرگوار است، اما جنازه شهيد رجايي را نديدم. در حقيقت سه جنازه را از مجلس تشييع كردند.

فقط آن اتاقي كه داخلش جلسه در حال برگزاري بود منهدم شد؟

بله، اتاق منهدم شد و ديوارهايش به سمت پايين فروريخت. خانمي رهگذر هم آن جا شهيد شد. اين واقعه در ساختمان كنار مسجد «سلمان » اتفاق افتاد، كنار آن يك كوچه هست كه به سمت مسجد «غدير» مي رود...

سخن پاياني؟

بني صدر درباره شهيد باهنر سخن جالبي مي گفت، به اين مضمون كه ايشان از زير ميز موشك به سمت حريف مي زند؛ منظورش اين بود كه بحث هايش اين قدر دقيق و تميز است. مي گفت افكار و سخنان ايشان اين قدر پرمحتواست و اصلاً شعاري نيست. شاعر مي گويد: «خوش تر آن باشد كه سرّ دلبران / گفته آيد در حديث ديگران .»

واقعاً هم شهيد باهنر بسيار انسان پخته، پرتوان و عميقي بودند...


در همین زمینه بیشتر بخوانید:

متن سخنراني شهيد باهنر درباره مسأله تعليم وتربيت در اسلام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده