مرد حرب و محراب بود...
از چه زمانی با مرحوم آیت الله شهید سید اسدالله مدنی آشنایی داشتید؟
من البته سال ها با نام و کار ایشان غیاباً آشنایی داشتم، ولی آشنائی حضوری با شهید آیت الله مدنی به تابستان 1343 بر می گردد که برای دیدار بعضی از دوستان به همدان رفته بودم. در آنجا با برادر عزیز و ارجمند، آیت الله شیخ محمد مهدی آصفی که از نجف اشرف برای ییلاق و دیدار اقوام آمده بودند، دیداری داشتم و ایشان به من گفتند که آیت الله مدنی هم به همدان آمده اند و در روستای «دره مرادبیگ» هستند و اگر مایلید به دیدار ایشان برویم. بی تردید پاسخ من مثبت و مشتاقانه بود و همراه ایشان به «دره مرادبیگ» که آب و هوای لطیفی داشت، رفتیم و در یک خانه روستائی که ایشان در آن سکونت اختیار کرده بودند، خدمت ایشان رسیدیم و البته طبق روش حسنه میهمان نوازی «نجفی ها» که حتماً از «هر واردی» با صبحانه، ناهار و شام پذیرائی می کنند، از ما دعوت کردند که ناهار را همان جا صرف کنیم. من در آن چند ساعتی که در آنجا بودم، ایشان را مردی خلیق، با معنویت، متواضع و دارای تمام «اخلاق حسنه نبوی» یافتم و همین سرآغاز آشنائی حضوری بود.
وقتی آیت الله آصفی مرا معرفی کرد، آیت الله مدنی خیلی خوشحال شد و با شعف خاصی گفت که من به این خاندان ارادت دارم. پدرشان آیت الله سید مرتضی خسروشاهی مردی مبارز بر ضد رضاخان، شخصیتی وارسته و فقیه و ملا و باتقوا و در کل منطقه آذربایجان مورد احترام همگان بود و اخوی ایشان آیت الله سید احمد خسروشاهی هم وقتی من در قم تحصیل می کردم، از فضلا و علما معروف بودند و سمت استادی مرا داشتند و من معالم الاصول و اللمعه الدمشقیه (در فقه) را در خدمت ایشان تلمذ کردم. ایشان از لحاظ اخلاقی و سیر و سلوک معنوی هم صاحب مقاماتی بودند و در پرورش و ساختار فکری و روحی من تأثیر خاصی به یادگار گذاشتند.
در آن جلسه صحبت دیگری نشد؟
چرا، من سئوالاتی را مطرح کردم و ایشان پاسخ های مفصلی را بیان کردند. مثلا من شنیده بودم که شهید نواب صفوی برای سفر به ایران و مباحثه با احمد کسروی هزینه سفر نداشته و آیت الله مدنی با فروش بعضی از کتاب های خود «خرجی راه» ایشان را تأمین کرده و مبلغی هم برای تهیه «سلاح» برای استفاده در صورت لزوم به ایشان پرداخت نموده که البته کل آن مبلغ چیزی بالغ بر چند ده دینار هم نمی شده است. به گفته آیت الله شهید مدنی، شهید نواب صفوی پس از مطالعه کتاب های کسروی در رد تشیع و پایه گذاری آیین جدیدی مانند بهائیگری به نام «آئین پاک دینی»! تصمیم می گیرد که به ایران سفر کند و برای ارشاد کسروی رودررو با او به مباحثه بپردازد و همین هدف را با آیت الله مدنی که از معاریف حوزه علمیه نجف بود و در شدت غیرت و حمیت اسلامی از دفاع از حریم دین مشهور عام و خاص به شمار می رفت، در میان می گذارد. آیت الله مدنی ضمن تشویق و ترغیب شهید نواب صفوی، هزینه سفر او را هم تأمین می کند و ایشان عازم ایران می شود که بقیه داستان را در این زمینه هم نوشته اند و البته بعضی ها اضافه کرده اند که مرحوم آیت الله سید ابوالقاسم خوئی و مرحوم آیت الله سید محمود شاهرودی ـ از مراجع عظام ـ هم در این امر نقش و سهمی داشته اند.
مدرک یا سندی در بین گزارش ها و اسناد ساواک در این زمینه وجود دارد؟
البته در آن زمان که «ساواک» وجود نداشت، یعنی هنوز تشکیل نشده بود و در واقع شهربانی عهده دار پیگیری این قبیل امور و مأمور «پرونده سازی» بود! در یکی از این گزارش های محرمانه شهربانی کل کشور که بعدها در پرونده تنظیمی برای آیت الله شهید مدنی در اداره کل ساواک، مورد استفاده قرار گرفته، چنین آمده است:
«محترماً با توجه به اوامر صادره در مورد دستگیری اعضاء جمعیت فدائیان اسلام و اعوان و انصار آنها، نظر به اینکه در جراید، منجمله تهران مصور دو هفته قبل مشاهده شد که آقای حاج میر اسدالله مدنی و یکی از روحانیون ساکن نجف با اعطاء مبلغی پول به نواب صفوی، مؤسس جمعیت فدائیان اسلام او را تشویق و ترغیب به آمدن به ایران و ترور بعضی مقامات دولتی نموده بودند، به ضمیمه گزارش جامعی از عملیات آقای حاج میراسدالله مدنی که اصلا اهل آذرشهر بوده و ساکن نجف می باشد و در سال 1331 در آذرشهر فعالیت ها و سخنرانی های تحریک آمیز نموده که منجر به اغتشاش و قصد تخریب کارخانه مشروب سازی و... گردیده و بالاخره نامبرده را از ایران تبعید نموده اند، تقدیم، چنانچه صلاح بدانند در اختیار مراجع مربوطه گذارده شود.»
طبق روش معمول در آن دوران، گزارش ها نخست به وزارت کشور و شهربانی کل ارسال و سپس در پرونده منعکس می شد. این گزارش در تاریخ 29/9/34 تنظیم و طی نامه شماره 17237/5 به ساواک ارسال شده و در کلاسه اول پرونده مربوط به آیت الله مدنی ثبت گشته است.
