وطن ما کجاست؟
اشاره:
آنچه در پی میآید، یکی از نطقهای تاریخی مرحوم شهید مدرس در دوره پنجم است. در این بحث وی با دقت و مهارت تمام مفهوم وطن و وطنخواهی را بیان میکند و خصوصاً توجه به سجل احوال ارضی(جغرافیا) و سجل احوال اهالی (تاریخ) قابل توجه است. او قلمرو زبان فارسی را مطرح میکند و به آنان که پاکسازی زبان فارسی را از لغات عربی مطرح مینمایند، یادآوری مینماید که این کار غیر ممکن است؛ چه، اقوام ایرانی هر کدام لهجه مخصوص خود را دارند و در ایرانی بودن و وطنخواهی آنان هم تردیدی نیست. مدرس در این نطق حضرت ابراهیم(ع) را از مردم ایران معرفی میکند و نتیجه میگیرد که فرزندان اسماعیل هم در واقع ایرانی و یمن و عربستان هم در زمان ساسانیان حاکمنشین ایران بود. بحث خود را هم به دو قسمت تقسیم نموده از لحاظ ادبیت و از لحاظ تاریخی و هر بخش را جداگانه مطرح نموده است.
طرح این نظر تاریخی از زبان مجتهد جامعالشرایطی که مورد اعتماد و اطمینان علمای بزرگ است، مانند فلسفه سیاسی او یعنی موازنه عدمی و موازنه وجودی قابل تحقیق و بررسی و مطالعه است. این نطق بابی جدید در تاریخ شناخت اقوام و ملل و مردم شناسی و مخصوصاً جامعهشناسی مذهبی میگشاید. این نطق که اندکی تلخیص شده، از کتاب «مدرس، مرد روزگاران» برگرفته شده است.
***
دو چیز تیرة عقل است: دم فروبستن
به وقت گفتن به وقت خاموشی
در جلسه سابق و بعضی جلسات دیده میشود که از طرف بعضی از آقایان نمایندگان نسبت به بعضی از الفاظ که در قوانین هست و فارسی نیست، پیشنهاد میشود که آن الفاظ تبدیل به فارسی بشود. آقای ارباب۱ بعضی اوقات میفرمایند، سایر آقایان هم بعضی اوقات میفرمایند که: «بعضی الفاظ غیرفارسی تبدیل شود به فارسی» که در این مسأله محتمل است دو نظر باشد:
یکی نظر ادبی است. البته اگر یک جمله تمام کلماتش از یک لغت و یک زبان باشد، شاید در ادبیت مرغوبتر باشد تا هر کلمهاش از یک لغت و یک زبان باشد و این احتمالی است کما اینکه میگویند یک کسی به فردوسی ایراد گرفت که: «شما کتابتان مبنی بر لغت فارسی است، چرا عربی گفتهاید؟» گفت: «در کجا عربی گفتهام؟» گفتند: «آنجایی که گفته: ملک گفت احسن.» فردوسی گفت: «من نگفتم، ملک گفت احسن!» بسیار خوب، این ایراد مبتنی بر یک مطلب ادبی است که شخص که میخواهد حرف بزند و ادبیات را در بیاناتش تکمیل کند، یک جمله را از لغات مختلفه ترکیب نمیکند که یکی عربی باشد، یکی فرانسه باشد، یکی لغت دیگری باشد.
این یک احتمال است، لیکن این احتمال به عقیده من جایش در مجلس شورای ملی نیست، لکن اگر بنا باشد این پیشنهادات در نظریات یک نکات سیاسی درش باشد که برگشت این نکات سیاسی در حقیقت به وطنخواهی باشد. این مسأله به عقیده من درباره پیشنهادات برعکس است. مسأله وطنخواهی نیست، بلکه در بعضی پیشنهادات بر ضد وطنخواهی است.
حالا من احتمال دارد به این مسائل جاهل باشم، ولیکن چون دیدم اگر از
امروز بگذرد، موقع این حرف خواهد گذشت… ما میخواهیم وطنخواه باشیم.
