فرمانده گردان امام صادق (ع) شهید «ابوالقاسم اسماعیل زاده»
ابوالقاسم دوران ابتدايى را در سال 1347 در دبستان مظفر و دوران راهنمايى را در سال 1355 در مدرسه راهنمايى خواجه نصيرالدين طوسى به پايان برد و سپس در رشتهى علوم تجربى در دبيرستان دكتر على شريعتى گناباد به تحصيل مشغول شد.
در ايام فراغت كارگرى مى كرد كه بتواند مخارج تحصيل خود را درآورد. در سه ماه تعطيلى براى كارگرى به مشهد مى رفت.
به مطالعه، به خصوص كتاب هاى دينى و مذهبى علاقهمند بود. نوجوانى پر جنب و جوش و اهل معاشرت با فاميل بود و در كارهاى خير و عام المنفعه شركت مى كرد.
بسيار متدين و مذهبى و از نظر اخلاقى فردى نمونه و رفتارش مؤدبانه بود و به همه احترام مى گذاشت. هيچ كس كوچك ترين مورد رنجشى از او نديد. به افراد متدين و مذهبى نيز علاقه داشت.
با شروع انقلاب اسلامى جزو پيشتازان تمام راهپيمايى ها بود. بعد از اتمام دوره تحصيل و اخذ مدرك ديپلم وارد سپاه پاسداران گناباد شد.
ابوالقاسم اسماعيل زاده در 18 سالگى و دو روز بعد از آغاز جنگ به منطقه جنگى اعزام شد و در تمام دوران جنگ در جبهه حضور مؤثرى داشت.
در پشت جبهه مدتى مسئول سپاه بيدخت، كاخك و واحد بسيج گناباد بود و سازمان دهى نيروها را بر عهده داشت. مدتى نيز به عنوان مسئول پادگان قدس به آموزش نظامى بسيجيان مى پرداخت.
در ابتداى جنگ مدتى مسئول گروهان گردان نصرالله لشكر 5 نصر بود و بعد از وارد به لشكر ويژه ى شهدا، به فرماندهى گردان امام صادق(ع) برگزيده شد.
در يكى از مرخصى ها كه خانواده اش به او پيشنهاد ازدواج داده بودند با اين شرط كه با يكى از بستگان شهدا يا جانبازان باشد، قبول نمود و در 21 سالگى با خانم بتول خواجه رضا شهرى - كه خواهر يكى از جانبازان بود - ازدواج كرد. ثمرهى اين ازدواج يك پسر به نام رسول است كه در تاريخ اول فروردين ماه سال 1365 به دنيا آمد. بعد از يك هفته از ازدواج دوباره به جبهه رفت.
بسيار شجاع بود و در همه حال به امام عشق مى ورزيد. به آيت الله خامنه اى و حجت الأسلام رفسنجانى علاقه داشت و سخنرانىهاى ايشان را به دقت گوش مى داد.
همسر ايشان مى گويد: «در ايام مرخصى مرتباً در مأموريت بود و در جهت تبليغ و اعزام نيرو فعاليت مى كرد. معمولاً بسيار كم در خانه بود. گاهى اوقات تذكر مى دادم كه شما در مرخصى هستيد، مسئوليتى نداريد. ولى ايشان مى گفتند: ما هر كجا باشيم بايد با وظيفه خود عمل كنيم.»
برادرش - مهدى اسماعيلزاده - مىگويد: «شهيد خيلى متواضع و فروتن بود و به زير دستان خود بسيار با مهربانى رفتار مىكرد. اصلاً اهل تظاهر نبود. تا زمان شهادت كسى نمى دانست كه او چه كاره است. هر وقت از او سؤال مىشد كه چه كاره است؟ مى گفت: من جارو كش سپاهم و در جبهه يك رزمندهى عادى.» مسئوليت هايش بعد از شهادت معلوم شد.
يكى از همرزمان شهيد مى گويد: «يك شب در حين آموزش در پادگان قدس، با صداى زمزمه وگريه شخصى بيدار شدم. وقتى دقت كردم ديدم شهيد اسماعيل زاده با يك حالت تواضعى دارد با خداى خويش رازونياز مى كند و نماز شب مى خواند؛ من مدتى او را نگاه كردم اما او متوجه من نشد. شهيد خودش را ساخته بود و 8 سال در ارتباط با خدابود و در آخرين روزهاى جنگ خداوند مزدش را داد. او هميشه آرزوى شهادت داشت.»
حسين زرنژاد - يكى از دوستان شهيد – مى گويد: «وقتى قطعنامه 598 از طرف جمهورى اسلامى ايران قبول شد، ايشان در اتاق گردان خيلى ناراحت بود و مى گفت: جنگ تمام شد و به آرزويمان نرسيديم.»
ابوالقاسم اسماعيل زاده، در تاريخ 6/5/1367 در اسلام آباد غرب و در عمليات مرصاد بر اثر اصابت تير به ناحيه شكم به درجهى رفيع شهادت نايل گرديد و در بهشت شهداى گناباد به خاك سپرده شد.
شهيد در بخشى از وصيت نامه خود به پدر، مادر و همسر خود اين چنين توصيه مى كند: «نمىگويم برايم گريه نكنيد چون فرزند، پاره جگر پدر ومادر است. گريه كنيد، ولى از غريبى امام حسين(ع) هم فراموش نكنيد؛ گريه كنيد بر غريبى و مظلوم بودن حسين(ع)؛ در آن هنگام كه در قتلگاه تك و تنها بود. مادرم گريه كن ولى به ياد فاطمه (س) پهلو شكسته و به ياد شهيدان اسلام و به ياد مظلومى شهيد بهشتى. همسرم مى دانى بهترين دعاى حضرت فاطمه(س) براى شوهرش - حضرت على(ع) - اين بود: خداوندا، مرگ شوهرم را شهادت در راهت قرار بده.»