قبل از این حادثه، ایشان در مسقط الرأس خود، دهخوارقان و یا جاهای دیگر ایران، چه نوع فعالیت و نقشی را به عهده داشتند؟
آیت الله شهید مدنی از آغاز زندگی اجتماعی خود، همیشه در راه ارشاد مردم و امر به معروف و نهی از منکر پیشگام بود و به هر منطقه ای که سفر می کرد و یا می رفت و یا تبعید می شد، این اصل اساسی اسلام را اجرائی می نمود و فقط به موعظه و نصیحت اکتفا نمی کرد. مثلا در آذرشهر یا همان «دهخوارقان»، پس از نخستین سفر که از نجف اشرف برگشت، طی یک سخنرانی در مسجد اخطار کرد که اگر تا 15 روز دیگر، بساط کارخانه مشروب سازی در این شهر برچیده نشود، خود مردم آن را با خاک یکسان خواهند نمود. هنوز این ضرب الاجل به پایان نرسیده بود که در مورد ضرورت جلوگیری از گسترش بدحجابی و یا بی حجابی در شهر هشدار داد و از همین جا بود که رئیس شهربانی آذربایجان، طی گزارشی به مرکز، درباره «اخلالگری های حاج سید اسدالله مدنی» کسب تکلیف نمود و دستگیری و تبعید وی را خواستار شد.
رئیس شهربانی آذرشهر، در تاریخ 26/7/1331 به استانداری تبریز چنین می نویسد: «... آقای میر اسدالله مدنی اهل آذرشهر که مدتی در نجف الاشرف تحصیل کرده، به تازگی به آذرشهر وارد و خود را مجتهد و تحصیلکرده نجف الاشرف و یکی از علماء برجسته معرفی، مردم را دور خود جمع و راجع به حجاب و لباس و کلاه متحدالشکل و همچنین خطر کارخانه مشروب سازی در آذرشهر را به مردم تفهیم می کند، به طوری که روز 25 ماه جاری باز در مسجد اجتماع بوده و میر اسدالله اظهار داشته که دولت راجع به بستن کارخانه مشروب سازی 15 روز مهلت گرفته بود که کارخانه را به کلی بسته و در آذرشهر مشروب نباشد؛ چون امروز مهلت دولت منقضی شده، در صورتی که تا فردا 26 ماه جاری بستن کارخانه عملی نشود، من اجازه می دهم که اهالی خودشان اقدام و هر کس جلوگیری و اذیت کند، از کشته شدن نترسیده و مضایقه ننمایند. با اغتشاشاتی که فعلا در آذرشهر برپا شده، سه چیز را می توان پیش بینی نمود که اغتشاش برطرف گردد:
اول اینکه اگر آقای میر اسدالله فورا از آذرشهر خارج شود، تشنجات به کلی برطرف و در غیاب مشارالیه هر کس بخواهد تشنجاتی نماید، مأمورین فعلی می توانند جلوگیری نمایند، البته در صورتی که وجود میراسدالله در آذرشهر نباشد. دوم اینکه آقای میر اسدالله تقاضاهایی را که می نماید، به موقع اجرا گذارده شود که تشنجات برطرف گردد، ولی این موضوع آنها را جری نموده و هر روز چیزی را که منافی مقررات است، تقاضا خواهند کرد و مدام مأمورین در زحمت خواهند بود.
سوم اینکه عده ای مکفی از قبیل سرباز و ژاندارم و پاسبان به آذرشهر اعزام شود و دستور صریح صادر گردد که هر کدام از اهالی و یا خود آقای میراسدالله بخواهد برخلاف مقررات عملی نماید و اظهاراتی بکند، بدون هیچ اغماض، مرتکب جلب و تحت تعقیب قرار بگیرند. و ضمناً اینجانب که به آذرشهر وارد شدم، یک نفر ژاندارم از مأمورین کمکی شهربانی را که مشروب صرف و در خارج تظاهرات می کرده، اهالی ژاندارم مذکور را کتک زیادی می زنند که مریض می باشد. در خاتمه معروض می دارد که اگر راجع به آقای میراسدالله اقدامی نشود، هر روز از این اتفاقات رخ خواهد داد و ممکن است همین امروز یا فردا در موضوع کارخانه از طرف اهالی بنا به دستور میراسدالله اقدامی نمایند و مأمورین در زحمت باشند». (گزارش رئیس شهربانی، نامه شماره 10159 مورخ 26/7/1331)
علاوه بر این، در گزارش دیگر رئیس شهربانی آذرشهر در این باره چنین آمده است:
«محترماً پیرو گزارش معروضه شماره 270-5/7/31 به عرض می رساند برابر گزارش مأمور آگاهی، آقای میر اسدالله مدنی مجدداً روز 9 ماه جاری مطابق با 11 ماه محرم در مسجد حاجی کاظم، در موقع وعظ و خطابه اظهار داشته که عده ای از جوانان باشهامت آذرشهر مکرر به اینجانب مراجعه و اظهار داشته اند که ما حاضر و آماده هستیم کارخانه مشروب سازی را از آذرشهر برچیده و به کلی از بین برداریم، ولی من معتقدم که معتمدین محل قبلاً با رؤسای دوایر دولتی به این عمل اقدام و کارخانه مذکور را از آذرشهر برداند، والا از این تاریخ تا 15 روز دیگر مهلت داده می شود اگر کارخانه مشروب سازی از آذرشهر تخلیه نشود، اینجانب مقدور هستم که کارخانه مزبور را به کلی از بین برده و به وجود کارخانه خاتمه دهم و هر کس در این راه کشته شود، شهید محسوب می شود... آقای مدنی نفوذ زیادی در آذرشهر پیدا کرده و ممکن است در سر موعد 15 روز، غفلتاً در موقع وعظ و خطابه در مساجد حرف های تحریک آمیز اظهار نموده و اهالی را وادار به غارت کارخانه مشروب سازی نماید. رئیس شهربانی آذرشهر 9620-15/7/1331»
این اخطار آیت الله مدنی، علی رغم فشار و تهدید اوباش رژیم ادامه می یابد، ولی با سفر ایشان به تبریز و ممانعت از مراجعت به آذرشهر، به نتیجه مطلوب نمی رسد، ولی اصل موضوع مورد تأیید علما عظام و مردم مسلمان ایران به ویژه آذربایجان، قرار می گیرد.