وطنخواهی الان یک لفظی است خیلی معمولی و مطلوب و معقول و مرسوم. ما همه
میخواهیم وطن خواه باشیم. اصلاً وطنخواهی یعنی چه؟
وطن یعنی چه؟
وطن یعنی چه؟ وطن یک حدود ارضی دارد، یک حدود اهلی. وطن عبارت است از یک ارضی و یک اهلی. من اگر وطندوست باشم، آن ارض را باید دوست بدارم و حفظ کنم؛ اهل آن ارضی را هم که همه هموطنهای من هستند، باید دوست بدارم و حفظ کنم. ترقی بدهم وطن را؛ یعنی آن زمین را معمور کنم. اگر خراب است، تعمیرش کنم. برای اهل آن ارض هم کمال آسایش و رفاهیّت و اسباب غنا و علمشان را فراهم کنم.
من خیال میکنم وطنخواهی و وطندوستی که ما میگوییم، این است که ارض خودمان را دوست بداریم و اهل آن ارض را هم مثل خودمان و از خودمان بدانیم. من که از وطندوستی و وطنخواهی و هموطنی و اینها غیر از این چیزی نمیفهمم.
پس باید اول تشخیص موضوع کرد که اراضی را که ما آن را دوست میداریم و اسمش را وطن خودمان میگذاریم، کجا هست، حد و حدودش کجا هست، و هموطنان ما کیانند؟ تا بدانیم این حبّ و علاقه را کجا بیندازیم. آخر من میگویم وطنخواهم، فلان کس وطنخواه نیست، یا فلانی وطنخواه نیست، یا آقا برای کی زحمت میکشید؟ برای کی جنگ میکنید؟ برای کی قرارداد باطل میکنید؟ برای «حبّ وطن»، چرا اینقدر قانون وضع میکنید و مالیات از مردم میگیرید؟ بهواسطه تعمیر وطن، پس باید به عقیده من تشخیص و اهلیّت وطن را داد تا ببینیم این پیشنهادات بجاست یا نیست.
حالا من میخواهم تشخیص وطن را بدهم. بدبختانه جهل من تقریباً با علم حق مساوی است و نسبت به بعضی چیزها خیلی جاهلم! یکی سجلّ احوال سطح ارضی که عبارت از «جغرافیا» باشد، یکی سجل احوال اقوام دنیا که عبارت از «تاریخ» است؛ یکی هم سجل احوال اشخاص که یک تکهاش همین سجل احوال خودمان است که میخواهیم تازه درست کنیم. سابق بر این، اقوام دنیا که با هم ارتباط نداشتند، این علم را داشتند و علمای این علم را «علمای نسّابه» میگفتند که سجل احوال اشخاص را میدانستند و آنها را میشناختند و این علم در میان مردم بود، که ما تازه پریروز اینجا مطرح کردیم و میخواهیم درست کنیم.
جغرافیا، تاریخ، تبار
خلاصه من نسبت به سایر چیزها جاهل هستم، بهخصوص نسبت به این سه مسأله که خیلی جهل دارم: یکی جغرافیا (به زبان شما و به زبان من علم سجل احوال مطرح ارض یا سطح ارض)، یکی سجل احوال اقوام دنیا یعنی تاریخ، یکی هم سجل احوال اشخاص نسبت به اینها بخصوصه اطلاعی ندارم.
با وجود این بیاطلاعی، تشخیص وطن دادن کار خیلی مشکلی است؛ به واسطه اینکه اولاً باید معین کنیم کدام ارض مال ماست، یکی هم اینکه اقومی که در وطن هستند، اینها را هم معین کنیم که هموطنان ما کدام قوم هستند. این هم جغرافیا میخواهد و هم تاریخ و من هر دویش را فاقدم، لیکن منافاتی ندارد یک عرایضی بکنم و یک حدسیات و اطلاعات ناقصه اینجا عرض کنم.
اینجا میگوییم: «دولت هشتهزار سالهایم»، خیلی خوب، دولت هشتهزار
ساله باید زمین هشتهزار سال سابقش را وطن خود بداند و اقوام هشتهزار سال
سابق تا حال را هموطنان خودش بداند، والا غلط میکند میگوید من دولت
هشتهزار ساله هستم! کسی که وطن هشتهزار سابق خودش را بلد نیست و اقوام
هشتهزار سال سابق خود را نمیشناسد، نمیگوید دولت هشتهزار سالهام. عرض
کردم چون از تاریخ اطلاع ندارم، میگویم هشت هزار سال خیلی زیاد است.
