خاطرات شهید رضوی/درسهایی که آقاتقی از بسیجیان چهارده، پانزده ساله گرفت (9)
خانم سیدآبادی- همسر شهید رضوی، خاطرهای را بیان میکند که نشان میدهد او چگونه عاشقانه به سمت جبهه میشتابد و اداره و میز را ترک میکند. این خاطره را باهم میخوانیم:
مثل یک بسیجی؛
یک روز که آقاتقى وارد منزل شد متوجه چهرهاش
شدم که خیلى گرفته و ناراحت بود، آن لحظه هیچ حرفى نگفتم اما بعدها از صحبتهایش فهمیدم
که گویا در جلسهاى که با حضور جمعى از مسئولان بوده
همکارى لازم در جهت تقویت قواى جهاد و بکارگیرى آن در جنگ صورت نگرفته است و آقاتقى
آن ساعت روز، به منزل آمده بود تا خبر استعفایش را به من بدهد و اینکه باید آماده رفتن
به مشهد شویم.
وقتى علت را پرسیدم گفت: "من دیگر نمىتوانم پشت میز بنشینم و فقط امضاء کنم بلکه مىخواهم مثل یک بسیجى عاشق در جبهههاى جنگ نبرد کنم."
بدین ترتیب دفتر کار آقاتقى در جهاد براى همیشه بسته شد و او همانگونه که همیشه آرزو داشت بهعنوان یک بسیجى عازم جبهه شد.
با شروع عملیات بدر آقاتقى دیگر نتوانست در مشهد بماند، لذا در اولین فرصت بدست آمده عازم جبهه شد. وقتى به مشهد آمد درحالىکه خیلى شاد و مسرور بود گفت: "نمىدانى از آشنایى با بسیجیان چهارده، پانزده ساله چه درسهایى نیاموختم."