از علما و بزرگان چه کسانی این اقدام را تأیید کردند؟
بی تردید این اقدام مورد اقبال و تأیید همه علماء و مراجع بوده، ولی می توان اشاره کرد که شخصیت های برجسته ای چون آیت الله کاشانی که روابط صمیمانه ای با آیت الله مدنی داشتند، طی تلگرافی این اقدام را می ستاید که متن آن چنین است: «جناب مستطاب حجت الاسلام آقای حاج میر اسدالله مدنی دامت برکاته. از اقدامات خداپسندانه اخیر شما در خصوص برچیدن ریشه فساد از آذرشهر کمال تشکر داریم و امیدواریم در پیروی حضرت ختمی مرتبت در اجرای شرع مقدس، مقتضی المرام باشید. سید ابوالقاسم کاشانی».
واکنش رژیم به این اقدام چگونه بود؟
بالاخره در غیاب ایشان کمیسیون به اصطلاح «امنیت» آذرشهر، در جلسه فوق العاده خود در تاریخ 23/7/1331 که در بخشداری آذرشهر تشکیل شد. حکم تبعید ایشان را صادر می کند و رئیس شهربانی پس از اطلاع از اینکه آیت الله مدنی علی رغم اطلاع از صدور حکم دستگیری و تبعید خود باز عازم آذرشهر است، طی تلگراف رمز به شهربانی کل چنین گزارش می فرستد:
«... طبق اطلاع واصله حاج میر اسدالله مدنی در تهران با حضرت آیت الله کاشانی ملاقات و مورد توجه ایشان واقع و گویا قصد مراجعت به آذرشهر را دارد، مریدانش نیز تصمیم دارند هنگام ورود او استقبال و تجلیل و تکریم فراوان از وی بنمایند، با توجه به سابقه عملیات و گفتار تحریک آمیز و تلقینات سوء این شخص که در صورت مراجعت قطعاً ایجاد تشنج خواهد نمود، مقر فرمایید به هر نحوی است از معاودت مشارالیه به این منطقه ممانعت نمایند، شورای کمیسیون امنیت نیز قبل از حرکت نامبرده به تهران، تبعید او را از این منطقه تصویب نموده است...»
اما به رغم تلاش های ایادی رژیم آیت الله شهید مدنی به قصد مراجعت به تبریز و سپس آذرشهر، تهران را ترک می کند و به سوی آذربایجان حرکت می کند که در نتیجه، حوادث دیگری رخ می دهد. البته نقل چگونگی کل ماجراها نیازمند فرصت دیگری است و در این گفتگوی کوتاه مقدور نیست.
پس از این ماجرا آیا آیت الله شهید مدنی همچنان در تبعید می مانند و یا به مبارزه ادامه می دهند؟
شهید آیت الله مدنی، در واقع مانند سید جمال الدین اسدآبادی، سیدی همیشه در غربت و همیشه در تبعید بودند؛ یعنی به دنبال مبارزات آشکار و علنی، ایشان در هر شهری که می رفتند و یا تبعیدگاهی که فرستاده می شدند، مبارزه را آغاز می کردند و در نتیجه مجدداً توسط توسط ساواک و یا شهربانی منطقه دستگیر و به منطقه دیگری تبعید می شدند که از آن جمله است تبعید به شهرهای: خرم آباد، همدان، گنبد کاووس، نورآباد ممسنی، بندر کنگان و سرانجام سقز و مهاباد...
و آخرین مرحله از دستگیری و تبعید ایشان در ماه های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود که ایشان در تبریز، همراه دیگر علما، بویژه آیت الله شهید سید محمد علی قاضی طباطبائی، دامنه مبارزه را گسترش داد و همین امر، موجب شد که ساواک مرکزی، طی تلگرام رمز، از ساواک آذربایجان شرقی ـ تبریز ـ خواست که آیت الله مدنی اگر با مذاکره و بطور مسالمت آمیز! تبریز را ترک ننمود، ایشان را دستگیر و به تهران اعزام کند: متن تلگرام رمز ساواک چنین بود:
به: تبریز 9/9/57
از: مرکز شماره 10078/312
«اسدالله مدنی دهخوارقانی اهل آذرشهر، طبق اطلاع واصله بعد از مراجعت از تبعید، به تبریز عزیمت و در محل تحریکاتی می نماید فوراً ترتیبی اتخاذ شود که با مذاکره، او تبریز را ترک و به تهران مسافرت کند، سعی شود این کار محرمانه و در عین حال با قاطعیت انجام گردد.»
(برگه 39 از پرونده تنظیمی ساواک برای آیت الله مدنی)
البته ساواک تبریز قبلاً در نامه ای، اوضاع را چنین گزارش کرده بود:
به: 312
تاریخ 11/7/57
از: تبریز
(گزارش) 12565/102
درباره: سید اسدالله مدنی
نامبرده بالا از وعاظ افراطی و مخالف می باشد و به علت طرفداری از خمینی و اظهار مطالب خلاف مصالح کشور از همدان به مهاباد تبعید گردیده، مدت تبعید وی اخیراً به اتمام رسیده آقایان میرزا محمد علی قاضی طباطبائی و میرحسن انگجی از طریق عبدالحمید بنابی که از روحانیون تبریز می باشند نامه ای جهت نامبرده نوشته و از او دعوت کرده اند که در تبریز اقامت نماید.
نظریه شنبه: سید اسدالله مدنی از روحانیون حاد و مخالف می باشد آمدن وی به تبریز به هیچ وجه به مصلحت نبوده و موجب تحریکات جمع و بدبختی عده ای از مسلمانان در تبریز خواهد شد.