حضرت ابراهیم(ع)
حضرت ابراهیم(ع) ایرانی بود. در این که هیچ گفتگویی نیست. هیچ کس هم مدعی نشده است که حضرت ابراهیم از قوم دیگر است. این بلامعارض است. هر کس هم از علم ادبیات سررشته دارد، میداند که «ابراهیم» غیرمنصرف است، غیرمنصرف یعنی جَرّ و تنوین داخلش نمیشود. جر و تنوین از خواص لغت عربی است. اگر خانهاش را هم بخواهیم، «بابِل» است، پهلوی کرمانشاه خودمان، همینجا، همین بالا که در آتشش انداختند، آن هم نزدیک است هر کس به کربلا و نجف برود، میبیند. پسر این حضرت ابراهیم، حضرت اسماعیل بود. این را هم فکر نمیکنم در تاریخ اشتباهی داشته باشد. اسحاق هم یک پسرش بود که جد یهودیهاست اسماعیل هم مال ما سادات است. پس اسماعیل که مال ماست، پدرش ایرانی بود…
کازرونی: صحیح است.
مدرس: بدون صحتِ آقای کازرونی هم ایرانی بود. به اتفاق هم بود!
ولی از زمان ابراهیم تا حالا یقیناً هشتهزار سال نیست؛ اما از هزار سال و دوهزار سال خیلی بیشتر است. پس این نتیجه شد که اولاد اسماعیل ایرانی هستند. این افرادش. لیکن چون عرض کردم از جغرافیا و تاریخ سررشته ندارم، میترسم وارد این مسأله بشوم و خیلی خطا کنم، لذا نمیخواهم خیلی خطا کنم و پایینتر بیایم، آن هشتهزار سال را گذاشتیم زمین. حضرت ابراهیم را هم گذاشتیم زمین و پایینتر میآییم و وطن خود را عبارت از ۱۴۰۰سال قبل میدانم. دیگر کمتر را قبول ندارم. هشتهزار سال را هم قبول ندارم، چون که آقای ذکاءالملک که از تاریخ سر رشته دارند، تشریف نداشتند که بنده چه عرض کردم. عرض کردم: هشتهزار سال را بخشیدیم.
زمان ابراهیم را هم بخشیدیم و از ۱۴۰۰ سال قبل شروع کردیم، هزار و چهارصد سال قبل میدانید چه وقت است؟ الان ۱۳۴۰ سال از هجرت گذشته است. ۶۰ سال قبل از هجرت را میگیریم که تقریباً ولادت پیامبر اکرم است. پیغمبر ما حضرت محمد بن عبدالله (صلیالله و علیه و آله) که جد ماست، میفرماید: «ولدتُ فی زمن السلطان العادل». میفرماید: «من فخر میکنم که زاییده شدم در زمان پادشاه عادل»، یعنی انوشیروان عادل. حالا این، یعنی پادشاه عادل خودم، پادشاه عادل کسی دیگر؟ یعنی پادشاه عادل خودم. پیغمبر ما رعیت دنیوی پادشاه عادل انوشیروان بوده است.
انوشیروان پادشاه ایران بود یا رُم؟ یا چین؟ پادشاه ایران بوده است. اراضی ایران هم کردنشین بود، لرنشین بود، عربنشین بود. جزیرهالعرب هیچ وقت سلطانی غیر از سلطان ایران نداشت. منتهی طرز حکومت آن روز غیر از طرز حکومت امروز بوده است. حکومت امروز این است و اداره و مدیر و میز و صندلی، ولی حکومتهای سابق اینطور بود، یک سلطانی که بر یک جا استیلا داشت، یک امیری به آنجا میفرستاد و آن امیر تحت فرمان این سلطان بود. هر سلطان بزرگی امرایی در تحت فرمانش بودند.
نامه به والی یمن
یزدجرد۲ وقتی که پیغمبر اکرم ما ظاهر شد، حالا قبل از اینکه پیامبر کاغذی بنویسد یا بعد، مأمورینی فرستاد پیش والی یمن که حکمفرمای حجاز یثرب و غیره بود که: «شنیده شده است شخصی آنجا پیدا شده است که ادعای پیغمبری میکند؛ چیست؟ حرفش چیست؟» البته ملک خودش بوده و میدانسته که آدم فرستاده و در مقام تحقیق برآمده که اگر یک کسی است که نامربوط میگوید و اسباب زحمت است، جلوگیری بکنند. چون والی یمن هم مؤمن به پیغمبر بود، آن دو شخص را فرستاد خدمت حضرت پیغمبر.
غرض عرض بنده این است که اراضی جزیرهالعرب و یمن که عربنشین اراضی ایران است و اشخاصی که در آنجا هم منزل داشتهاند و دارند، از اول رعیت ایران بودهاند. اقوام هموطن ما بودهاند و اگر ما وطن هزار و چهارصد سال خودمان را بگیریم، اهل آن هموطنمان هستند. حالا در جایی که قوم عرب ساکن بودهاند، عربی و در جایی که فارسی بوده، فارسی زبان بودهاند که آنها هم مشتمل بر دو دسته بودهاند: کرد و لُر؛ حدشان هم معلوم است: از قدیمالایام آب سیمره بوده است، هر کس هم برود ببیند، محسوس است.
حالا سلاطینی بودهاند در اینجا و حکمفرمایی میکردند و تمام این اقوام هم رعیت آنها بودهاند. آنوقت از یک قوم که عرب باشد، یک کسی پیدا شده و گفته: «از جانب خدا دین جدیدی آوردهام.» آمد و اظهار کرد، مردم و اقوام مختلفه که عرب، کرد و لر و غیره اینها بودند، این دین را قبول کردند و حکومت را تا مدتهایی همان قوم به دست گرفتند و این دین مبین را ترویج کردند، پیش هم بردند، حکومت را هم همان قسم در دست گرفتند…
پس تمامشان ایرانی هستند. راستی بنده که موافق نیستم، خوب سردار سپه آمد و گفت: «من میخواهم پادشاه بشوم» دروغ یا راست! خوب ایرانی است. حالا اگر یک کسی از مازندران آمد و پادشاه شد، کردها یا لرها بیایند و جدایش بیندازند و بگویند: «تو ایرانی نیستی و ما هموطن تو نیستیم؟!» بنده که این را نمیفهمم. اگر عرب که یک قوم ایرانی است، آمد و یک دین جدید آورد و ترویج کرد و آن دین و سلطنت را در دست گرفت، سالها هم سلطنت کرد، بعد رنود ایرانی آمدند و گفتند: «ما دینتان را قبول کردیم، اما سلطنت مال خودمان»، رنود از اینکه خواجه نصیرالدین باشد، بعد از اینکه سالها کمیته داشتند، گفتند: «خوب، دینتان را قبول کردیم؛ ولی سلطنت به اهلش نرسیده، حالا که به اهلش نرسیده، سلطنتمان مال خودمان.»
منتهی بدبختانه در ماوراء جیحون یک دسته پیدا شدند و آنجا معارضه کردند
که عتمالی جرور بود، همهاش را میخواستیم ببریم، یک تیکهاش را هم آنها
بردند، والا سلطنت مال ایران بوده و یک دیانتی هم ایران داشت.
دینداری ایرانیان
یکی از خواص مختصه ایران این است که روزی بر ایران نگذشته است که دیانت نداشته باشد، یعنی معتقد به خدا و پیغمبر نباشد. انوشیروان در وصیتش میگوید (افسوس که امروز از آن روزهایی است که من حال ندارم) وقتی که میخواهد وصیت کند، همه شعرش را نمیدانم، میگوید: «همیشه بود پاکدین، نیکرای.» وقتی که میخواهد وصیت کند، میگوید بروند از موبدان بیاورند و میگوید: باید در حضور مؤبد پاکدین یکرای مشورت کرد و وصیت نمود.
بعد از آن بدبختانه یک مدعی هم پیدا شد و این سلطنتی که ما باید همهاش را ببریم، یک قدرش را هم ترکها [عثمانیها] بردند. عرض کردم من سررشته از تاریخ ندارم، اما نمیدانم چه وقت رئیس عرب به مقتضای قانونی یا یک معاهده، از دست ایران رفته است. همهاش را به قاچاق بردند، قاچاق قاچاق! اگر یک بار قاچاقچی مال آدم را ول کرد، خوب باز آن مال مال خود آدم است.