نظریه جمعه: منبع مورد اعتماد است نظریه او را تأیید نمایید ضمناً میرزا محمد علی قاضی طباطبائی و عبدالحمید بنابی از طرفداران سرسخت خمینی بوده و از عاملین تحریکات آذربایجان شرقی می باشند در صورت امکان از اقامت سید اسدالله مدنی در تبریز جلوگیری شود.
گوینده ـ علی دوست
گیرنده ـ ... ساعت 1010
محترماً به استحضار می رساند
مدنی اظهار نموده در تبریز نخواهد ماند و به قم خواهد رفت چنانچه در تبریز ماند به محض انجام اولین تحریک دستگیر شود. 12/7/57 آقای واعظی به سازمان تبریز جواب را ارسال کنید.
البته مبارزه ایشان علیه رژیم ادامه می یابد و فرمانداری نظامی تبریز از ایشان می خواهد که تبریز را ترک کند، و ایشان علیرغم اینکه به ظاهر می گوید به «قم» خواهد رفت، در تبریز می ماند و به اصطلاح آنها به «تحریکات» خود ادامه می دهد و در نتیجه آیت الله مدنی، توسط فرمانداری نظامی تبریز شبانه دستگیر و از تبریز اخراج می گردد و به دنبال این اقدام، مردم آذربایجان به حرکت در می آیند و به تظاهرات و راه پیمایی می پردازند و علمای تبریز هم طی بیانیه ای این اقدام را به شدت تقبیح می کنند که متن یکی از آن اعلامیه ها چنین بود :
بسم الله القاصم الجبارین
قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم و یخزهم و ینصرکم علیهم
این روزها که خطه آذربایجان همچون تهران و دیگر شهرهای ایران به خون مقدس فرزندان اسلام و قرآن رنگین شده است. با کمال تأسف اطلاع حاصل شد که به وسیله عمال حکومت غیر شرعی و غیر قانونی، اقدام جنایتکارانه دیگری در تبریز صورت گرفت و ضمن آن شخصیت اسلامی، عالم ربانی، حضرت آیت الله مجاهد آقای حاج سید اسدالله مدنی دامت برکاته دستگیر و برخلاف همه موازین از تبریز اخراج گردید. ما اینگونه اقدامات ضد دینی و ضد انسانی را که هر لحظه از طرف حکومت طاغوتی بدست مزدورانش انجام می گیرد محکوم می کنیم. آن را معرف بیشتر ماهیت کثیف این قدرت پوشالی حاکم اعلام می داریم و ملت را تا برقراری حکومت اسلامی به مقاومت و پایداری توصیه می کنیم و از عموم اهالی آذربایجان بویژه شهرستان تبریز که در روز تاسوعا و عاشورا تظاهرات عمیق و صفوف منظم و باشکوه خودشان با حرکت بیش از یک میلیون نفر به مدت قریب هفت ساعت به وقوع پیوست و با این رفراندم تنفر و انزجار دستجمعی را از دستگاه کثیف قدرت حاکم نشان دادند بدینوسیله تشکرات صمیمانه را ابراز می داریم و ملت را به ادامه مبارزه دعوت می کنیم.
سید حسن انگجی سید محمدعلی قاضی طباطبائی
تبریز: 14 محرم الحرام 99 مطابق 24/9/57
... آیت الله مدنی پس از دستگیری و اخراج از تبریز، نخست به «قم» رفت و سپس به همدان برگشت و تا پیروزی انقلاب در استان همدان، نقش تأثیرگذار و پرارزشی را به عهده گرفت که تاریخ و چگونگی آن را اغلب دوستان می دانند.
بعضی از دوستان تبریزی نوشته اند که آمدن مرحوم آیت الله مدنی به تبریز قبل از پیروزی انقلاب، در واقع به درخواست آیت الله شریعتمداری و برای تضعیف آقای قاضی بوده است؟
البته این شایعات را ما هم همانوقت ها شنیده بودیم و بعضی ها هم حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای آقا میرزا عبدالحمید باقری بنابی را که از وعاظ شهیر و مورد توجه آذربایجان و مورد احترام و استقبال مردم تبریز است، متهم کردند که بانی این امر ایشان بوده است، ولی هیچ کدام از این شایعات صحت ندارد. اولاً خیلی روابط حسنه فیمابین نبود تا ایشان را آن هم برای تضعیف! آیت الله قاضی به تبریز اعزام کنند و ثانیاً این امر، اصولاً به درخواست جناب بنابی و مکتوب رسمی آیت الله قاضی، برای تقویت نیروهای مبارز و اصیل تبریز انجام پذیرفته است.
متن درخواست و نامه آیت الله قاضی موجود است که در این مقال آن را می بینید. البته این درخواست که به خط خود آقای قاضی است، امضای ایشان را ندارد، ولی آیت الله آقا سید حسن انگجی که از مفاخر علماء آذربایجان و از خانواده معروف انگجی ها بود، آن را امضا کرده است. در این نامه، که جناب بنابی حامل آن به مهاباد و تسلیم آن به آیت الله مدنی بوده، چنین آمده است:
باسمه تعالی
به عرض عالی می رساند: تحیات وافر تقدیم داشته و استعلام از صحت و سلامتی وجود شریف می نماید. از قرار معلوم چنانچه بعضی اشخاص که به حضور محترم اعزام شده اند اظهار کرده اند موقع خلاصی آن وجود معظم از شر اشرار فرا رسیده و حضرتعالی مدت ها است که در زحمات طاقت فرسا بسر برده و در راه دین مشقات زیادی را متحمل شده اید و مدتی است که دیدار و ملاقات رخ نداده پس بهتر است که پس از خلاصی به طرف تبریز رهسپار شده و شهرستان ما را نورباران فرمایید و در تبریز توقف فرموده و مردم از وجود محترم استفاده نمایند و اتحاد و اتفاق و یگانگی جامعه علمای اعلام را فشرده تر فرمایید و آنچه وظیفه دینی و شرعی است با هم آهنگی و افکار شایسته آن جناب ابراز و اظهار گردد ان شاءالله تعالی و حضرت حجت الاسلام خطیب شهیر برادر ارجمند آقای باقری بنابی را که مایل بودند خودشان به مهاباد عازم شوند از نظریات خودتان مستحضر فرمایید و حضوراً صحبت شود تا جامعه روحانیت تبریز را نیز ایشان مستحضر فرمایند. ادام الله بقائکم. سید حسن انگجی
اشاره شد که نامه به خط شهید آیت الله قاضی است و امضا فقط از مرحوم آیت الله سید حسن انگجی از علمای معتمد و معروف تبریز است.
پس اینکه گفته می شود جناب آقای بنابی به تحریک اطرافیان آیت الله شریعتمداری به این امر اقدام کرده است، صحت ندارد؟
بلی، مطلقا صحت ندارد چون اصولاً جناب بنابی ـ مانند آیت الله قاضی ـ در تبریز، با آیت الله شریعتمداری «زاویه!» داشت ـ و به نظرم علت اصلی آن هم عدم تأیید والد ایشان مرحوم آیت الله شیخ یوسف باقری بنابی در مسئله اختلاف عقیدتی با شیخ علی اصغر محی الدین بنابی بود که هواداران و فرزندان ایشان انتظار تأیید کتبی آقای شیخ یوسف را داشتند و آیت الله شریعتمداری با توجه به شرایط محیط، تشخیصی که برای خودشان حجت بوده، موافق با تأیید کتبی نبودند.
داستان اختلاف این دو بزرگوار هر دو بنابی، چه بود؟ می توانید اشاره بفرمایید؟
البته اصل ماجرا به دورانی بر می گردد که بنده خیلی کوچک بودم و قاعدتاً وارد این «معرکه» نمی توانستم بشوم، ولی بعدها که مسئله کش پِیدا کرد و ما هم بزرگتر شدیم، از چگونگی آن آگاه شدم، خلاصه داستان از این قرار بود که این دو بزرگوار که هر دو بنابی، هر دو همدرس و رفیق و هر دو تحصیلکرده نجف بودند... پس از مراجعت به «بناب» در پاره ای مسائل با هم اختلاف پیدا کردند و همین امر باعث پیدایش تضاد و نشر اتهامات شد...
هواداران حضرت آقای باقری بنایی، مدعی بودند که جناب محی الدین بنابی «وهابی» شده چون «قمه زنی» را عملی غیر منطقی می شمارد و نفی می کند و غیر مشروع می داند یا «نماز جمعه» را واجب اعلام کرده است و مسائلی از این قبیل... و هوادارن جناب محی الدین هم مدعی شدند که حضرت آقای بنابی چون «اخباری» است، در حق ائمه اطهار(ع) «غلو» می کند و مقام آنان را بالاتر از آن می داند که خود آن حضرات بیان کرده اند!...
و این اختلاف به هر حال ادامه پیدا کرد و برای جلوگیری از فتنه بیشتر، هر دو بزرگوار مجبور شدند بناب را ترک کنند و به «قم» آمدند و مدتی در آنجا ماندند و بعد هم به جای بناب، به تبریز برگشتند و ظاهراً بدون رضایت و اختیار خود، مجبور شدند مدتی هم در تبریز بمانند و به نظرم از همین جا برادر عزیز من جناب آقا میرزا عبدالحمید بنابی ـ و اخوان گرامش که همگی از دوستان قدیمی من هستند ـ همان طور که خود بارها گفته اند از آیت الله شریعتمداری که گویا از «حق» دفاع نکرده است، «رنجشی» پیدا کردند و همین امر هم موجب پیدایش «زاویه!» گردید که ظاهراً علیرغم مرور زمان و گرایش های مثبت بعدی هنوز هم به نحوی ادامه دارد! که در لابلای خاطرات چاپ شده آقای بنابی، رگه های بارزی از آن جای گرفته است...
و اما آیت الله قاضی هم به رغم «زاویۀ» قدیمی، در اواخر ـ قبل از پیروزی انقلاب ـ گرایش بیشتری به آیت الله شریعتمداری پیدا کرد و علاوه بر دیدار با ایشان، به مکاتبه پرداخت و حتی در دعوت از ایشان برای سفر به تبریز ـ به میزبانی خودشان ـ گویا نوشته بودند که «مردم تبریز شما را روی دستان خود از فرودگاه به منزل می رسانند» و از این قبیل تعارفات!... به هر حال اعزام آیت الله مدنی، آن هم برای تضعیف آیت الله قاضی، از سوی آیت الله شریعتمداری و به وساطت حجت الاسلام والمسلمین جناب بنایی کذب محض و از اساس بی اساس است!
خود جناب آقای بنابی چرا این موضوع را تکذیب نکردند؟
البته ایشان شاید بنا بر مصالحی تاکنون در این زمینه به طور مکتوب چیزی ننوشته بودند، ولی اصل داستان را به طور اجمال برای دوستان نقل می کردند. خوشبختانه اخیراً در خاطرات خود که توسط مرکز اسناد منتشر شده است، حقیقت ماجرا را گفته اند که من ترجیح می دهم خلاصه ای از آن را در اینجا برای روشن شدن گوشه ای از تاریخ معاصر نقل کنم، جناب بنابی می گویند:
«... بعد از قیام 17 شهریور 1357 تهران، که نهضت وارد مرحله جدیدی شد و مبارزات مردمی شدت فزاینده ای گرفت، تنهایی شهید قاضی در تبریز به عنوان نماینده رهبر انقلاب بیشتر احساس می شد. البته این احساس بعد از قیام 29 بهمن 1356 مردم تبریز هم تا حدی بود؛ زیرا آذربایجان و تبریز اغلب مقلد مرحوم آقای شریعتمداری بودند و از آنجایی که آقای شریعتمداری روی قانون اساسی، حساس و تمام حرفش این بود که «شاه باید به قانون اساسی عمل کند»، بعد از 17 شهریور که در روند قیام مردم ایران فصل جدیدی جهت حذف رژیم گشوده شد، ما احساس کردیم که باید طرفداران امام خمینی در تبریز که مرکز آذربایجان است، بیشتر باشند و آقای قاضی به عنوان نماینده امام و شخصیت انقلابی و مبارز، تنهاست. باید دیگر علمای بزرگ انقلابی و طرفدار امام، در تبریز مستقر شوند تا مرکز ثقل مبارزه گردند و رهبری امام را در این خطه انقلابی و حساس کشور تقویت نمایند. گفتنی است شهید آیت الله مدنی در آن ایام به حالت تبعید در مهاباد آذربایجان غربی به سر می برد.