پس عرض من این است که: اقوام عرب هم جزء هموطنان ما بودهاند و لغت عرب هم یکی از لغات اقوام ایران است و دخلی هم به پیشنهاد ارباب [کیخسرو] ندارد. ارباب میفرمایند: «لغت غیر را بیرون کن، نه لغت خودت را!» بیرون کن اگر میکردی، گفتم آنهم یک قسمت از فارسی است. بندرعباس همچو حرف میزنند که آقای کازرونی هم نمیفهمند (خنده نمایندگان) آن هم فارسی است. مقصود من این است که باید وطن هشتهزار ساله را اگر نمیتوانیم بشناسیم، و وطن زمان حضرت ابراهیم را هم اگر حد و حدودش را نمیتوانیم بشناسیم، وطن ۱۴۰۰سالة خودمان را میتوانیم بشناسیم؛ پیغمبر ما پیغمبر عرب باشد، رعیت ایران بود.
از یمن تا همة جزیرهالعرب ارض ایران بود و ناقل قانونی هم تا حالا پیدا نکرده، همهاش قاچاق بوده است. لغت عرب، کرد، لر اینها همه جزء زبان ایرانی بوده و اینها همه اقوام هموطنان ما بودهاند. پسرعموها هم شریکند (اشاره به نمایندة کلیمیها)؛ آنها هم از اسحاق هستند.
عرضم این است که اگر آقایان در قانوننویسی یک لفظی را از جهت ادبی خوب نمیدانند، بنده هم موافقم؛ مثلاً من را اگر بخواهند به فارسی صدا بزنند، باید بگویند: «بزرگِ خوبِ یاددهنده: سید حسن مدرس»، فارسیاش «بزرگ خوب یاد دهنده» است! یا آقای رئیس را بخواهید فارسی صدا کنید، «آقای بزرگ خوب چی» باید بگویند. فارسی مؤتمنالملک را نمیدانم، اما حسین یعنی خوب. آقای رئیس، آقای بزرگ خوب چی؟… پس اگر ادبیت اقتضا دارد، من حرفی ندارم. البته در ادبیات باید لغت خوب و فصیح و بلیغ باشد و مرکب نباشد، یکیاش فارسی، یکیاش ترکی، یکیاش کردی، یکیاش فرانسه، این خیلی خوب است؛ ولی اگر سیاسی است که بنده وجداً عرض میکنم.
بعضی پیشنهادات بهخصوص به مقتضای امروز خیلی مضرّ است، برای هموطنان ما و علاوه بر اینکه وطنخواهی نیست، مضر هم هست. عرض کردم معذرت میخواهم، یکی آنکه جغرافیا و تاریخ نمیدانم، یکی هم اینکه خیلی کسالت دارم، یکی هم اینکه تنقید از اشخاص هیچ بار بنده نمیکنم، و با هیچ کس هم از نظر شخصی، طرف نشدهام، به جهت اینکه منافع شخص مشترک نداشتهام، این فعل را هم حمل بر صحت میکنم و میگویم ادبی است و با ادبیتش مخالف نیستم. اما حمل بر ادبیتش نمیشود کرد. من که از صبح تا شام تو خانه نشستهام، ده تا کاغذ برایم میآید، یا چند تا تلگراف میآید، تمام رویش یک خطهایی نوشته شده است خط که غیر فارسی است و خط فارسی تویش کم است و ساکت و صامت نشستهام، بیجهت و بیقاعده خط غیرفارسی روی کاغذ و قبض تلگراف است، آن وقت لغت اقوام خودمان که کردی باشد (آقای اجاق اوقاتش تلخ نشود)، کردی لغت خودمان است، عربی هم لغت خودمان است، لری هم سیّ خودمان است، باید اینها را نگاه داشت، آن برای ما نافع است نه از دست دادنش؛ اما اگر ادبی هستند، تقدیس میکنم ادبیت همه را، و از خداوند عالم توفیق همه را میخواهم.
پینوشتها:
۱ـ ارباب کیخسرو، رئیس کارپردازی مجلس و نماینده زرتشتیان ایران.
۲ـ خسرو پرویز این کار را کرد نه یزدگرد!