اوایل مهر 1357 شنیدیم دوران تبعید آیت الله مدنی در مهاباد به پایان می رسد. برای پر کردن خلاء طرفداران امام در تبریز، اینجانب با عده ای از دوستان انقلابی به محضر شهید قاضی رفتیم و من از طرف دوستان به ایشان پیشنهاد کردم که دوران تبعید آقای مدنی تمام می شود، اگر صلاح بدانید، نامه ای به ایشان بنویسید تا به تبریز بیاید. زیرا در این شرایط که مبارزات مردمی اوج می گرفته، آقای مدنی می تواند در کنار شما بیشتر مؤثر باشد. آیت الله قاضی این پیشنهاد را قبول کرد و نامه ای به شهید مدنی نوشت. بعد من گفتم: «اگر مصلحت می دانید، نامه شما را آیت الله سید حسن انگجی هم امضا نمایند تا در دعوت از آقای مدنی بیشتر تأکید و تجلیل شود». آقای قاضی فرمود: «بلی، بسیار خوب است».
بالاخره نامه با امضای آن دو بزرگوار و به خط خود شهید قاضی نوشته شد.(1) نامه را به من سپردند و من با چند نفر از دوستان از جمله برادرم آقا شیخ جواد، حاج محمد باقر کریمی حسین زاده، حاج حبیب منبع جود، حاج میر علی اکبر فردوسی و حاج حسن حسین نژاد عازم مهاباد شدیم. روز جمعه بود که به محضر آیت الله مدنی رسیدیم. ایشان در یک منزل تحت نظر به سر می برد. نامه را تحویل دادیم، آقای مدنی باز کرد و خواند و قبول نمود که دعوت آیت الله قاضی را اجابت کند و به تبریز بیاید. بعد فرمود: «من هر هفته به نماز جمعه می روم، شما در منزل استراحت کنید، من به نماز جمعه بروم و برگردم».
آیت الله مدنی به نماز جمعه رفت. آن زمان امام جمعه مهاباد عزالدین حسینی بود که بعد از انقلاب اسلامی به صف مخالفان انقلاب پیوست! جالب اینکه شهید مدنی که در ولایت اهل بیت(ع) و حراست از مکتب تشیع بسیار مشهور و متعصب بود، در آن ایام در مهاباد به نماز جمعه اهل سنت می رفت که توسط عزالدین حسینی اقامه می شد. این مسئله نشان می دهد که آیت الله مدنی چقدر به موضوع اتحاد مسلمانان اهمیت می داد. برای همن ما را که مهمان ایشان و برای دعوت از او رفته بودیم، در منزل گذاشت و به نماز جمعه اهل سنت رفت.
رفت و برگشت آقای مدنی حدود یک ساعت طول کشید. دوستان در این فاصله نامه شهید قاضی را که توسط آقای مدنی باز و قرائت شده بود، بیرون بردند و یکی دو کپی از آن برداشتند. من در منزل بودم، بعد که فهمیدم ناراحت شدم، و ناراحتی خود را هم به ایشان اظهار کردم که چرا بدون اطلاع آقای مدنی چنین کردید؟ شاید ایشان راضی نباشند.
ما به تبریز برگشتیم. چند روز بعد به مهاباد رفتیم و شهید مدنی را با احترام تمام به تبریز آوردیم.(2) شهید قاضی و علمای تبریز از ایشان استقبال شایانی به عمل آوردند منزلی برای ایشان در پشت ارک تبریز اجاره کردیم. ایشان هم در منزل خود و هم در «مسجد قانلی» و «مسجد شهیدی»، چند سخنرانی تند علیه رژیم ایراد کرد. ورود آقای مدنی به تبریز که مقارن با مهاجرت امام از عراق به پاریس بود، تأثیر بسیار مثبتی در روند انقلاب در تبریز داشت و رژیم از وجود ایشان احساس خطر کرد. یک شب ناگهان خبر رسید که فرماندار نظامی آیت الله مدنی را دستگیر کرده و ظاهراً از تبریز به قم تبعید نموده است.
بعدها مخالفان غرض ورز به دروغ شایعه کردند که بنابی برای محدود کردن و منزوی نمودن آقای قاضی، خودسرانه با هماهنگی آقای شریعتمداری و بدون اطلاع آقای قاضی، به مهاباد رفته و از آقای مدنی دعوت کرده به تبریز بیاید و در برابر آقای قاضی قرار بگیرد. البته در اینجا نامه شهید قاضی به داد من رسید و گفتنی است این شایعه سراسر دروغ و بهتان خیلی سخیف و بی پایه بود و علاوه بر من، شخصیت انقلابی شهید مدنی را هم زیر سئوال می برد، زیرا شهید مدنی با اخلاص و ایمانی که داشت، هرگز در مقابل شهید قاضی که نماینده امام بود، قرار نمی گرفت. آمدن او به تبریز، به نفع انقلاب و امام و به ضرر ساواک و شاه و محافظه کاران بود.
خلاصه، علاوه بر شاهدان زنده ای که همراهان بنده در سفر مهاباد بودند، نامه شهید قاضی خود سند معتبری است که تهمت بدخواهان حسود را خنثی می کند. متن نامه کاملاً گویای حقایق است». (خاطرات آقای بنابی، چاپ تهرانف مرکز اسناد 1388، صفحه 156-158).
آیا آیت الله مدنی برای سفر به تبریز، حکمی از امام خمینی(ره) نداشتند؟
چرا امام خمینی رضوان الله تعالی علیه، نخست طی حکمی از ایشان خواستند که به تبریز بروند و به «رتق و فتق» امور بپردازند که متن آن چنین بود:
بسمه تعالی
جناب مستطاب حجت الاسلام آقای حاج سید اسدالله مدنی دامت برکاته مقتضی است جنابعالی مسافرتی به تبریز بنمایید و به اوضاع کمیته ها و زندان ها رسیدگی فرموده و وضع شهر و ادارات را نیز بررسی و در بهبود آنها اقدام نمایید، و در ضمن اهالی محترم را به اتحاد و یگانگی دعوت نموده و از اختلاف و تفرقه برحذر دارید. و در این موضع به وضع خطیری که دارند و وظیفه ای که از این جهت به عهده دارند آنها را آشنا سازید، از خدای تعالی عظمت اسلام و مسلمین و موفقیت همگان را خواستارم. روح الله الموسوی الخمینی، 10 جمادی الاول 99
البته در مرحله پس از شهادت آیت الله قاضی طباطبائی هم طی حکمی دیگر در ضرورت سفر ایشان به تبریز و اقامه نماز جمعه پس از شهادت آیت الله قاضی، صادر کردند که متن آن چنین بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت مستطاب، حجت الاسلام، سید العلماء الاعلام و حجت الاسلام آقای حاج سید اسدالله مدنی دامت افاضاته
با اینکه شهرستان همدان به وجود جنابعالی احتیاج داشت مع ذلک به احتیاج مبرمی که شهر تبریز بلکه آذربایجان به جنابعالی دارد و از طرف جمعی تقاضا شده است، مقتضی است جنابعالی در تبریز اقامت فرمایید و به مسائل و مشکلات آنجا رسیدگی فرموده و نظارت در کمیته های انقلاب و همینطور دادگاه های انقلاب فرموده و آنان را ارشاد فرمایید.
جنابعالی منصوب برای اقامه نماز جمعه این فریضه بزرگ اسلامی، سیاسی و اجتماعی نیز می باشید، امید است مردم عزیز و غیرتمند تبریز و آذربایجان در پشتیبانی از شما که به نفع اسلام و مسلمین است کوشا باشند از خداوند متعال عظمت اسلام را خواستار و جبران فقدان فرزند عزیز اسلام و سلاله طیبه رسول اکرم(ص) مرحوم شهید طباطبائی معظم را امیدوار است.
والسلام علیکم و رحمه الله
13 آبان 58 شهر ذیحجه99- روح الله الموسوی الخمینی
جنابعالی همان یک بار آیت الله شهید مدنی را در روستای همدان دیدید و یا باز ملاقاتی داشتید؟
اتفاقاً علاوه بر ملاقات ها و دیدارهای مختلف در نجف و قم و تهران و تبریز که اغلب معمولی و یا به اصطلاح «عبوری»! بود، در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، یک بار دیگر هم ایشان را، در تابستان دیگری ـ حدود سال 1350 یا 1351 ـ باز در همدان که رفته بودم، ملاقات کردم... ولی این دیدار در «دره مرادبیگ» نبود بلکه در «همدان» و در مدرسه معصومیه آیت الله آخوند ملاعلی همدانی بود که من به دیدار آخوند رفته بودم و اتفاقاً دیدم که آیت الله مدنی هم در آنجا حضور و «جلوس» دارند و علما و طلاب به دیدارشان می آیند. من یکی دو ساعتی در جلسه دید و بازدید ایشان شرکت کردم و بعد به دیدار خصوصی با آیت الله آخوند همدانی، به دفتر ایشان رفتم که چند نفر از طلاب و فرهنگیان هم حضور داشتند.
اتفاقاً در آن ایام، حسن معصومی یکی از فرزندان آیت الله آخوند همدانی که از مبارزین چپ گرا بود، زیر شکنجه و یا در یک درگیری کشته شده بود و من ضمن تسلیت گویی به معظم له ـ که باز از دوستان اخوی در دوران تحصیل در حوزه علمیه قم بودند ـ از ایشان خواستم که شرح حال و عکس فرزندشان را بدهند تا ما توسط دوستان دانشجو در خارج از کشور، به معرفی نامبرده و افشای جنایت رژیم بپردازیم ـ همانطور که شهادت آیت الله سعیدی خراسانی را توسط مسئولین انجمن های اسلامی دانشجویان در آلمان که در رأس آن ها برادر عزیز آقای صادق طباطبائی قرار داشت، با عکس و تفصیل، در اروپا منعکس ساخته بودیم. ـ ولی آیت الله آخوند که پیدا بود محظوری دارند، با تحفظی خاص گفتند: من اطلاع دقیقی از ماجرا ندارم. متأسفانه مدت ها بود که از فرزندم اصولاً خبر نداشتم تا اینکه این حادثه پیش آمد و الان هم ضرورتی ندارد که به این امر بپردازیم و مشکلات دیگری پدید آید؟... بعدها که اسناد ساواک به دست آمد، معلوم شد که موضوع درخواست من از آیت الله آخوند همدانی، عیناً به ساواک همدان گزارش شده و ساواک همدان هم آن را به مرکز منعکس نموده است و شاید آیت الله آخوند همدانی از حضور مأموری آگاه بودند که تمایلی به ارائه اطلاعات نداشتند... متن گزارشات ساواک همدان در این باره چنین است:
به: 312
از: 13/ هـ
شماره گزارش: 7371/ هـ
تاریخ گزارش: 11/7/51
پیوست:
گیرندگان خیر: 311
منبع: به فرم عملیاتی خبر مراجعه شود
منشأ:
تاریخ وقوع: اخیراً
تاریخ رسیدن خبر به منبع: اخیراً
تاریخ رسیدن خبر به رهبر عملیات محل: 9/7/51
ملاحظات حفاظتی:
موضوع: سید هادی خسروشاهی
اخیراً نامبرده بالا ضمن مسافرت به همدان به منزل آقای آخوند ملا علی رفته و از ایشان تقاضا نموده است عکس و بیوگرافی پسرش (حسن معصومی که از افراد خرابکار بوده) را در اختیار وی قرار دهد که آقای آخوند از این عمل امتناع ورزیده لیکن مشارالیه از طریق دیگری با مراجعه به دوستان حسن معصومی عکس و بیوگرافی را تهیه نموده است. سید هادی خسروشاهی به آقای آخوند ملاعلی چنین اظهار داشته اخیراً کتاب در دست چاپ است که بیوگرافی و شرح حال اشخاصی که در جریان خرابکاری از بین رفته اند نوشته شده است که هدف این ها چه بود به چه نحو از بین رفته اند؟ اضافه نموده این کتاب در خارج از کشور چاپ خواهد شد و به زودی به دست شما (آخوند ملاعلی) خواهد رسید.
نظریه شنبه: سید هادی خسروشاهی داماد آیت الله روحانی که در قم ساکن است، می باشد و مشارالیه از روحانیون قم و مقاله نویس مجله مکتب اسلام است.
نظریه یکشنبه:
1 ـ بیان مطالبات فوق به وسیله نامبرده صحت دارد.
2 ـ هرگونه اقدام مستقیم باعث شناسائی منبع خواهد شد. سپهر
نظریه سه شنبه: نظریه یکشنبه مورد تأیید می باشد.
ارجمند
نظریه 13/ هـ : نظریه سه شنبه مورد تأیید است.
13/7/51 »
البته من پس از تماس با بعضی از دوستان دانشجوی حسن معصومی، شرح حال و عکس وی را به دست آوردم و برای دوستان انجمن اسلامی دانشجویان در اروپا فرستادم، اما چون نامبرده گویا مارکسیست شده بود، دوستان دانشجوی اسلامگرا به نشر آن نپرداختند و گروه های خلقی خود شرحی منتشر نمودند، بدون آنکه از پدر او که آیت الله علی الاطلاق بود، نامی ببرند. به هر حال با رؤیت این گزارش ساواک، پس از پیروزی انقلاب، علت عدم رغبت مرحوم آیت الله آخوند همدانی بر افشای ماجرای فرزندش، روشن می گردد.
آخرین ملاقاتتان با ایشان کی و کجا بود؟
طبق معمول پس از پیروزی انقلاب در تابستان به تبریز رفته بودم، اخوی بزرگوار آیت الله آقا سید احمد خسروشاهی مدتی قبل به رحمت حق پیوسته بود و مسجد پدری ما در بازار، امام جماعت نداشت... دوستان و مریدان! پدر و اخوی ها، اصرار داشتند که من خود در تبریز بمانم و جای پدر و برادر را بگیرم و به «پیشنمازی»! بپردازم و یا به قول آن ها «مسجد را اداره کنم» ولی چون بنده روحیه پیشنمازی و یا اداره مسجد را متأسفانه ندارم ـ و چه خوب گفته اند که «خلق الله للحروب رجالاً» و «للمحراب» را هم که خود نوعی «حرب» است، باید به آن افزود ـ به هر حال پیشنهاد را نپذیرفتم و گفتم بهتر است که از آیت الله مدنی دعوت کنیم که هم مرد حرب است و هم اهل محراب، در مسجد ما اقامه جماعت کنند و مردم را ارشاد نمایند...
مسجد ما در راسته بازار تبریز، تقریباً یک قرن و نیم پیش توسط مرحوم جد بزرگوار آیت الله آقا سید محمد خسروشاهی، پس از مراجعت از نجف ساخته شده و محل اقامه نماز و تشکیل جلسات وعظ و تبلیغ توسط ایشان و بعد پدر بزرگ و ابوی و اخوی ها بود و مورد توجه و تجمع اهالی بازار و دیگر حقیقت جویان و تقوی پیشگان قرار داشت، و اصولاً بحث های هفتگی پدر من همیشه از موضوع «تقوی» آغاز می شد و با مسئله «تقوی» پایان می یافت...
اتفاقاً آیت الله مدنی هم تبلور عینی «تقوی» بود و هنگامی که ما از سوی خاندان تقاضا کردیم که ایشان در این مسجد اقامه جماعت کنند، آن را بدون هیچ قید و شرط و «خط کشی» مرسوم! پذیرفتند... و تا شهادت مرحوم آیت الله قاضی، این افاضه ادامه یافت، اما پس از آن حادثه، علاوه بر مسائل امنیتی که در منطقه شلوغ «راسته بازار» امکان مراعات آنها وجود نداشت، مسئله منصوب شدن ایشان برای امامت نماز جمعه، از طرف امام خمینی(ره) هم باعث شد که اقامه نماز جماعت در این مسجد را ترک نمایند و متأسفانه مدت کوتاهی هم از این ماجرا نگذشته بود که خود ایشان نیز توسط منافقین پس از اقامه نماز جمعه، در محراب عبادت، به شهادت رسیدند ـ طوبی لهم و حسن مآب ـ
راجع به برخورد گروهک خلق مسلمان با ایشان اشاره ای بی مناسبت نخواهد بود؟
من در این رابطه به طور مفصل در تشریح تاریخ: پیدایش، عملکرد، انحراف و علل اعلام انحلال کامل «حزب» از سوی ما: «هیئت مؤسسین حزب» به طور کافی بحث کرده ام، ضرورتی به «اشاره» نمی بینم و امیدوارم پس از چاپ چگونگی روش ضدخلقی خلق مسلمانی ها، در رابطه با اصول انقلاب و بزرگان و شخصیت های برجسته ای چون آیت الله شهید مدنی، روشن گردد.
---------------------------------------------------------------
پانوشت
1- قبلاً اشاره شد که در نامه، امضای آیت الله قاضی به چشم نمی خورد، ولی اصل آن به خط ایشان و با امضای آیت الله سید حسن انگجی است.
2- شهید مدنی بنا به گزارش ساواک ارومیه، مورخ 14/7/1357 مهاباد را به مقصد قم ترک کرده بود (ر.ک: یاران امام به روایت اسناد ساواک، ج 4، شهید مدنی، ص 580)، ولی نخست به تبریز آمد و احتمال دارد ایشان برای اینکه ساواک از ورودش به تبریز ممانعت نکند، مقصد خود را قم اعلام کرده بود و البته پس از دستگیری و اخراج از تبریز، به قم آمد که متأسفانه ما چون در تبعیدگاه «انارک» بودیم، توفیق دیدارشان در آن تاریخ نصیب نگردید.
ماهنامه شاهد یاران، شماره 57